رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.

 

معرفی:

رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی

وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.

خلاصه:

داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.

بریده کتاب:

-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
-(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب …
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
-به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
-مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی… 
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
– بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
– برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
– نه قطع نکن مجید، جان تو کار واجبه.
 -منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
– دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
 – خب چرا نذاشتی صبح؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
 – باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
– چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری…


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نامه های بی آدرس (شعرهای باران رضاپور) جذاب ترين ها برای آینده! لوله پلي اتيلن , قيمت لوله پلي اتيلن او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند! راهکار صنعت تور کیش | مَـمَّـد پــیـزی | راتوسان