نمکتاب



سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

بی اختیار حالت دگرگون می شود و زمزمه می کنی: عمو جونم، عموی مهربونم! عموجونم … و اشک است که…
در عراق مردم چه شیعه چه سنی، قسم های راستشان به حضرت عباس” است و چنان از این آقا می ترسند و دوستش دارند وچنان به این آقا امید دارند و تکیه می کنند که همه را متحیر می کند.
داستان این کتاب داستان این آقاست.

بریده کتاب(۱):

اکنون و از ساعتی پیش تا کنون، هر کودکی که می گوید: آب. سکینه می گوید: عمو. و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که یکی از بچه ها تا می پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟ سکینه پاسخ می دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل کاری را بخواهد و نتواند؟
عباس برای سکینه تجسم همه ی آرمان های دست نیافتنی است، تجسم همه ی قهرمان های ابدی و ازلی است. عباس برای سکینه تجسم علی است. سکینه عباس را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می شمرد و مریدانه به او عشق می ورزد.

بریده کتاب(۲):

من تو را بزرگ کرده ام. نیازی نیست در کنار تو باشم تا بدانم چه می کنی و چه می کشی. از همینجا، از پشت پرده خیمه ها و از ورای نخل ها هم تو را می بینم. و صدای نفس هایت را می شنوم. دلم از همین جا که هستم با ضربان قلب تو، نه، با ضربان گام های اسب تو می تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت، در رگ های جانم خون تازه می دود…

 


حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی : سیدحمیدرضا طالقانی

معرفی:

وقتی کتاب را شروع کردم خیلی نظرم رو جلب نکرد اما از سرکنجکاوی ان را کنار نگذاشتم. هرچه جلوتر رفتم برای خواندن آن مصمم ترشدم می خواندم و در خودم اشک می ریختم. شرح حال جمعی از رزمندگان است که همگی بوی شهادت می دهند.
همگی رسیده اند به ورودی بهشت… اصلا نمی توانم توصیفشان کنم. فقط باید سطرسطر تپه برهانی را با جان و دل بخوانی.

خلاصه:

داستان رشادت­های گروهانی است که برای نگه داشتن تپه ی برهانی سه روز تشنگی و گرسنگی همراه با مجروحیت­های سخت و حملات متعدد عراقی­ها را تحمل می­کنند. و در نهایت همه رزمنده­ ها جز پنج نفر از آن­ها به شهادت می­رسند.
نویسنده کتاب یکی از این پنج نفر است که خاطرات این چند روز به اضافه ۱۷ روز گرسنگی و تشنگی و جراحت خود در منطقه­ای دور از مناطق خودی را به خوبی به تصویر می­کشد.

بریده کتاب(۱):

در اولین شبی که رزم شبانه انجام شد چون اغلب بچه ها با این برنامه آشنایی نداشتند وضع خنده دار بود. وقتی گردان دربیرون از آسایشگاه آرایش گرفت و نورافکن ها روشن شد هیچ شباهتی به یک گردان نظامی نداشت. بعضی با پای ، بعضی بایک چکمه برخی بدون اسلحه بعضی هم درحالی که تجهیزات خود را روی لباس زیر بسته بودند از جلونظام داده شدند.

بریده کتاب(۲):

یکی از رزمنده ها در کنارم زانو زد و گفت:
راست است که شماهفده روز غذا نخورده اید؟
من سرم رابه نشانه تایید حرفش تکان دادم دراین لحظه صدای گریه بچه ها بلند شد و بر یکدیگر سبقت گرفتند تا هر یک گلی از هندوانه را در دهان من بگذارند لحظاتی بعد دهانم از هندوانه لبریز شد به طوری که قادر به فرودادن نبودم.
در این لحظه پزشک اورژانس بچه ها را از این کار بازداشت: ((نمی فهمیدکه معده این بنده خدا بعد هفده روز امادگی این همه هندوانه راندارد)).

بریده کتاب(۳):

درهای سالن بازشد و پرستارها با سینی های غذا وارد شدند بوی مطبوع غذای قیمه بود که سالن را پرکرد. از همان ابتدا یکی یکی به تخت ها غذا می دادند اما وقتی نوبت من رسید با کمال تعجب دیدم که بی تفاوت عبور کردند.
به پرستار گفتم: مگر نمی دانید که من هفده روزه که غذا نخوردم حالا هم به من غذا نمی دهید؟
او با مهربانی گفت: امشب قرار است تو را عمل کنند باید معده ات خالی باشد. تو که هفده روز صبرکردی یک شب دیگر هم صبرکن.


کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

 

کرشمه ی خسروانی : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…
این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.

بریده کتاب:

رفته بودم که به آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آن به گردنم افتاده بود. در صحرایی دورتراز شام و نزدیک تر به عراق که اسمش را گذاشتم صحرای عشق، چشمه و جویبار و برکه ای است….آنجا منتظر آمدن آهوها بودم که صدای پای دو اسب که به منطقه نزدیک و نزدیک تر می شدند شنیدم. حدس زدم رهگذرانی باشند در طلب آب. اما آنچه را که تصورش را هم نمی کردم این بود که یکی ازآن دو سوار زن باشند. آن هم چه زنی!….
شاید اگر دستار از سرش برنداشته بود و موهایش را رها نکرده بود دل من هم فرو نمی ریخت ولی این کارش نشان داد که زنی نیست که بتوان ازاو گذشت.


خاطره ی فضای مجازی ، کتاب  و روشنگری

خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری

 

خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری
من آدمیم که توی فضای مجازی خیلی فعالم و همشم آنلاینم.
الآنم پیج اینستا دارم، اون موقع که تاریخ مستطاب آمریکا رو می خوندم که خیلی کتاب باحالیه و توش مبحث ی داره و کاریکاتورای جالبی داره که همینطور که می خونی ناخودآگاه خندت می گیره، طراحی جالبی داره…
یه سری عکس کتاب رو گذاشتم استوری اینستام و نوشتم باحالترین کتاب ی که خوندم و یه دیزاین خاصی طراحی کردم ، یه عکس خوشگلی گرفتم و گذاشتم.
خیلی از دوستام اومدن پرسیدن که این کتابه چیه، چقدر خوبه، به ما معرفیش کن، از کجا میتونیم گیر بیاریم و اینا…
من بهشون معرفی کردم و دوتاش رو هم خودم براشون تهیه کردم و فروختم .
اینقدر این کتاب موثر بود که اون کسایی که متعصب به آمریکا بودن و آمریکا رودوست داشتن، اصلا یکدفعه نظرشون در مورد آمریکا عوض شد .
مثلا خود من همیشه فکر میکردم که چرا همیشه میگن آمریکا بده و … ،وقتی تاریخچه رو خوندم دلیلش رو کاملا فهمیدم.


چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: نرجس خاتون آیتی

بریده کتاب(۱):

نازنینم امروز روز بیستم زندگی جنینی تو است، مادرت تمام دیشب و امروز را با هیجان خاصی به تو فکر می کند. وقتی پدرت را دیدم با اشتیاقی عجیب گفتم از امروز قلبش می تپد، آری امروز بیستمین روز جنینی است که آغاز تپش قلب هر انسانی است. بگو ببینم تو با این قلب  چه خواهی کرد؟ با قلب پاکت چه کسی را دوست خواهی داشت؟

بریده کتاب(۲):

امروز از کوه برمی گشتیم تصادف کردیم، هیچ کدام آسیب جدی ندیده ایم، ولی من خیلی نگران توام. مادرت می‌داند گرچه لطیفی ولی مقاوم تر از آنی که نتوانی. عزیزم نشکن که راه تو طولانی ست، راهی پر از فراز و نشیب، پر از پستی و بلندی، پر از شکست و پیروزی، راهی به درازای دنیا تا خدا، از فرش تا عرش از خاک تا افلاک. تو باید بمانی تا معنای روییدن را حس کنی، که معنای وسیع شدن را بفهمی.


بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام : محسن عباسی ولدی

معرفی:

سوال داشت… آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: آقا چرا شیطان فقط سراغ ما شیعیان می آید وما را گمراه می کند؟
امام فرمودند: خانه ایی است که دو اتاق دارد یکی پر از جواهرات واتاق دیگر پر از وسایل شکسته وخراب .اگر ی بیاید به کدام اتاق میرود؟”
 عرض کرد: به اتاق جواهرات
فرمودند: شیعیان ما چون جواهراتند، به این دلیل است که  شیطان به سراغ آنها می رود وبا دیگران کاری ندارد. دشمن به دین ما ونسل شیعه طمع کرده است و برای ما حیله های فراوان به کار بسته است. خواندن این کتاب ذهنتان را کمی روشن می کند.
در سایه امامتان ا تیرهای شیطان درامان باشید. آمین 


سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی : اسماعیل یوردشاهیان

معرفی:
زیاد می شنوی که مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه می دهد.
این رمان زیبا و جذاب برایت می گوید که چگونه سارا دختری دلربا و محبوب را مردان مسیحی به بند می کشند، شلاق می زنند و… مردمانی که سارا را دوست دارند چگونه او را می کشند.

بریده کتاب(۱):
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه ی سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بی هوشش کرد.

بریده کتاب(۲):
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیاریش دادگاه با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو می کنید و به کلیسا برمی گردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف الیا انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده ی بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمی دانستم و نمی خواستم به دیر بروم. من در دیرغریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد دیر را ترک کردم و همراه او به ارومیه آمدم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که می خواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمی دانم کلیسا از من چه می خواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون می خواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.

بریده کتاب(۳):
سارا با تلخی و اشک غلتیده به گونه هایش گفت: من پاک بوده ام و پاک هستم و می خواهم میان مردم و در زادگاهم زندگی کنم و به تفلیس و کلیسا برنمی گردم.
کشیش ماتیاس پیر رو به سارا کرد و گفت: دوشیزه سارا؛گناهکاری تو به خاطر امتناع تو از بازگشت به کلیسا برای ما معلوم و آشکار است. بعد به خواهر سونیا اشاره کرد و گفت: او را ببرید و تا تشکیل دادگاه برای هشدار و یادآوری عذاب خداوند، هر شام ۵ ضربه شلاق بر تن او باید نواخته شود تا خداوند به خاطر عذابی که می کشد از تقصیر او بگذرد و شاید هم او انتخاب شده ای است که برای جبران گناهان دیگران باید رنج بکشد و عذاب ببیند. اگر این چنین باشد، خداوند و مسیح مرا ببخشد.


کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند.

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند…

کتاب گل سنگ : سید هاشم حسینی

معرفی:

نوجوانی و جوانی یعنی شور و هیجان، نوجوان­ها و جوان­ها دوست دارند متفاوت از دیگران خودی نشان بدهند. این رمان داستان جوانی است که متفاوت از هم سن و سالهایش دست به کارهای سخت و هیجان ­آورمی­ زند.

خلاصه کتاب:

داستان جوانی است که در بازار تهران همراه بازاریان با شاه مبارزه می­کند. ساواک یکی از نیروهایش را به داخل بازار نفوذ می­دهد تا آن­ها را شناسایی کند و اتفاقات جالبی که برای پیدا کردن آن­­ها می­افتد.

بریده کتاب:

مرد ویلون زن همراه یک زن که لباس مردانه به تن داشت روی سکوظاهرشد. مرد می نواخت و زن می رقصید و می خواند. برات به شانه نبی زد و با لب های روغنی خندید و گفت: نگاه کن فیض ببر.
رنگ نبی سرخ و کبود می شد. به اداواطوار زن نگاه می کرد و چشم هایش سیاهی می رفت. برات ازاینکه نبی مطیع بود، راضی به نظرمی رسید.
روبه نبی گفت: بستنی می خوری یا فالوده یاهردو؟
نبی با نهایت غضب به برات نگاه می کرد. برات هم چشم درچشم اوشدوبه پیشخدمت گفت:دوتابستنی، دوتافالوده.
موسیقی قطع شد. برای رقاصه دست زدند و او رفت پشت پرده. نبی هنوزدوقاشق بستنی نخورده بود که پیشخدمت یک شیشه سبزرنگ مشروب روی میزگذاشتوکاسه های بلوری بستنی وفالوده رابرد.
برات داخل لیوان های پایه بلندمشروب ریخت وگفت: ازاین هم بخور.
نبی به لیوان خیره شد لرزش مایع داخل آن مانند لرزش دل وبدنش بود. شبیه برهم ریختن دل وروده اش. سرگیجه داشت. بانگاه مصمم نشان داد که زیربارنخواهدرفت.
برات باعناد به روی اوخیره شد و لیوان رابرداشت ونزدیک دهان اوبرد وگفت: بخوروگرنه بخوردت می دهم.
لبه لیوان رابه لب نبی چسباند. نبی بوی مسموم آن راحس کرد. چشمهایش رابست و یکدفعه زدزیرلیوان، لیوان افتاد ومشروب پخش شد برات سیلی محکمی به صورت اونواخت. پیشخدمت هم محکم پس گردنش زد. اشتباه نکرده بود. شکنجه ازهمان جاشروع شده بود. گرفتارمامورهابود.
پیشخدمت درون لیوان دیگری مشروب ریخت. برات گفت: بخوراینجاهیچ غلطی نمی تونی بکنی.
پیشخدمت ازپشت به سرنبی فشاراورد. لیوان رابه دهان اوفشرد وبه زوروزحمت لب هایش رابازکرد. مشروب ازدوطرف لبهای نبی پایین ریخت. گردنش دردمی کرد. پیشخدمت لیوان را انقدرفشارداد تا دندان های نبی را ازهم بازکرد. مشروب به حلقش ریخت وبه سرفه افتاد. اشک ازچشمهایش سرازیرشد. پیشخدمت بقیه مشروب را دردهان اوخالی کرد. برات ازهم مشروب ریخت و پیشخدمت بازهم آن را در دهان نبی ریخت.
برات لبش به خنده بازبود گفت: بخورشاید آزادت کنم.


ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف

معرفی:

ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه ومدل لبا س ومو وآخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.

بریده کتاب(۱):

دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد.
ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها.
دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟
گفتم: چی؟
گفت: قیمت سرم زیاد شده.
گفتم:چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن.

بریده کتاب(۲):


نزدیک سحر همه بیدارمی شدند، همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد. همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.


شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

 

شهید علم : سید محمدحسین حسینی

بریده کتاب:

یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتارا بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت:”مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده ان


گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده

بریده کتاب:

گفتم: «علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»
گفت: «تو هستی؟»
با اطمینان گفتم: «بله که هستم.»
با خوشحالی پرسید: «اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»
کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.
– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.
یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید: «واقعاً؟!»
از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد. ادامه داد: «فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه. همه بالاخره می‌میریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه‌ست». بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: «خدایا، خودت ازنیازهمهٔ بنده‌هات آگاهی، میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه، خدایا، شهادت نصیبم کن.»
هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. دراوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد. اما گریه نمی‌کرد. اما، این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم.
دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب، من و تو همه راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رو خدا این راهکار آخری به من بگو.” مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اَگه تو خواب دست مرده رِو بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: ولت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی.”
فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: راهکارش اشکه اشک.” فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادت با اشک می‌دی، اشکا و گریه‌های من عاجزِ روسیاهِ قبول کن.»


کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده : محمدعامری

معرفی:

شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود بعد نماز صبح، آقا سر قبرشون حاضر بودن و به خانوادشون که بعد از ایشان رسیدن اونجا گفتن « دلم برای صیادم تنگ شده بود »
وقتی این کتاب رو خوندم فهمیدم که باید چه دل دریایی ای داشته باشی، دلی پر از محبت مولا که دل نائب امام زمان برایت تنگ شود…

بریده کتاب:

وقتی مراسم تمام شد، در راه برگشت پرسیدم: علی آقا، موقع سخنرانی آقا چی می نوشتی؟
گفت: خب معلومه صحبت های آقا رو یادداشت می کردم.
گفتم: صحبت های ایشون رو که تلویزیون پخش می کنه؟
گفت: نه دیگه، شما حقوق خونده ای، نه؟
گفتم: بله ولی چه ربطی داره؟
گفت: ببینم مگه اجرای امر فرمانده برای ما لازم نیست؟
گفتم: چرا لازمه؟
گفت: تاخیردراجرای امرفرمانده هم برای ما زشته، مگرنه؟
با بی صبری گفتم: بله زشته، ولی من جوابم رونگرفتم.
گفت: خیلی خب، من که باید از صحبت های آقا یادداشت بردارم، دیگه چرا باید منتظر اخبار ساعت ۲ بشم؟ همون موقع یادداشت می کنم. بعد توی فاصله ای که می شینیم توی ماشین، این صحبت ها رو تبدیل می کنم به دستور العمل. وقتی به ستاد کل رسیدیم می دم اونا روتایپ کنند بعد هم می ره برای اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست دستوره. از همون لحظه ای که می شنوم تکلیف به گردنمه که امری رو که از فرمانده گرفتم باید اجرایش کنم. برای همین هم تا موقعی که به ستاد کل برسم وقت را تلف نمی کنم.


خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی

معرفی:
مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.
این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.

بریده کتاب(۱):
در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان بود و مواد مخدر پخش می کردند. ادامه این وضعیت به صلاح نبود و باید یک فکر اساسی برایش می شد.
شبی با چهارنفر از برادران به آنجا حمله کردیم. من در حالی که مسلسلی به دست داشتم محکم با لگد در را باز کردم و داخل قهوه خانه شدم، با غضب میزهایشان را واژگون کردم و فریاد زدم: خجالت نمی کشید لانه فساد درست کرده اید”
قماربازها و معتادها با اینکه فکر می کردند تنها هستم از شدت وحشت به تته پته افتاده بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. در این لحظه بچه ها وارد شدند و آن ها را دستگیر کردند و آن مکان پلمپ شد.

بریده کتاب(۲):
من با همسرم بیش از ۱۵ سال اختلاف سنی داشتم و به همین دلیل در ابتدای زندگی فهم برخی مسائل برایم سخت بود. من دختر بچه و نوجوان، با آن طبیعت ناآرام و بی تجربه باید همراز و همسر کسی می شدم که سرد و گرم روزگار را چشیده بود. ازاولین برخوردهای همسرم دریافتم که با او بودن فرصت مغتنمی است برای هرچه بهتر یافتن خودم و دنیای پیرامونم … دل به او سپردم …


خاطره ی مهمانی

خاطره ی مهمانی

«خاطره ی مهمانی»
راستش رو بخواین، یکم استرس داشتم.نمی دونستم چه برخوردی باهام میشه و خودم رو حتی برای طعنه و کنایه شنیدن از فامیل آماده کرده بودم.
یک ساعتی از مهمونی و خوردن و خندیدنش گذشته بود که دیگه می خواستم با هماهنگی صاحبخونه شروع کنم.
زیر لب صلوات خاصه حضرت زهرا (س)رو خوندم و چند بار یا صاحب امان ارشدنی” گفتم. از تو کیفم درشون آوردم و جلوی خودم چیدم روی هم.

ده- دوازده تا کتاب بود، بیشترشون کوچولو ، لاغر و باریک. وفقط چندتا رمان و یه دفتر خط کشی شده:

نام /نام خانوادگی /نام کتاب /رفت /برگشت
نگاه بعضی افتاده بود به کتاب ها که شروع کردم:
خخخببببب حالا میرسیم به مهمون های خاص و ویییییییییژه!
همین کتاب های خیلی قشنگ و جذاب که تا حالا دل خیلی ها رو بردن.
الآن هم هرکی بخواد می تونه امانت ببره و بخونه تا مهمونی بعدی.

یه چند نفر شروع کردن ریز ریز غر زدن” که نمی رسیم و خودمون کلی کار داریم و… بحثی نکردم باهاشون.
چند نفر دیگه هم انگار دلشون نمی اومد برای این همه طلا پول بدن، ولی خیالشونو راحت کردم و مهربون گفتم: امانته، پولی نیست. حالا شاید بعدهاااا براتون نقشه هم کشیدم اما الآن نه.
کتاب به دست بلند شدم، دور مجلس دور میزدم و مثل چای تعارف میکردم:

-زن عمو به شما چی بدم؟
+من خیلی لاغر می خوام، حوصله ام نمیکشه.
(می دونستم مذهبی دوست دارن، لاغر هم باشه، پس… آهاااان: فریادرس”)
-عمه جون شما که اهل کتابی چی؟ رمان نامیرا” عاااالیه.
-مهناز جون، فاطمه جون(عروس عمه هام) شما چطور؟ این کتاب کوچیک، یه داستان عاشقانه واقعی و فوووق العاده ست: اینک شوکران” .
-عمه زهرا؟
-کوثر جون، دختر عموی گلم؟
-عطیه جان شما چی؟
-زینب جون به شما چی بدم؟


آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: علی اکبر مظاهری

معرفی:

کتاب مجموعه­ ایست از آموزه­ هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران با یک نگاه جامع به جنبه­ های مادی و فیزیولوژیکی و روان­شناختی زن و مرد (که شامل تفاوت­های آن­هاست) و جنبه­ هایی معنوی و الهی. البته نگاهی عاقلانه و دقیق در آسیب­ها و مشکلات جنسی مطرح در کتاب که به صورت داستان­های کوتاه و واقعی ذکر شده است.


خاطره : کتاب سرمایی

خاطره : کتاب سرمایی

فصل بهار بود با بوی گل های زیبا و معطرش.
توی اتاق نشسته بودم و داشتم کتاب «گرگ ها از برف نمی ترسند» رو می خوندم، حسابی سردم شده بود.
رفتم تو آشپزخونه و به مامانم گفتم:« چقدر هوا سرد شده ها!»
مامانم گفت:« هوا به این خوبی، کجاش سرده؟»
یه چیزی خوردم و اومدم نشستم بقیه کتاب رو خوندم. از روحیه نوجونای کتاب پر از انرژی
شده بودم، از تغییرهای خوب شخصیت های داستان طی این سختی ها شگفت زده شده بودم و دلم برای نوجوونهای توی کتاب سوخت که تو اون برف و کولاک، بدون هیچ کمکی گیر افتاده بودن. دیگه واقعا داشتم یخ می زدم. دوباره رفتم تو آشپزخونه، به مامانم گفتم:« ولی مامان واقعا هوا سرده ها، من دارم یخ می زنم.»
مامانم گفت:«الآن که نزدیک ظهره و هوا گرم ترم شده، سرماش کجا بود؟!»
دستامو گرفت تو دستش و گفت:« واااای چقدر یخی! تو حالت خوبه؟ سرما خوردی؟»
گفتم:« آره خوبم. فک کنم مال کتابیه که دارم می خونم. بیچاره اون پسرا که تو یخ و برف گیر کردن!»
خلاصه تا عصر که کتاب تموم شه، حسابی یخ زدم و حالم بد شد از شدت سرمای کتاب!
بنظرم از دستش ندید، خعلی قشنگه اما انقدر به سرمای کتاب فکر نکنید…


پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

 

پشت پرده وهابیت ، نویسنده: علیرضا جوادی

خلاصه:
مجموع اشکالات و شبهاتی که از ناحیه وهابیت و طرفداران آن ها مطرح می شود، اغلب یا از جهل و نادانی به مکتب و سیره اهل بیت(ع) ناشی می شود، یا از جدی نگرفتن توطئه ها و دست های پشت پرده استکبار جهانی در ایجاد اختلاف میان اهل سنت و شیعیان است.


این کتاب در پنج فصل تنظیم شده است.
در فصل اول: پیشینه وهابیت معرفی می شود.
در فصل دوم: عقاید آن ها و
در فصل سوم: تراژدی های خلق شده در تاریخ توسط این فرقه انحرافی بیان می شود.
در فصل چهارم: شبهات مطرح شده توسط وهابیون بررسی و پاسخ داده می شود و
در فصل پنجم: امامان شیعه در منابع اهل سنت بررسی می شوند.


 

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر! این چه روزگاری است که یک راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند. این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
آنجا جای تو نیست.دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم. بیا تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی. تو از بهشت آمده بودی

 

✂️برشی از کتاب✂️
▫️گریه نکنید عزیزان من!
از این پس جای گریستن بسیار دارید.
بر هر کدام از شما مصیبت ها می رود که جگر کوه را کباب می کند و دل سنگ را آب.
▫️حسن جان! این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور می کند.
مظلومیت جامه ای است که پس از پدر قاعده ی تن تو می شود.
حسین جان! زود است برای گریستن تو!
تو دیگر گریه نکن! تو خود دردانه ی #اشک آفرینشی✨

#کشتی_پهلو_گرفته
#سید_مهدی_شجاعی
#نیستان


مجموعه یک: شامل معرفی، خلاصه و بریده ی کتب می باشد؛بصورت فایل بندی شده بر اساس حروف الفبا

فایل زیبپ شده را از اینجا دانلود کنید.

فایل زیپ شده جهت چاپ

 

مجموعه دو: شامل یک منوی خوشمزه ی کتابی

 

فایل زیپ شده را از اینجا دانلود کنید.

 

 

 


نکته های ناب(۲): دستورکار زندگی میخواهی، این کتاب را بخوان.

