خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

 

خاطره بد آموزی کتاب
نخوانده بودمش…
فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.
کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…
یک نفر که کتاب را پس آورد و گفت این چه کتابی است؟ بدآموزی دارد!
آنقدر ترسیدم که همان روز شروع کردم به خواندن کتاب…
به هرجای کتاب که می رسیدم باخودم می گفتم: عه عه عه این جایش بدآموزی دارد.
اما جلوتر که می رفتم می دیدم آنکه مسئله ی خاصی نبود…
کلی موقع خواندن کتاب با خودم حرف می زدم:اینجا؟

خب اینجا واقعیتهای تلخ جامعه است…
پس اینجای کتاب بدآموزی دارد؟!
خب مسلم است که همه ی دین خواب و اعجازهای عجیب نیست! بالاخره اتفاق می افتد…
آهاااان اینجا بد آموزی دارد؟
اسمش را نمی شود بدآموزی گذاشت. هرگز…
اما کمی ایراد در بهترین کتاب ها هم قابل اغماض است!
جلو تر که رفتم….
من شده بودم غزاله…
با غزاله زیارت نامه می خواندم…
با نگاه غزاله کاشی های حرم را نقاشی می کردم…
با پاهای غزاله به حرم می رفتم و برمی گشتم…
با زبان غزاله جامعه کبیره را می خواندم…
به آخر کتاب که رسیدم دیدم من زیارت جامعه را باغزاله فهمیدم…
کتاب را که بستم فهمیدم اصلا من غزاله ام…
بعد عجیب دلم هوایی مشهد شد…
در دلم زمزمه کردم هر که قصد زیارت دارد باید اول پنجشنبه ی فیروزه ای را بخواند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jason بیست فیلم-دانلود رایگان فیلم و سریال ایرانی قالب بلاگفا جدید نمایندگی وستینگهاوس و جنرال الکتریک و ویرپول Sonya فروشگاه فایل دانلود فایل گلدان بتنی خودِ گردانِ خودْگردان