نکته های ناب(۲): دستورکار زندگی میخواهی، این کتاب را بخوان.

نکته های ناب: حسن قدوسی زاده

معرفی:

شایدخیلی ها براشون سؤاله که بخوان بدونن بالاخره به عنوان یه جوون باید چی کار کنن و وظیفشون تو این کشور چیه؟این کتاب بیانات رهبرمونه که الحق پدری مهربان ودلسوز و گران قدر برای همه ما هستن.

بریده کتاب(۱):

تهاجم فرهنگی بزرگ تر، این است که این ها درطول سال های متمادی به مغز ایرانی وباور ایرانی تزریق کرده اندکه تو نمی توانی.
آنها می دانند که علم چقدر درقدرت بخشیدن به یک ملت ویک کاثیردارد.لذا اگ بخواهند رابطه سلطه گر وسلطه پذیر باقی بماند,باید نگذارند آن بخش سلطه پذیر,دارای علم شوند.این استراتژی است والان رفتارشان همه در دنیا برهمین منوال است. لذابایدبرای کسب علم وتحقیق جهادکرد.بایدکارکرد.

بریده کتاب(۲):

گاهی باخودفکرمی کنم جوان که در بهترین اوقات عمرخودبه سرمی برد,اگربخواهد سرمایه ای بدست آورد که موفقیت دنیایی وآخرتی او را تضمین کند,دنبال چه چیزی باشد؟
جوابی که من به آن رسیده ام,یک کلمه است((تقوا))! اگرجوان در دوره جوانی سعی کند تقواداشته باشد.بزرگ ترین سرمایه راهم برای درس هم برای فعالیت های سازندگی ,هم برای عزت دنیوی, هم برای به دست آوردن آوردن دستاوردهای مادی, هم برای معنویت-اگراهل معنویت است – بدست آورده است.

بریده کتاب(۳):

تقوایعنی مراقب خودبودن ,تقوا یعنی یک انسان بداند چه کار دارد می کند.این اقدام, این حرف,این رفاقت,این درس,این فعل ودرک, آیادرست است یادرست نیست.همین که اوفکرمی کند درست است یا نیست,این همان تقواست.
اگراومتدین هم نیست, این حالت او را به دین راهنمایی خواهدکرد.((هدی للمتقین))نمی گوید((هدی للمومنین))

بریده کتاب(۴):

موسیقی ای که انسان را به بیکاری وابتذال وبی حالی و واخوردگی از واقعیت های زندگی وامثال اینها بکشاند,موسیقی حلال نیست,حرام است.
موسیقی چنانچه انسان را ازمعنویت ,از خدا و ذکر غافل کند,حرام است.
موسیقی ای که انسان رابه گناه وشهوت رانی تشویق کند,حرام است.


قایق راندن به اقیانوس: روایتی خواندنی از سفررهبرمان به یزد

قایق راندن به اقیانوس: روایتی خواندنی از سفررهبرمان به یزد

قایق راندن به اقیانوس: نویسنده مظفرسالاری

خلاصه:

مظفر سالاری نویسنده­ ی رویای نیمه شب در حالی که خودش یزدی است و در سفر سال هشتاد و شش همراه خبرنگاران و عکاسان دعوت می­شود تا کتابی از سفر به استان یزد بنویسد. بسیار جامع نوشته. هم با زندگی خود نویسنده کمی آشنا می­شویم و هم در غالب خاطرات بسیار شنیدنی جذاب و خنده ­دار با یزد و علمای آن و زندگی طلاب و جاهای دیدنی یزد آشنا می­شویم. از طرف دیگر با نوع استقبال و شور و اشتیاق و لحظات حضور رهبری و سخنان ایشان آشنا می­شویم. بسیار جامع، جذاب، لطیف، خنده ­دار، پرمحتوا و پراطلاعات است.

بریده کتاب(۱):

آن ها که شیخ را با عبا و عمامه دیدند چندان تعجب نکردند هنگام سوار شدن شیخ به سید شبیر گفت: از قیافه و چهره من معلوم است چه کاره ام . در استخر هم که باشم به من می گویند حاج آقا . در دوره دبیرستان معروف بودم به شیخ کلاس یکی از رفقا می گفت : تو اصلا شیخ به دنیا آمده ای…

بریده کتاب(۲):

مدتی گذشت . در یک دیدار دیگر مشغول عکاسی بودم . وقتی به آقا نزدیک شدم تا عکسی بگیرم از من پرسیدند: سر دردت چه طور است؟ تعجب کردم که یادشان است . گفتم: به لطف دعای شما بهترم . دو ماه بعد باز هم جلسه ای بود و من مشغول کارم بودم که احوالم را پرسیدند . سه چهار ماه بعد باز این قضیه احوالپرسی تکرار شد . محبت ایشان به یک عکاس ساده خیلی برایم عجیب بود.

بریده کتاب(۳):

یکی از این بچه ها که گاه حد شوخی را نمی دانست . پشکلی تازه را که از آن بخار بر می خاست سر چوب بلند و باریکی زد و به طرف او گرفت و گفت: لطفا این را یادگاری از من قبول بفرمایید .

شیخ آن را همچون شاخه گلی تحویل گرفت و با خونسردی و لبخند پاسخ داد: مطمئن باشید که هر وقت به این یادگاری نگاه می کنم به یاد شما می افتم .

بچه ها خندیدند و طرف حساب کار دستش آمد که با دم شیر خفته بازی نکند .


از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.

از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.

از دیارحبیب: سید مهدی شجاعی

معرفی:

این که میگن عشق سن و سال نمیشناسه راسته. مهم اینه که طرفت کی باشه و توقرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتابو بخون اگرم شک نداری بازم این کتابو بخونش تا یقین قلبی پیدا کنی.

خلاصه:

امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و بر خاک تفتیده ی نینوا می افتد.
و اکنون در محضر امام در میدان جنگ او پیرمردی هفتاد هشتاد ساله نیست، جوانی است در اوج رشادت و مردی که خود را به تمامی از یاد برده و لجامِ دل به دست عشق سپرده.
پیرمردی که چهره ی گلگون و گیسوان رنگ شده ی بلندش از دور داد میزند حبیب بن مظاهر است.

بریده کتاب:

خیال میکند من دل ندارم، بی دلم. من اگرچه سواد خواندن عشق را ندارم اما دل عاشق شدن دارم. دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد. بگذار ببوسم چشمهای تو را که تا ساعتی دیگر رو به معشوقم گشوده می شود.


پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: ورزش از نگاه رهبرمان

پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: ورزش از نگاه رهبرمان

 

پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: سید علی ای

معرفی:

ورظش: اگر می خواهی بدونی که فرق این ورظش و اون ورزش از کجاست تا به کجا حتماً این کتاب رو بخون، اون وقت می فهمی که این جسم طوری آفریده شده که اگر شما ورزش نکردید مثل این است که نخوابیده اید ، مثل این است که غذا نخورده اید .

بریده کتاب(۱):

من قهرمان ها را دوست می دارم . علاوه بر این که هم ورزشکارها را در همه ی رشته های ورزشی دوست می دارم ، قهرمانها مورد علاقه ویژه در قلب من هستند . البته یک علت و انگیزه محبت و پیوند قلبی من این جوانان این است که اینها روی سکو می ایستند ، افتخار می آفرینند و می درخشند .

بریده کتاب(۲):

خیلی ها زور هم دارند ، اما حتی اراده ی این را هم ندارند که وقت معینی در روز بایستند و ورزش کنند و خودشان را سالم نگه دارند . ورزش اراده می خواهد ، کار آسانی نیست.


اخلاق باید محمدی باشد: بیایید درس های پیامبرمان رامرورکنیم، زندگی بهتری خواهیم داشت.

اخلاق باید محمدی باشد: بیایید درس های پیامبرمان رامرورکنیم، زندگی بهتری خواهیم داشت.

اخلاق باید محمدی باشد: علی

بریده کتاب(۱):

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله   به مردم فرمودند: هیچ کس درباره ی اصحابم به من چیزی نگوید. دائماً نزد من نیایید و از همدیگر بد گویی نکنید. من مایلم وقتی که میان مردم ظاهر می شوم و به میان اصحاب خود می روم سلیم الصدر باشم یعنی با سینه ای صاف و پاک و بدون هیچ سابقه و بدبینی به میان مسلمانان بروم.

بریده کتاب(۲):

وقتی ابوسفیان شب قبل از فتح مکه به وسیله ی عموی پیامبر مخفیانه در اردوگاه مسلمین گردش می کرد و صبح دید مردم آب وضوی پیامبر را از یکدیگر می ربایند و به سر و صورتشان می ریزند به عباس گفت: من کسری و قیصر پادشاه ایران و روم را دیده ام اما شوکتی که برادر زاده تو داردهیچ کدام ندارند. آنها به زور سر نیزه به مردم حکومت می کنند اما این مرد بر دلها حکومت میکند.


داستان سیستان: حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم .

داستان سیستان: حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم …

داستان سیستان ، نویسنده رضا امیرخانی
معرفی:
به محافظان سید حسن نصر الله گفته بودند که سید حسن را چقدر قبول دارید؟
جواب داده بودند به اندازه ای که اگر بگوید خودتان را از ساختمان بلندی پرت کنید قبول می کنیم .
پرسیده بودند : آقای ای را چقدر قبول دارید ؟
جواب داده بودند: به اندازه ای که اگر آقا بگویند سر سید حسن را ببرید حرف آقا را گوش می دهیم.
حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم …

بریده ای از کتاب(۱):
آقا نگاهی به مقبره می کند ناگهان شروع می کند به بالا آمدن.
شروع می کند به تندی به سمت قله گام بر می دارد، چیزی نزدیک به دویدن.
سردار، پله ها را نشان می دهد اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره می آید…
مسئولان یکی یکی جا می مانند حتی یکی از محافظ ها نیز، کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه عقب می افتند، جا می مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا می آیند… مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد. (صفحه ۹۶)

بریده ای از کتاب(۲):
ره بر مکبر را صدا می کند. مکبر که از بچه های مسجد است، جلو می رود و دست آقا را می بوسد.
هول شده است . آقا هرچه را گفته بود ، دوباره می گوید و تفهیم می کند انگار. قامت می بندیم برای نماز…
صف اول اهل سنت نیز به آقا اقتدا کرده اند. تصویری بسیار زیبا و بدیع. نیمی از اهل سنت و نیمی از شیعیان در صف اول ایستاده اند. شانه به شانه. بعضی با دست های بسته و بعضی با دست های باز.
آقا نماز را شروع می کنند. کمی دل گیرم که چرا نماز ظهر و عصر می خوانیم و صوت حمد و سوره ی ره بر را نمی شنویم؟
دوستی عرب دارم که می گفت : از میان شما ایرانی ها، فقط آقای ای است که قرائتش صحیح است! آن هم در این روزگار که اختلافات قرائات خیلی مد شده است! ( صفحه ۱۷۸ )

بریده ای از کتاب(۳):
یادم هست ایشان را. یادش بخیر، ما آن زمان منزل شما آمدیم، دوغ خوش مزه ای هم خوردیم…
رنگ از چهره مولوی عبدالصمد پریده است! انگار خودش هم تازه آقا را به جا آورده است؛ شیعه ی تبعیدی جوانی را که حتا خوش بین ترین افراد  نیز نمی توانست در خفقان زمان شاه برایش چنین آینده ای را پیش بینی کند! ( صفحه ۱۴۸ )

بریده ای از کتاب(۴):
جمعیت هم چنان مرا به  سمت جلو می دهد و راه می برد و من مانن پر کاهی در این نسیم برای خودم می غلتم و وا می غلتم.
آقای همدانی مرا حل می دهد جلو و می گوید:
آقا! این هم آقای امیر خانی…
جلو می روم . سکوتی مطلق همه جا را فرا می گیرد . به جز صدای رهبر هیچ نمی شنوم . انگار زمان ایستاده است.
می خواهم دست ره بر را ببوسم . اما او عصایش را به دست محافظ می دهد و دو بال عبایش را باز می کند و مرا در آغوش می گیرد. ( صفحه ۲۹۹ )


خرید کتاب: نحوه سفارش  و درصد تخفیف کتاب ها

خرید کتاب: نحوه سفارش و درصد تخفیف کتاب ها

 

خبر خبرخبر خبر
ارسال کتاب های پویش به سراسر کشور

✅شماره سفارش کتاب های پویش نمکتاب
فقط بصورت پیامکی✉ با شماره
09050660225
✅ کتاب ها با ۲۰ درصد تخفیف بفروش می رسد.
معرفی کتاب به معنای موجود بودن آن نیست
کتاب های پویش در مرحله اول در لیست سفارشات قرار می گیرد.

******

نحوه سفارش و خرید کتاب از کانال نمکتاب @namaktab_ir
          ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
✉ابتدا نام و تعداد کتابهای درخواستی خود  به شماره
09050660225
(فقط پیامک) کنید تا سفارش شما بررسی شده و هزینه آن محاسبه گردد.
           ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بعد از اعلام مبلغ نهایی(قیمت کتابها + هزینه ارسال)، بعد از واریز کردن مبلغ به شماره کارت رسالت
۵۰۴۱۷۲۱۰۴۹۴۷۰۸۵۰
به نام جعفر قاسمی سردابرود واریز نمایید.
             ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پس از واریز، تصویر فیش واریزی را به همراه
1⃣ نام و نام خانوادگی
2⃣ شماره همراه
3⃣ آدرس پستی دقیق
4⃣ کد پستی
  پیامک کنید تا سفارش شما در اسرع وقت ارسال شود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
 @sefaresh_namaktab
@namaktab_ir

 


 

 
 

ای لشکر صاحب زمان

ای لشکر صاحب‌ زمان آماده باش، آماده باش

بهر نبردی بی‌امان، آماده باش، آماده باش

سخته ولی باید دل کند

به خاطر تو از دنیا

مردای مرد این رو گفتن

لحظه ی آخر با مولا

می دونیم که همیشه روسپیدن

از دنیا مث مولا دل بریدن

خونین تن مث ارباب شهیدن

همه سفیرای عشقیم

زینبیای دمشقیم

با نغمه ی یا زینب

 با اقتدا به ساقی

از عمر کفر و تکفیر

چیزی نمونده باقی

ای همسنگر بیا

با بانگی آشنا

الله اکبر

الله اکبر

ای رهبر ازاده

آماده ایم آماده

ای لشکر صاحب امان آماده باش آماده باش

بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش(2)

سجاده شدن سنگرها

گرم صلواتن سر ها

دوباره با صبر و ایمان

 چشم به راهن مادرها

(تا هستم عشق من بی مرز و پاکه

با عزمم، لشکر دشمن هلاکه

جان من، خسته از زندون خاکه)(2)

حسینی ام تا قیامت

سر شهادت سلامت

طاعون قوم طاغوت

با تیغ ما دوا شد

فریاد رهبر ما

کابوس دشمنا شد

ای همسنگر بیا

با بانگی آشنا

الله اکبر

الله اکبر

ای رهبر آزاده

آماده ایم آماده

 


 

 

دانلود

 

 

جرعه جرعه تشنه‌ی شهادتم و

تشنه‌ام به خون خصم آل علی

(سرنگونی رژیم آل یهود

این همیشه بوده رسم آل علی)(2)

ای که تا همیشه سر به زیر خیبری

پشت قلعه‌اند شیعه‌های حیدری

تا نماز جمعه در حریم بیت قدس

مانده یک خروشِ یا حسین دیگری

بشنو از میان لشکری که آمده‌ست

این صدای پای ارتش محمد است

آمده به جنگ مرحبِ یهودیان

یک علی که سید از دیار مشهد است

8  «حزب‌الله هُمُ الغالبون»

قطره قطره خون کودکان یمن

همچو سیل میرود به سوی ریاض

مژده مژده ای خمینی روح خدا

تیغ تو رسیده تا گلوی ریاض

ای که تا همیشه خار چشم دشمنی

باغبان نخل انقلاب بهمنی

کاخ دشمنت چنان کَفی‌ست روی آب

کوخ تو ولی چنان کوه آهنی

دشمنت اگر سرش به زیر مانده است

امّتت اگر که با غدیر مانده است

آن که بود امیر، اگر امیر مانده چون

پای نهضتت علی چو شیر مانده است

7«حزب‌الله هُمُ الغالبون»

امّتی که مانده در پناه حسین

تن نمیدهد به فتنه‌های یزید

در قلوب شیعیان هراس نبُوَد

از قماربازهای کاخ سفید2

خورده‌اید اگر میان منطقه شکست

بند ائتلافتان اگر ز هم گسست

با اطاعت از ولی به کوری شما

شیعه فاتح نبرد اقتصادی است

امت خمینی از جهاد خسته نیست

شیعه از ندای اتّحاد خسته نیست

مردم از مدیر ناتوان خسته‌اند2

ورنه اصل روح اقتصاد خسته نیست

7«حزب‌الله هُمُ المُفلِحون»

(وای اگر که سوی قبضه‌های جهاد

دست شیعیان بوتراب برود)(2)

کور خوانده‌اید اگر گمان بکنید(2)

قدس پایتختتان حساب بشود(2)

هر معامله که میشود خیالی است

قدس سهم مردم همین حوالی است

روح غزّه روح عزّت و شهامت است

دست او اگرچه از تفنگ خالی است

سرپناه شیعیان امام مهدی است

شیعه تیغ خارج از نیام مهدی است

آخرین کلام شیعیان همین و بس

قدس پایتخت صبح و شام مهدی است

«حزب‌الله هُمُ الغالبون»

 


طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: نویسنده ح.کرمی

معرفی:

در همه شهرها آوای آدمهایی که جوان ها را به سمت دین های جدید غیر از اسلام می خوانند پیچیده و این شده معضل نسل جدید که جذب آدم هایی با آداب و افکار جدید که ضد اسلام است می شوند .
این رمان در بیداری ما اثر زیادی دارد.


 

 

برای دانلود اینجا کلیک کنید

 

نوای یاس

تو ای نازنین یوسف فاطمه، چقدر حرف تو بغض نشکفتمه.

نمیخوام چیزی برای خودم، همین بس که من بی قرارت شدم.

چشامون . به راهت . که شاید . نگاهت.

بیفته به این اشک هایی که بر زخم تو مرهمه

همون زخم سیلی، همون روی نیلی، همون دست بسته،دلای شکسته

همون زخم سینه، همون زخم سینه، دلم کرده بازم هوای مدینه

میدونیم برای تو کاری نکردیم، ولی از فراق تو دریای دردیم

یعنی میشه امسال از دست های تو عیدی بگیریم

غدیری بمونیم، غدیری بمیریم

دلدارم / فکیف أصبر علی فراقک

ای جانم/ فکیف أصبر علی فراقک

 ای یارم. فکیف أصبر علی فراقک

دست بالا بیار

به اشکای حسین( ع )نگا کن

صدای خسته تو رها کن

یکم برا خودت دعا کن.

دست بالا بیا                                                     دعات باشه غریب حیدر(ع)

منم بشم خادم این در

شهید بشم برا تو دلبر(2)

(صاحبمی

بذار ببینمت امیرم )2

(بدم ولی

به تار موی تو اسیرم.2)

شرمنده ات شدم،

به خاطرم دیدی تو آزار

به روم نیاورده ای هر بار

دلت شکسته از من انگار.

یابن فاطمه ، بیا قرار قلب زارم

غم تو کرده بی قرارم

که من بجز شما ندارم.(2)

دلدارم/ فکیف اصبر علی فراقک

 ای جانم/ فکیف اصبر علی فراقک

ای یارم./ فکیف اصبر علی فراقک                                        


وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور

معرفی:

کوه گم نمی­ شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده ­است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم می­کند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان یده می­شود. . .حیف است پهلوان ک را نشناسی.

خلاصه:

این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…

بریده کتاب(۱):

نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بی­نوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت می­نویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ­ای. فقط بی هیچ کلامی نامه­ هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من می­نگری و می­روی.
چقدر در برابر خانه ­تان بنشینم و کتاب­های عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظه­ای تو را ببینم!….

ادامه مطلب

چوپان دروغگو : داستانی قدیمی اما ماندنی و همه پسند

چوپان دروغگو : داستانی قدیمی اما ماندنی و همه پسند

چوپان دروغگو

معرفی:
سلام همکلاسی قدیمی! قصه ی چوپان دروغگو رو یادته؟ یادته چقدر دلنشین و قشنگ بود؟!
میدونی دیگه بچه ها تو کتاباشون این قصه قشنگ رو ندارن؟ خیلی حیف شد !!!
اما….یه خبر خوب! این کتاب میتونه کوچولوتو ببره به همون دنیای رنگارنگ کودکی تو،
میتونه زیبایی راستی و درستی رو با زبان کودکانه تو گوشش زمزمه کنه…

بریده ای از کتاب:
مردم ده که صدای داد و فریاد حسنی رو شنیدند به سرعت دست از کار کشیدند و به سمت صحرا دویدند . آرایشگر با قیچی، قصاب با چاقو، کشاورزان با بیل و خلاصه هر کس هر چه دم دستش بود برداشت و به کمک حسنی رفت.
وقتی مردم رسیدند دیدند حسنی زیر درخت خوابیده و …


 

سرچشمه تربیت: دستورکار برای تربیت فرزندانی سالم و صالح، از قبل تا بعد بارداری.

سرچشمه تربیت : محمدقاسمی

معرفی:

می­دونیدکه داشتن فرزندی صالح و سالم، به مراقبت ­های بسیاری نیاز دارد؟!
اگر در صدد دونستن این مطالب و برنامه­ ریزی­ های قبل از بارداری هستی و آمادگی روحی و جسمی ­ای که باید برای یک بارداری شیرین و معنوی داشته باشی، حتما این کتاب رو بخون…

بریده کتاب(۱):

از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که می­ فرمایند:« قلب کودکان خردسال همچون زمین خالی است که هر چه در آن اندازند، می­پذیرند.»
همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که می­ فرمایند:« العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر: علم در کوچکی مانند حکاکی روی سنگ است.»

 

ادامه مطلب

 

 

معرفی کتابهای یک نویسنده ی #خلاق

#نرجس_شکوریان_فرد
 #عهد_مانا

جوان و نوجوان با خواندن این کتاب ها پاسخ بسیاری از سوالات و شبهاتی که به سراغش میاد و آزارش میده رو میگیره.
#پدر
 #مادر
#سو_من_سه
#از_کدام_سو
#هوای_من
#رنج_مقدس
#اپلای
#از_او
دانلود از آپارات نمکتاب
https://www.aparat.com/namaktab


وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور

معرفی:

کوه گم نمی­ شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده ­است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم می­کند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان یده می­شود. . .حیف است پهلوان ک را نشناسی.

خلاصه:

این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…

بریده کتاب(۱):

نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بی­نوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت می­نویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ­ای. فقط بی هیچ کلامی نامه­ هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من می­نگری و می­روی.
چقدر در برابر خانه ­تان بنشینم و کتاب­های عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظه­ای تو را ببینم!….

ادامه مطلب

فریاد درتاکستان: خاطرات زندگی پزشکی که درمانگرزندگی آدمهاست.

فریاد درتاکستان: خاطرات زندگی پزشکی که درمانگرزندگی آدمهاست.

فریاد درتاکستان: نویسنده محمدخسروی راد

معرفی:

مردی است با لباس سفید که دستانش شفا دارد و نفس راحت را که نیاز مردم است در چهره ها می خواند و به مردم هدیه می دهد.
کتاب دکتر را بخوانید. دست که بگیرید نمی توانید زمین بگذارید….


فرقه های نوظهور: بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه های نوظهور به همراه راهکارهای مصون سازی

فرقه های نوظهور: بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه های نوظهور به همراه راهکارهای مصون سازی

فرقه های نوظهور: نویسنده حمیدنگارش

معرفی:

دراین کتاب به بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه هایی از جمله اُشو، دالایی لاما، رامالله، سای بابای و برخی فرقه های شیطان پرستی رایج در ایران، پرداخته و در آخرراهکارهای مصون سازی در برابر این نفوذ بالای فرقه ها در بین جوانان را ارائه کرده است.


خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم: بارداری برای نسلی سالم و صالح

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم: بارداری برای نسلی سالم و صالح

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم ، نویسنده زبیده خدایی

معرفی کتاب:

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم ، کتاب جامعی است درباره مراقبت های جسمی و روحی برای آماده شدن جهت بارداری، با بررسی آیات و روایات و کتب پزشکی.
سه ماه دوره پاکسازی برای هم آقایان و هم خانم ها جهت آماده شدن برای بارداری، با دستور العمل های مراقبتی و تغذیه ای ، با استفاده از آیات و روایات، سنت و پزشکی روز.

بریده ای از کتاب(۱):

تاخیر در ازدواج و فرزندآوری از عوامل عقیمی و بد زایی است. زیرا اسپرم ها و تخمک ها با افزایش سن، ضعیف می شوند.

بریده ای از کتاب(۲):

دکتر هوبرت نبسون استاد دانشکده پزشکی، در کنفرانسی که در دانشگاه هاروارد در آمریکا برگزار شده بود درباره ارزش دعا در درمان بیماری ها چنین میگوید: دعا خواندن، مغز را به کار می اندازد، عوارض ایدز را کاهش می دهد، از فشار خون می کاهد و نازایی را درمان می کند. شکافی بین علم و معنویت در درمان انسانها وجود ندارد.

بریده ای از کتاب(۳):

چهره های خسته و گونه های زرد جوانان امروز، تهدید افزایش سقط در میان نسل جدید، شیوع سمومیت های دوران بارداری کاهش و فقدان نعمت شیر مادران جوان، فزونی افسردگی بعد از زایمان و بالاخره افزایش مشکلات عجیب و غریب دوران بارداری که آنان را به شدت رنج داده و موجب بحران های روحی و روانی گردیده است. (صفحه۱۶)



رویای یک دیدار/ سید ناصر هاشم زاده


رویای یک دیدار : قصه نوجوان زرتشتی که برای یافتن حقیقت  تنها به خارج مسافرت می کند.

رویای یک دیدار : قصه نوجوان زرتشتی که برای یافتن حقیقت تنها به خارج مسافرت می کند.

در مورد کتاب
ما مسلمانیم اما "سلمان" نیستیم.
سلمان انقدر عزیز زمین و آسمان بود که اهل_بیت او را از خودشان می دانستند.
این کتاب فوق العاده زیبا ،فوق العاده عمیق و جهت دهنده و حرکت بخش کمی ما را به سلمان نزدیک می کند.

برشی از کتاب:
آیا درراه راهن اموالت راغارت کرده اند ؟از سرزمین پارس که چنین ژولیده و فقیرانه بیرون نیامده ای ؟
نگاهی به چشمان کشیش انداخت نگاهی که تاعمق نگاه کشیش پیش می رفت .
-هرچه داشتم مسیح از من گرفت .
-مسیح ؟
-آری  او از همه راهن تیز تر ومهارت دار است .او پدر ومادرم را ازمن گرفت ومرا سرگشته بیابان ها کرد .(ص 126)


نقد کتاب را از اینجا بخوانید

پوستر کتاب "او سلمان شد" را از اینجا بخوانید

پوستر دوم از کتاب "او سلمان" شد


ماه به روایت آه: روایت زندگی ماه بنی هاشم

ماه به روایت آه: روایت زندگی ماه بنی هاشم

ماه به روایت آه: نویسنده ابوالفضل زرویی نصرآباد

معرفی:

همیشه وقتی آه می کشی که هیچ راهی نداری تا از رنج و سختی رها شوی، تنها میتوانی آه بکشی و دیگر هیچ…
اما می شود که آه تو آنقدر سنگین باشد و آنقدر عمیق، که دلهای همگان را تا انتهای تاریخ بسوزاند…
آنقدر هم آتشش تند است که می شود راجع به آن داستان های طولانی و بلند نوشت و خواند و گفت…

خلاصه:

ماه به روایت آه” روایت زندگانی ماه بنی هاشم، حضرت ابوالفضل عباس است. زرویی برای نگارش این کتاب، به بیش از ۶۰ منبع پژوهشی در ارتباط با حضرت عباس مراجعه کرده است.
او با قلمی استوار و جذاب، با سبک داستانی، به نقل زوایایی از زندگانی شخصی و شخصیت حضرت قمر بنی هاشم به روایت ۱۲ تن پرداخته است که برخی، مانند حضرت ام البنین، بانو لبابه(همسر) و جناب عبیدالله (فرزند)، از خاندان حضرت عباس می‌باشند، اما برخی هیچ نسبتی با ایشان ندارند.
ویژگی ممتاز کتاب، نقل روایت‌هایی از زندگانی حضرت عباس است که کمتر شنیده و یا اصلا نشنیده‌ایم. دیگر ویژگی قابل توجه کتاب، تطبیق تاریخ وقایع، با تاریخ شمسی است.

بریده کتاب(۱):

اگر چه مرسوم و معمول نبود ولی می‌گفتند ثروتمندان و اعیان مدینه، تلویحا و با زبان بی زبانی، از او برای ازدواج با دختران‌شان خواستگاری می‌کنند.
اما زیباترین، رشیدترین و محجوب‌ترین جوان مدینه، آهوی دست‌آموز و کبوتر صحن و سرای برادرش حسین بود.
آن روز، وقتی پدرم سرزده به خانه بازگشت، به شدت نگران شدیم. اما وقتی با خوشحالی خبر داد که حسین بن علی از من برای برادرش عباس خواستگاری کرده است، مادرم با چشم و دهانی بازمانده از تعجب و شادمانی، ابتدا لحظه‌ای مکث کرد و سپس پرسید: چه گفتی؟! حسین؟ عباس؟ لبابه؟!

بریده کتاب(۲):

وقتی همسرم عباس، با لبخند از سخت‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و نگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد.

بریده کتاب(۳):

از دور صدای عمربن سعد را می‌شنویم که بر سر عمروبن‌حجاج زبیدی فریاد می‌کشد: خدا رویت را سیاه کند ای عمرو، مگر تو را با پانصد نفر مامور بازداشتن یاران حسین از آب نکرده ایم؟ می‌شود بگویی چه طور با پانصد سپاهی نتوانسته‌ای مانع چهل- پنجاه نفر بشوی؟
-آخر ای امیر، فقط آن چهل- پنجاه نفر نبودند. عباس بن علی هم با آنان بود.
– عباس؟ خوب، چند نفر لازم داری تا دیگر از عباس نترسی؟ هزار نفر؟ دو هزار نفر؟
– اگر چهار هزار نفر در اختیارم بگذارید، خیال‌تان را از بابت آب، آسوده خواهم کرد.

بریده کتاب(۴):

در میان هق‌هق گریه از او خواستم از جانب من از برادرانش، به ویژه عباس، حلالیت بطلبد و خداحافظی کند‌. ضمنا از آنان دعوت کردم که اگر به شام آمدند، محنت‌سرای مرا نیز متبرک کنند‌.
جعفر با لحنی محجوب گفت: برادرم عباس بر شما درود فرستاد و گفت بگو ای زید، دیری نخواهد گذشت که من و برادرانم در معیت سرورمان حسین بر تو خواهیم گذشت و از بلندا، سلامت را پاسخ خواهیم گفت.
امروز وقتی چهره زیبای عباس را با آن لب‌های خشک و ترک‌خورده، بر بلندای نیزه دیدم، گریان و بر سرن، پیش رفتم و عرض کردم: خوش آمدید مولای من…” آن گاه نالیدم: آیا چنین است شیوه کریمان در وفای عهد؟ مگر نه این که مرا بشارت دادید به این که سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟
آه آه آه… به خدا قسم هنوز جمله‌ام را به پایان نبرده بودم که آن لب‌های خشکیده، با همان لبخندِ شیرین و محجوب به حرکت در آمد: سلام بر تو ای زید …

بریده کتاب(۵):

– می‌شنوی رقیه جان؟ این صدای پا را می‌شناسی؟
لحظه‌ای آرام می‌گیرد و در سکوت، گوش می‌خواباند.
– بله‌. این عمویم عباس است.
– آفرین. پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی.
– عمویم آن بیرون نمی‌ترسد؟
– عمویت جز از خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد. تا او هست، هیچ کس نمی‌تواند به ما آسیب برساند.

بریده کتاب(۶):

ببین‌. خوب ببین. این هم اردوگاه سپاه جرّار حسین.
جز سه چهار خیمه که مشخصا جان‌پناه بانوان و اطفال بود و دو سه چادر که سایبان و استراحتگاه مردان به نظر می‌رسید، چیزی دیده نمی‌شد.
در برابر همین خیمه‌گاه، صفوف نماز در حال شکل‌گیری بود‌.
در کوفه می‌گفتند: حسین نیز همچون پدرش علی، قواعد سنت و شریعت را فروگذاشته، نماز را ترک گفته و با گردآوری سپاهی عظیم بر علیه خلیفه اسلام خروج کرده و عَلَم محاربه افراشته است.
خدایا، این چه معمایی است؟


رمان تالارپذیرایی پایتخت: دارایی به باد می داد جناب شاه. روایتی خواندنی.

رمان تالارپذیرایی پایتخت: دارایی به باد می داد جناب شاه. روایتی خواندنی.

رمان تالار پذیرایی پایتخت : محمدعلی گودینی

معرفی:

اگر شنیده ­اید که دوران شاه خیلی بهتر از حالا بوده است و مردم آن زمان خیلی بهتر زندگی می­کرده ­اند. این رمان را بخوانید و به خیال آن زمان شما هم لذت ببرید.


دوستی که هیچ وقت نمی میرد: کتابی برای انسان های سرسخت ولی روشندل.

دوستی که هیچ وقت نمی میرد: کتابی برای انسان های سرسخت ولی روشندل.

دوستی که هیچ وقت نمی میرد : حجت الاسلام هادی قطبی

معرفی:

بعضی مردم مثل توت اند با اندک تکانی بدون هیچ مقاومتی زود می افتند.
بعضی دیگر مثل انارند با تکان دادن نمی افتند و باید رفت جلو و آنها را چید.
بعضی دیگر مثل گردو هستند دم دست نیستند و با تکان دادن هم نمی افتند باید با چوب توی سرشان زد تا بیفتند.
بعضی دیگر هم مانند نارگیل هستند نه با تکان دادن می افتند و نه با چوب زدن. سر سخت تر از این حرف ها هستند این کتاب برای آنهاست مخصوصاً آنهایی که مثل نارگیل سفت اند ولی دلشان سفید است.

بریده کتاب:

یکی را دیدند که مدام به خدا اعتراض می کرد که:((خدایا کفش می خواهم! کفش خوب و مناسب. این چه وضعی است که من باید پا این طرف و آن طرف بروم. خدایا…))
اما بعد از چند لحظه دعایش عوض شده بود:((خدایا شکرت! خدایا خیلی ازت ممنونم!…)) وقتی از او پرسیدند:(( چه شده که چند لحظه قبل کفر می گفتی و حالا شکر می گویی؟)) گفت:(( من از خدا کفش میخواستم، یکی را دیدم پا نداشت!))


تن های تنها: طلاق عاطفی

تن های تنها: طلاق عاطفی

تن های تنها : محمدصادق آقاجانی کوپایی

معرفی:

ازدواج کرده ­ایم که دیگر تنها نباشیم اما پس از زمان اندکی تنهاتر از هر موقعی هستیم راستی چه کنیم تا اینگونه نشود؟ یا اگر بین ما جدایی افتاده، دوباره درست شود.

 


آسمانی ترین مهربانی: روایاتی از زندگی کریم ترین بخشنده زمین، امام جواد(ع).

آسمانی ترین مهربانی: روایاتی از زندگی کریم ترین بخشنده زمین، امام جواد(ع).

آسمانی ترین مهربانی: سیدمهدی شجاعی

معرفی:

می خواستم تو را خورشید بنامم از روشنایی منتشرت،
دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و درصندوق مغرب می اندازی.
و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی.
می خواستم تو را ابر بنامم؛ از شدت کرامتت،
دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی.
به اینجا رسیدم که:
زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین، ای جواد!

خلاصه:

روایاتی از زندگی امام جواد (سلام الله علیه) است. خیلی شیرین تاریخ جوان ترین امام را با تأثیرگذاری فراوان برای خواننده نقل می کند و احساسات او را برمی­ انگیزاند.

بریده کتاب(۱):

امام علی:
اگر کسی دوست داشته باشد خدا را ملاقات کند در حالی که مقام و مرتبه اش بلند گشته و گناهانش به حسنات تبدیل شده، باید که به دامان ولایت محمد جواد بیاویزد.

 

ادامه مطلب

زندگی زیباست: روایتی از حیات شهید سید مرتضی آوینی

زندگی زیباست: روایتی از حیات شهید سید مرتضی آوینی

زندگی زیباست : سیدعباس سید ابراهیمی

خلاصه کتاب:
کتاب «زندگی زیباست»؛ روایتی از زندگی شهید هنرمند و خوش فکر، سید مرتضی آوینی است.
این کتاب که البته مفصل ترین کتاب درباره او است با استفاده از خاطرات و گفت وگوهای غالب افرادی که با این اندیشمند و هنرمند برجسته انقلاب اسلامی مرتبط بودند، به صورت مستند و داستانی نوشته شده و زوایای مختلف و زیبایی از زندگی آوینی را به مخاطبان می شناساند.

بریده کتاب:

مریم لبخندی می زند و می گوید:
باشه، مرتضی!… شب می خواستیم بریم خونه یادت باشه ماهی بگیریم ها، من دوست دارم ماهی قرمز سر سفره هفت سین…راستی، به بابام اینا نمیگم تو شدی مرتضی ها! همینجوریش باهات مشکل دارن این رو هم بگم بدتر میشه
مرتضی سری تکان می دهد و می گوید:
-ساعت هفت آماده باش میام دنبالت…
مرتضی به خانه برمیگردد. بدون این که لباس هایش را عوض کند، شعر ها و دست نوشته هایی که در این چند روزه جمع کرده بود، دسته دسته می کند و در یک گونی می ریزد. یک گونی بزرگ، پر می شود از دست نوشته ها و اشعار کامران.
در همین حین چشمش به بعضی از آن ها می افتد و می خواند:
غروب زندگی ات به یکباره تمام زندگی ات را در خود گرفته است و خورشید غروبت، بیشتر از همیشه زنده و بزرگ تر وبزرگ تر از همیشه، می رود و در افق تنهایی ات پنهان شود، بمیر؛ که همه زندگی ات را به یکباره زیسته ای.


رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.

 

معرفی:

رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی

وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.

خلاصه:

داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.

بریده کتاب:

-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
-(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب …
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
-به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
-مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی… 
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
– بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
– برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
– نه قطع نکن مجید، جان تو کار واجبه.
 -منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
– دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
 – خب چرا نذاشتی صبح؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
 – باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
– چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری…


تپه تاپالای: ماجراجویی از تپه تا جنگل

تپه تاپالای : یاسریسنا

 

معرفی:

درب کارگاه جنگلی را که باز می کند با یک موجود عجیب مواجه می شود. ه ای سیاه رنگ…
جوان دانشجو برای آنکه از پروژه خاص و حساس و البته حیرت انگیز استادش سر در بیاورد؛ مدتی را در جنگل می ماند…

بریده کتاب:

توی تاریکی، کورکال کورمال خودش را به صندوقچه رساند.درش را باز کرد ودستش را تا آرنج فروکرد توی صندوق.لوله ی تفنگ را به چنگ گرفت و بیرون کشید. صدا هرآن قوی تر می شد.


و آنکه دیرتر آمد:  یک کتاب بشدت جذاب و گیرا درباره مرد مهربان غایب

و آنکه دیرتر آمد: یک کتاب بشدت جذاب و گیرا درباره مرد مهربان غایب

 

و آنکه دیرتر آمد: الهه بهشتی

معرفی:

هر وقت کسی از ما بپرسه که یک کتاب زیبا و خوندنی معرفی کنیا، بگه من حوصله ی کتاب خوندن ندارم کتاب خوبی بده…
ما این کتابو معرفی می کنیم تا حالاهزاران نفر کتاب «و آنکه دیرتر آمد» رو از ما گرفتن و آخرش گفتن:
خییییلی جذاب بود!

بریده کتاب(۱):

احمد گفت تکان نخور. عقرب روی پایت است. گیج خواب اما فهمیدم پایم از شیار بیرون آمده و عقرب بزرگی روی آن راه می رود. پایم را به داخل شیار کشیدم عقرب به داخل آمده بود اما به دور خود می پیچید. انگار درد می کشید. سرانجام خود را از شیار بیرون انداخت. احمد گفت: یادت باشد تا آمدن سرور نباید پایمان را از شیار بیرون بگذاریم.

 

ادامه مطلب

یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند.

یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند.

 

یادگاران (کتاب بروجردی) : عباس رمضانی

بریده کتاب(۱):

یکی می خواست بیاید تهران، نمی دانم وزیر دفاع آمریکا بود یا نماینده سازمان ملل. گفتند شاه گفته « هیچ اتفاقی نباید بیفته» همین حرف برای محمد کافی بود. گفت: «باید بیفته»
رفیقی داشت توی اصفهان. اسمش سلیمان بود. توی این جور کارها با همدیگر بودند. خودش هم که تهران بود. درست همان وقتی که قرار بود هیچ اتفاقی نیفتد، یک هلی کوپتر توی اصفهان افتاد پایین، دوتا اتوبوس سفارت آمریکا توی تهران رفت هوا.

 

ادامه مطلب

نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ: سخنانی کودکانه، شیرین و جذاب با امام زمان

نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ: سخنانی کودکانه، شیرین و جذاب با امام زمان

 

نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ : فاطمه وفایی

معرفی:

شاید برخی هایمان انقدر امام زمان را از خود دور ببینیم که تصورش هم برایمان سخت است که صریح و ساده با امام گفت و گو کنیم شاید چون گناهانمان را مانع می بینیم یا شاید چون از لطف امام بی خبریم، اما کوکانمان اینگونه نیستند با قلب صاف و صفای باطنی که دارند می توانند با امام ارتباط برقرار کنند.
در این کتاب با زبان کودکانه چندین نامه به امام نوشته شده است با نقاشی هایی که خود بچه ها آن را کشیده اند.

بریده کتاب:

سلام باباجان!
در روز نیمه ی شعبان، سخنران می گفت: چون شما از احوال همه خبردارید، می دانید در دنیا به خیلی از آدم ها ظلم می شود، برای همین هم خیلی وقت ها غصه می خورید و غمگین هستید.
من هم غصه ی شما را می خورم و برای سلامتیتان صدقه می دهم.
اگر می بینید خورشید توی نقاشی ام می خندد و گل هایمان شاد و رنگارنگ هستند، دلیلش این است که خواستم شما برای یک لحظه ام که شده با دیدن آن ها شاد شوید.

 


ابوالفضل خدابنده نه ساله
از قم


من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب

من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب

 

من مانده ام تنهای تنها : محمدحسین قدیری

معرفی:

تا حالا شده فکرکنی تنهایی؟ تا حالا شده حس کنی اونهایی که درکت می کنند نیستند و وقت ندارند؟ تا حالا پیش اومده حس و حال دویدن، کار کردن، درس خواندن یا حتی شوخی وخنده نداشته باشی؟ به نظرت همه مردم یه روزی حس کرده اند که تنها هستند یا این شکل بعضی از آدمهاست؟ حالا درستش چیه؟ و باید چه کار کرد؟

بریده کتاب:

از زمان های بسیار قدیم تاکنون ما تلفات جسمی و روانی بسیاری در برابر دیو سیاه شکل داده ایم. زمان این رسیده که به شکار این شکارچی برویم. برای اینکه در این راه موفق شویم، باید حتما از دو اسلحه شکاری « مسئله مداری » و هیجان مداری کمک بگیریم.
الف: شیوه افراد بالغ: افراد بالغ جای فرار از مشکل با شکیبایی، تفکر خلاق، مطالعه، م و الگوگیری از افراد موفق به شناسایی علل، راههای رویارویی و سرانجام کنترل یا حل آن می پردازند. البته کنار این روش مسئله مدار از روشهای هیجان مدار نیز کمک می گیرند. از جمله روشهای هیجان مدار می توان به شوخی متعادل، پناه بردن به جایی ساکت و دنج و خلوت کردن، دعا و راز ونیاز با خدا و گریه و تضرع اشاره کرد.


دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

معرفی:

دینِ نصفه نیمه می شود: هیچ،
اگر، هم دوستی با دوستان خدا و هم دشمنی با دشمنان خدا باشد ، می شود دین …
دو قدم تا صبح
قدم اول: دوستی
قدم دوم: دشمنی

 

بریده کتاب(۱):

ناگهان دیدم که آقای بزرگواری در بیابان، کنار من راه می رود. اول خیلی تعجب کردم ومقداری هم ترسیدم ولی وقتی دیدم او با کمال ملاطفت و مهربانی اسم مرا می برد و می گوید:«ناراحت نباش، خدا تو را می بخشد.» و چند کلمه دیگر در این رابطه به من فرمود، قلبم آرام شد خوشحال شدم و مطمئن بودم که اوبرای کمک به من آمده است.

 

ادامه مطلب

یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

بهار که می آید، بهار فرج و ظهور . اما اینکه نقش من و شما، مسئولیت من و شما، وظیفه من و شما چیست؟ خیلی مهم است و موثر در آمدن امام . این کتاب را با دقت بخوان تا کار خودت را بدانی .

 

بریده کتاب(۱):

اگر اعتقاد دارید ظهور یکی از دو حالت:
چیزی که کاری از دستمان برنمی آید
یا تکلیفی نسبت به آن نداریم
بهتر است دست از خواندن ادامه ی این متن بردارید.
اگر شما هم در مواجه با مشکلات اجتماع می گویید:
((امام زمان می آید همه چیز را درست می کند))
همان بهتر که گاهی با حالتی شاعرانه برای ندیدن حضرت گریه کنیم و چشم به انتظارش باشیم تابیاید و این گله ی گوسفندان را از دست گرگ ها نجات دهد.
بیایید این جمله ی حضرت که فرمود:
«اکر شیعیان به اندازه یک لیوان آب ما را می خواستند، ما ظهور می کردیم»
فقط بهانه ای برای گریستن بیشتر قراردهیم و آنچنان بی غیرتانه برخورد کنیم که باورمان شود این فقط یک حرف عاطفی است.

 

ادامه مطلب

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

 

مداد رنگی های هفته

بریده کتاب:

روزهای پنج شنبه من زرد است، درست مثل گل های نرگسی که توی باغچه حیاط مادرجان است.
همیشه روز پنج شنبه که می شود، من و مامان و بابا می رویم خانه ی مادرجان. من خانه ی مادرجان را خیلی دوست دارم، چون آنجا می توانم هرچقدر دوست دارم بازی کنم و بدوم. همیشه وقتی گل های نرگس باغچه ی مادرجان را می بینم، یاد امام زمان علیه السلام و مادر مهربانشان می افتم.
مادرجان می گوید: ((اسم مادر امام زمان علیه السلام هم‌ نرگس است.)) من اسم نرگس  را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد اگر یک روز خواهردار شدم، اسمش را نرگس بگذاریم. آن وقت من و آبجی نرگسم دوتایی باهم بازی می کنیم. من هیچ وقت آبجی نرگسم را اذیت نمی کنم. آخر می دانم اذیت کردن کار خیلی بدی است و امام زمان علیه السلام هم آدم هایی ک کار بد می کنند را، دوست ندارند.


 

 

کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام: نکاتی کاربردی و مهم در تربیت فرزند. بخوانیم برای برای تربیتی درست.

 

کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام : حسین مظاهری، نشر امیرکبیر

معرفی:

مطالب و محتوای کتاب دربارۀ نکات تربیتی است که راه ایجاد و تقویت خوبی ها و روش درست زندگی و حل مشکلات را به مخاطب نشان می دهد.
از ابتدای نقش پدر و مادر تا مراقبت های بارداری و بعد از آن، مطالبی راجع به وم محبت در خانه تا….
کتابی فوق العاده زیباست که استاد مطلبی را بیان می کند از دستورات الهی و یا اصول رفتاری و روانشناسی، بعد یک آیه یا داستان تاریخی و یا یک روایت در توضیح و تبیین مطلب بیان می کنند و در پایان نتیجه ای می گیرند فوق العاده که باید در این سیر همراه استاد باشی تا حلاوت نتیجه ی پایانی بر دلت بنشیند.


حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف

 

حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف

 

حرف های آبدار : نسترن عنبری، عهد مانا

بریده کتاب(۱):

راستی نگفتی نامت چیست؟
آبنوش! چی؟آبنوش؟چه اسم عجیبی!نام پدرت چیست؟
پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟
_آبناز!
مرد ابرو بالا داد و گفت: جل الخالق!چه اسمهایی!
آبنوش که می خواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگم هم دریا…
با این حرف، مرد یکدفعه برگشت و…

 

ادامه مطلب

کبریت کم خطر : علیرضا لبش، سوره مهر

معرفی:

گاهی دلت می خواهد انتقادهایت را، حرفهایت را طوری با زبانی قشنگ بگویی که به کسی برنخورد. این کتاب توانسته اکثر دغدغه ها را به طنز بیان کند.

بریده کتاب:

رفتن به آمریکا هم هیجان انگیز بود و هم دلهره آور، اما دست کم خیالمان راحت بود که پدر به زبان انگلیسی مسلط است. او سال ها با تعریف خاطرات دوران تحصیلش در آمریکا ما را سرگرم کرده بود و خیال می کردیم امریکا خانه دوم اوست.
من و مادرتصمیم داشتیم از کنار او جم نخوریم تا امریکای شگفت انگیز را که مثل کف دست می شناخت نشانمان بدهد. منتظر بودیم نه تنها زبان، بلکه فرهنگ امریکا را برای ما ترجمه کند و رابطی باشد میان ما و آن سرزمین بیگانه.
به امریکا که رسیدیم، احتمال دادیم پدر زندگی خودش در امریکا را با زندگی یک نفر دیگر اشتباه گرفته بود. از نگاه متعجب صندوقداران مغازه ها، کارکنان پمپ بنزین و گارسون ها می شد حدس زد که پدر به روایت خاصی از زبان انگلیسی صحبت می کرد که هنوز میان باقی امریکایی ها رایج نشده.
در جستجوی water closet (اصطلاحی قدیمی برای توالت ) توی یک فروشگاه بزرگ معمولاً به دستگاه آب سردکن یا بخش مبلمان منزل می رسیدیم.


 

مجموعه امام زمان و من: دلایلی ساده و کودکانه برای غیبت آقا به همراه راهکارهایی برای پایان غیبت

 

معرفی:

بعضی حرف ها از سر خشم است، بعضی از دلخوری، بعضی از سر ترس و نگرانی
بعضی حرف ها هم از سر محبت است
یک محبت بی چشم داشت، یک محبت اصیل و ناب :محبت امام

خلاصه:

مجموعه امام زمان و من حرف هایی به حجه ابن الحسن است از جنس محبت
برای غیبتش دلایل کودکانه می آورد و برای آوردنش راهکار هایی ساده به کودکان
به غیر از دومین جلد که کمی ایراد محتوایی دارد، بقیه جلد های کتاب محبت را در دل افزایش می‌دهد و معرفت را زیاد می‌کند.

بریده کتاب:

با پدرم به مغازه میوه فروشی رفتیم. پدرم گفت: ((چه میوه ای دوست دای تا برایت بخرم؟. گفتم: ((پرتقال)). وقتی مدرم پرتقال خرید، گفتم: ((باباجون لیموشیرین هم بخر))‌.  گفت: ((تو که لیمو شیرین دوست نداری)). گفتم: ((بله؛ اما خواهرم لیمو شیرین دوست دارد)).


کودک آندلسی: داستانی عبرت آموز از نوجوانی به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان.

 

کودک آندلسی : جواد محدثی, نشر بوستان کتاب قم

معرفی:

آندلس،یک سرزمین اروپایی که وسیعه!
متمدنه! ثروتمنده! قدرتمنده! پیشرفته است!
اما از هم می پاشه، نابود میشه. و تو وقتی می خونی دهنت بازمی مونه!

خلاصه:

کودک اندلسی داستان مهیج نوجوانی است از یک خانواده به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان از سرزمین اندلس که پس از سقوط درد آور حکومت و تمدن مسلمانان در پی تهاجم فرهنگی و نظامی و مسیحیان بر کشور او برای حفظ جان و ایمان خود به کشور مغرب (مراکش) هجرت می کند.

بریده کتاب(۱):

گاهی حس میکردم بعضی چیزهارا از من پنهان می کنند، بعضی حرفهارا به صورت رمزی رد و بدل می کنند، بعضی کارها را دور از چشم من انجام می گیرد و من از آنها سر در نمی آورم. وقتی هم می پرسم سعی می کنند فکر مرا با موضوع دیگری مشغول کنند تا سوال از یادم برود مدتی با این وضع روبه رو بودم…

 

ادامه مطلب

اشک ها می پرسند: پرسش و پاسخ عاشورایی

اشک ها می پرسند: پرسش و پاسخ عاشورایی

اشک ها می پرسند : هادی قطبی، نشر بهار دلها

معرفی:

تا حالا شده بین دسته ی یامجلس عزاداری به این فکرکنی که اصلا چرا باید ۱۴۰۰سال گریه وزاری کنیم؟ اصلا امام که می دانست شهید می شود چرا به آنجا رفت؟ مگر مردم کوفه امام را نمی شناختند که او را به طرز وحشتناکی به شهادت رساندند؟ و…. برای پیداکردن جواب سوالهات چند تا کتاب خوندی؟ اشک ها می پرسند یکی از این کتاب هاست که می تونه کمکت بکنه.

بریده کتاب(۱):

امام حسین(ع)خبرشهادت مسلم راکه شنید, چشمانش پرازاشک شد و بلافاصله این آیه را تلاوت فرمود.
((درمیان مومنان مردمانی هستند که برسرعهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادند, بعضی پیمان خود را به آخربردند و بعضی دیگر درانتظارند. هرگز تغییری درپیمان خودندادند.))
امام با خواندن این آیه می خواستند بفهمانند که ما فقط به قصد کوفه نیامدیم کوفه سقوط کرد که کرد, ما وظیفه ی بزرگتری داریم.

بریده کتاب(۲):

عبیدالله نقشه ای کشید ودستورداد صدهزار دینار طلا را شبانه به خانه قاضی شریح بفرستند و دستور داد طلاها را دربرابر شریح به زمین بریزند تا تاثیر بیشتری داشته باشد. قاضی کوفه همان شب دین خود رافروخت و روز بعد اعلام کرد:
پیامبرخدا(ص)فرموده (( هرکس درمیان مردم اختلاف کند قتل او واجب است))
وچنین نوشت: نزد من ثابت شده که حسین بن علی(ع) برامیرالمومنین و رئیس مسلمین یزیدبن معاویه (علیه العنه)خروج کرده برتمام مسلمانان واجب است او رابه قتل برسانند.

بریده کتاب(۳):

هنگامی که جنیان برای کمک به آن حضرت آمدند حضرت به آنها فرمودند: به خدا قسم قدرت ما بیشتر از شماست اما باید بر همه اتمام حجت شود تا آنهایی که هلاک می شوند با اختیارخود هلاک شوند وکسانی که به سعادت می رسند نیز با اختیارخود به آن نائل شوند.


کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون : مرتضی دانشمند

بریده کتاب(۱):

سردار بزرگ پهندشت صفین به سپاه انبوه خود رسیدگی می کرد. ناگهان صداهای مبهم و درهمی به گوش رسید. کم کم بیشتر و بیشتر شد. حالا فرمانده بزرگ به وضوح می شنید که…

 

ادامه مطلب

تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست : کامران پارسی نژاد

بریده کتاب(۱):

از کلبه خارج شد. شمس الدین محمد مانده بود به دنبال همسرش خارج شود یا عبدالصمد را آرام کند. او را در آغوش گرفت. مادر بازگشت. ظرف را روی زمین گذاشت. بچه ها به داخل ظرف سرک کشیدند. پدر متحیر و آرام خود را به ظرف رساند. سه گلوله برفی درآن بود.
_فرزندانم،این آرد است. پخت آن خیلی طول می کشد. تا من برایتان نان بپزم، شما بخوابید. من بیدارتان میکنم…

 

ادامه مطلب

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

بریده کتاب:

روزهای پنج شنبه من زرد است، درست مثل گل های نرگسی که توی باغچه حیاط مادرجان است.
همیشه روز پنج شنبه که می شود، من و مامان و بابا می رویم خانه ی مادرجان. من خانه ی مادرجان را خیلی دوست دارم، چون آنجا می توانم هرچقدر دوست دارم بازی کنم و بدوم. همیشه وقتی گل های نرگس باغچه ی مادرجان را می بینم، یاد امام زمان علیه السلام و مادر مهربانشان می افتم.
مادرجان می گوید: ((اسم مادر امام زمان علیه السلام هم‌ نرگس است.)) من اسم نرگس  را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد اگر یک روز خواهردار شدم، اسمش را نرگس بگذاریم. آن وقت من و آبجی نرگسم دوتایی باهم بازی می کنیم. من هیچ وقت آبجی نرگسم را اذیت نمی کنم. آخر می دانم اذیت کردن کار خیلی بدی است و امام زمان علیه السلام هم آدم هایی ک کار بد می کنند را، دوست ندارند.


 

 

 

رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.

 

معرفی:

رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی

وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.

خلاصه:

داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.

بریده کتاب:

-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
-(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب …
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
-به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
-مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی… 
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
– بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
– برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
– نه قطع نکن مجید، جان تو کار واجبه.
 -منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
– دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
 – خب چرا نذاشتی صبح؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
 – باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
– چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری…


کتاب جهان یک خدا دارد: اثبات توحید با مثال هایی قابل فهم و زیبا برای کودکان.

کتاب جهان یک خدا دارد: اثبات توحید با مثال هایی قابل فهم و زیبا برای کودکان.

کتاب جهان یک خدا دارد : غلامرضا حیدری ابهری،نشر جمال

معرفی:

پس از اثبات وجود خدا به این پرسش باید پاسخ داد که آیا جهان یک خدا دارد یا چند خدا؟
قرآن کریم، همانگونه که به اثبات وجود خدا می پردازد، با تمام قدرت به مبارزه با چند خدایی و شرک اقدام می‌کند .
کتاب (جهان یک خدا دارد) با مثال های زیبا و قابل فهم برای کودکان، این آموزه مهم قرآن کریم را برای آنان بیان می کند و تصویر کامل تری از توحید قرآنی به آن ها ارائه می‌دهد.

بریده کتاب(۱):

اگر یک مدرسه دو مدیر داشته باشد، نظم مدرسه بر هم می ریزد؛ زیرا همان زمانی که یک مدیر، مدرسه را تعطیل کرده، شاید مدیر دیگر بخواهد امتحان برگزار کند.

بریده کتاب(۲):

اگر برای پخت یک غذا، دو آشپز دستور بدهند، غذا یا بدمزه می شود یا می سوزد؛ زیرا ممکن است در یک غذا دو بار نمک بریزند، یا غذای پخته شده را، دوباره روی اجاق بگذارند.


کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد: بیان رابطه ی بین ایمان به خدا و سخنان روزمره

کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد: بیان رابطه ی بین ایمان به خدا و سخنان روزمره

 

کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد : غلامرضا حیدری ابهری، نشر بوستان فدک

معرفی:

این کتاب نوشته حجه الاسلام حیدری ابهری است که در آموزش توحید به کودکان آثار متعددی دارد، که مورد استقبال کودکان و خانواده ها قرار گرفته است.
این کتاب در ادامه همان آثار نوشته شده که البته رویکرد جدیدی در این زمینه دارد.
پس از مطالعه ی این اثر، کودکان در می یابند که بین ایمان به خدا و سخنان روزمره ی آنان چه پیوند محکمی بر قرار است و تا چه اندازه، خدا در متن زندگی آنان حضور دارد.

بریده کتاب:

جمله های محبت آمیز:
من گاهی دست در گردن مادرم می اندازم و می گویم: مادرجان من تو را هزار هزار تا دوست دارم.
گاهی شانه های پدرم را می گیرم و می گویم: بابا جان من تو را خیلی خیلی دوست دارم.
گاهی هم به طرف پدربزرگ و مادربزرگم می روم و به آن ها می گویم: مادربزرگ، پدربزرگ، چه قدر مهربانید! من شما را هم به اندازه پدر و مادر دوست دارم.
گفتن جمله های محبت آمیز ثوابش خیلی زیاد است.
خدا این جور جمله ها را دوست دارد.


کتاب تو را خدا آفریده: بچه ها را با شگفتی های آفرینش آشنا کنیم.

کتاب تو را خدا آفریده: بچه ها را با شگفتی های آفرینش آشنا کنیم.

 

کتاب تو را خدا آفریده : مهرانه جندقی شاهی، نشر زائر

معرفی:

تا حالا شده باد و آب و خاک و آتش و خورشید حرف بزنن و صداشونو بشنویم؟
کتاب تو را خدا آفرید که بر اساس آیات قرآن کریم نوشته شده به توضیح و تشریح عوامل هستی و نقش و جایگاه آن ها در خلقت می پردازد آن هم از زبان خودشان، و در آخر هر موجود به اینکه آفریده شده توسط خداوند مهربان است اشاره دارد و در آخر آیه قرآنی در رابطه با آن مخلوق آورده شده است.
و در آخر و حسن ختام کتاب به بالاترین و والاترین مخلوق خلقت یعنی انسان می پردازد.
تصاویر عروسکی و شیرین و قلمی کودکانه و جالب می‌تواند این کتاب را خواندنی تر کن…

بریده کتاب(۱):

بادبادک ها رو شونه ی من بالا و پایین میرن، من میتونم با یه نفس عمیق اونا رو به مهمونی ابرا ببرم.
من تموم درخت های دنیا رو میشناسم، منم که دورشون میچرخم و برگ هاشونو ت میدم.
شاخ و برگ درخت ها رو نوازش می کنم و پاییز که میشه همون برگ ها رو شونه ی من میشینن و آروم به دامن خاک بر میگردن…
بالای سرت رو نگاه کن
حتی ابر های تپل و مپل هم رو شونه من به مسافرت میرن
من بادم
من رو خدا آفرید…


بازم خدا بهار داد: طبیعت و نوروز از نگاه دین با زبان شیرین شعر.

بازم خدا بهار داد: طبیعت و نوروز از نگاه دین با زبان شیرین شعر.

 

بازم خدا بهار داد : سید محمد مهاجرانی، نشر جمال

معرفی:

نعمت زیبا و سرسبز پروردگار همان که همیشه صدای پایش شنیدنی، شکفتنش دیدنی و عطرش بوییدنی است، همان که همیشه با شادی به استقبالش می‌رویم و رسیدنش را جشن میگیریم.
چه نعمت ارزشمند و نازنینی
همه چیز آن زیبا و پر از خیر و برکت است
و زیبایی اش نشانه زیبایی خداست
و پیامش این است: طبیعت پر از بهار شد، دل هایتان را هم سرشار از بهار کنید.
بهاری که یا یاد خدا و پیروی از فرمان های او به دست می آید، بهاری پربار و همیشه ماندگار!
این کتاب کودک شما را به تماشای بخش هایی از زیبایی های بهار دعوت می‌کند آن هم به زبان شیرین شعر
این کتاب می‌تواند یک هدیه نوروزی خوب برای عیدی دادن باشد.


 

سرچشمه تربیت: دستورکار برای تربیت فرزندانی سالم و صالح، از قبل تا بعد بارداری.

سرچشمه تربیت : محمد قاسمی

معرفی:

می­دونیدکه داشتن فرزندی صالح و سالم، به مراقبت ­های بسیاری نیاز دارد؟!
اگر در صدد دونستن این مطالب و برنامه­ ریزی­ های قبل از بارداری هستی و آمادگی روحی و جسمی ­ای که باید برای یک بارداری شیرین و معنوی داشته باشی، حتما این کتاب رو بخون…

بریده کتاب(۱):

از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که می­ فرمایند:« قلب کودکان خردسال همچون زمین خالی است که هر چه در آن اندازند، می­پذیرند.»
همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که می­ فرمایند:« العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر: علم در کوچکی مانند حکاکی روی سنگ است.»

 

ادامه مطلب

کتاب اعتماد به نفس کودک من: بخوانید برای تقویت اعتماد به نفس فرزندتان

کتاب اعتماد به نفس کودک من : محمدصادق فیاض، محمدرضا جهانگیرزاده
موسسه آموزش و پژوهشی امام خمینی

معرفی:

در این کتاب خواهید خواند:
راه های افزایش اعتماد به نفس کودکان و نوجوانان
عوامل موثر در ضعف اعتماد به نفس کودکان
توصیه های پیشگیری و مقابله با ضعف اعتماد به نفس کودک
راهکارهای عملی برای رشد اعتماد به نفس کودکان… .

بریده کتاب:

راهکارهای عملی برای رشد اعتماد به نفس کودکان:
۱- آزادی عمل
۲- تربیت دینی کودکان
۳- تقویت اعتماد به نفس والدین
۴- رفتار مناسب با کودکان
۵- تقویت و تشویق رفتارهای مناسب
۶- توجه به توانمندی های کودکان
۷- چشاندن طعم موفقیت به کودکان
۸- پرهیز از زیاده روی در امر و نهی
۹- ضرورت بازی و نشاط در کودکان. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) : بازی و شیطنت بچه در دوران کودکی نشان دهنده فزونی عقل او در بزرگسالی است.
۱۰- داشتن نگرش مثبت به کودکان (صفحه ۵۷)


موراجون و دنیای بعدی: آموزش درک درست  مفهوم زندگی از دیدگاه دین.

موراجون و دنیای بعدی: آموزش درک درست مفهوم زندگی از دیدگاه دین.

موراجون و دنیای بعدی : حمیدرضا اشترانی و سعیده روشن ضمیر ، نشر عهدمانا

معرفی:

مجموعه داستان مورچه متفکر شیوه تفکر در مسیر درک اعتقادات درست دینی را به کودک شما می آموزد.
و آنان می توانند حقایق عالم و وجود خودشان را به درستی درک کنند.
این روش تربیتی، خودکشفانه نام دارد.
این داستان مسیری در چینش مواد تفکری در پیش روی کودک قرار می دهد تا او بتواند جهانی را که در آن زندگی می‌کند به شکل صحیح و منطقی ببیند و درست و دقیق بفهمد.

بریده کتاب:

گذشت و گذشت.
گندم، حرف های موراجون را باور کرد و از آب و غذا های لا به لای خاک ها و ریشه هایم می خورد. آن دو، گندم را مسخره می کردند و می گفتند: «به جای این کار ها بیا با هم به خاک لم بدهیم. با سنگ ها یه قل دوقل بازی کنیم.»
موراجون از روی دل سوزی، گاه گاهی به آن ها سر می زد. تا شاید بتواند آن ها را کمک کند. لوبیا و عدس با خود فکر می کردند ممکن است موراجون درست بگوید، اما خاک های اطرافشان را به صورت او می پاشیدند و به او اجازه ی صحبت نمی دادند.


کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

 

کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

کتاب تولد در لس آنجلس : بهزاد دانشگر، عهدمانا


برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است.
برای بخشی از مردم، پله، زیکو و. نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است
و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان.

من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر «ریو دوژانیرو» آشنا شدم: «کارناوال رقص.»

از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است.

گروهی زن و مرد و مست که توی کوچه و خیابان می رقصند و می رقصند و همه فقط به دنبال لذت بیشتر می گردند.

 

بشتابید
قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰تومان
#سفارش از طریق
sefaresh_namaktab@

 

میخوایم این کتاب زیبا رو در شب های قدر بین جوونا پخش کنیم
از قافله خیر جا نمونی، هر کس به اندازه ی کَرَمِش

شماره کارت نذورات: 5041721039933271

 

 

ادامه مطلب

از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد

از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد

 

از قبیله باران : خسرو آقایاری، نشر سوره مهر

معرفی:

من ازآسمان می آیم. قطره ای بارانم وجزء آیت های خدای مهربان اگر دوست داری باران باشی باید با قطره قطره هایی که از آسمان می آید همراه شوی. پس بااین قطره همراه باش.

 

بریده کتاب(۱):

میوه های درخت، هرچه دست نیافتنی تر ودور از دسترس باشند، زیباتر وتحریک کننده ترند. مردم خیلی از وقت ها به میوه های دم دستی قناعت می کنند. آنها مثل درخت میوه ای هستند که باید تکانشان بدهی تا میوه های دم دستی شان بریزد. تازه آن وقت میوه های دور از دسترس لوه می کنند. بارور می شود…


نام من قرآن است: پاسخ به سؤالات کودکان درباره بهترین کتاب دنیا.

نام من قرآن است: پاسخ به سؤالات کودکان درباره بهترین کتاب دنیا.

 

نام من قرآن است : غلامرضا حیدری ابهری، نشر پیام آزادی

معرفی:

من یک کتاب آسمانی ام، حرف های من حرف های خداست، من بهترین کتاب دنیا هستم، نام من قرآن است.
چقدر مرا میشناسی؟
آیا می دانی که چرا خدا مرا فرستاده؟
آیا میدانید که من، از قدیم تا الان تغییر کرده ام یا نه؟
درباره قصه های من چه میدانی؟ چرا خدا این قصه ها را گفته است؟
آیا میدانی چرا مردم مرا می‌خوانند؟ خواندن من چه فایده ای دارد؟
اگرمی‌خواهید کودک تان جواب تمام این سوالات و سوالات دیگری درباره کتاب آسمانی ما قرآن را از زبان خود قرآن بگیرد این کتاب را از دست ندهید.

 

ادامه مطلب

موج و مرغابی: شعرهایی پرمحتوا و جذاب پیرامون خداشناسی.

موج و مرغابی: شعرهایی پرمحتوا و جذاب پیرامون خداشناسی.

 

موج و مرغابی : حمید هنرجو، به نشر

معرفی:

بعضی از شعر های کودکانه بی محتوا، برخی کم متحوا و بعضی مثل این کتاب سراسر محتوا هستند.
شعر های زیبا حمید هنرجو که با تصویر گری خوب خانم سارا علی بابایی همراه است این کتاب را به یک کتاب خوب شعر پیرامون خداشناسی تبدیل کرده است.

 

ادامه مطلب

خاطره : تور کردن یک کتابخوان

خاطره : تور کردن یک کتابخوان

 

تور کردن یک کتابخوان
از بیرون می آمدم، دنبال کلید تو کیفم می گشتم .
به کلید که دستم خورد تا در بیارم نگاهم به پیاده رو افتاد، دختری با یک پلاستیک سیب زمینی داشت از جلوی خانه مان رد می شد .
شال رنگی روی سرش انداخته بود، اما شلوارش تنگ بود،
جورابی هم نپوشیده بود؛
تا حالا توی محل ندیده بودمش .
گفتم باید تورش کنم!!!

دو سه قدم مانده بود تا بهم برسه، که با لبخند سلام کردم. خوبی ؟
نگاهم کرد و جواب داد: سلام، بله.
گفتم: دوست داری کتاب بخونی؟
اینجا ما یک کتابخونه داریم.
در رو باز کردم و رفتم داخل، اون هم دنبالم اومد.
گفتم اسمت چیه ؟
گفت : فاطمه،
پرسید الان در کتابخونه رو باز کردی؟
گفتم: نه خاله اینجا خونه ماست، این گوشه هم قفسه کتاب گذاشتم که بچه ها بیان و کتاب ببرند،
خیلی خوشحال شد.

گفتم: اگر خوب بخونی جایزه هم می گیری!
گفت: واقعا خاله؟
پرسیدم : کلاس چندمی؟
گفت: چهارم.
دو تا کتاب سبک بهش دادم.
برای مامانت هم می تونی ببری!
گفت: خاله سواد نداره.
گفتم باشه پس اگر خوندی بیار و جایزه ات رو بگیر!
گفت: کِی هستی؟
گفتم معمولا بعد از نماز ظهر هستم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خدایا شکر، یعنی می شه یک نفر دیگر را هم کتاب خوان کنم!
بهترین لذت زندگی گاهی می تواند تور کردن یک کتابخوان باشد.


مجموعه هدیه های خدا: آشنایی کودکان با نعمت های بی نظیر خداوند همراه با شعر و رنگ آمیزی

مجموعه هدیه های خدا: آشنایی کودکان با نعمت های بی نظیر خداوند همراه با شعر و رنگ آمیزی

 

مجموعه هدیه های خدا : سیدمحمد مهاجرانی، نشر بهار دلها

معرفی:

نعمت های خدای مهربان و هدیه های او خیلی زیاد است.
آن قدر زیاد که نمی شود آن ها را شمرد. تازه هر یک از نعمت ها را که جداگانه تماشا می کنیم آن قدر جالب و دیدنی است که گاهی نمی توانیم همه زیبایی آن را شناسایی کنیم و بشماریم.
در مجموعه هدیه های خدا ما می‌خواهیم شما را با بعضی از این نعمت ها و هدیه های خارق‌العاده آشنا کنیم.
در هر جلد از این مجموعه شما با یکی از نعمت های خدا آشنا می شوید و بعد با خواندن شعر های کوتاه و رنگ کردن تصاویر، فایده های گوناگون آن نعمت را بیشتر و بهتر می‌شناسید و در آخرین صفحه کتاب، فایده ای که بیان شده است یک نکته دینی است که به عنوان مهمترین فایده و برای زیبایی پایان کتاب در نظر گرفته شده است.

بریده کتاب:

ای ماه تابان زمین
ای چلچراغ آسمان
ای هدیه ی خوب خدا
ای آشنای مهربان
شب های مهتابی شما
بسیار غوغا میکنی
دنیای ما را مثل روز
پر نور و زیبا میکنی


 

. شما فکر می­کنید چند سال زنده هستید؟
2. چند بار تا به حال خطا کرده­ اید و جبران کرده­ اید؟
3. چقدر دیگر به خودتان فرصت آزمون و خطا می­دهید؟
4. در هر بار اشتباه چه چیز از دست داده­ اید؟
5. چه کار کنید زندگی­تان با درصد خطای کمتری پیش می­رود؟
6. چه عواملی شما را به سمت اشتباه می­ کشانند؟
7. به نظرتان دوست خوب چه تاثیری در روند فکر و روح شما دارد؟
8. چه ملاکی برای دوست خوب می­شمارید؟
9. افراد موثر در زندگی­تان را خودتان انتخاب می­کنید یا بر شما تحمیل می­شود؟
10. تلویزیون و کانال­ ها دوست حساب می­شوند یا نه؟
11. ماهواره دوست خوب است؟ داشتن ماهواره تغییری در شما ایجاد کرده است؟
12. از بعد داشتن ماهواره شما تغیر مثبت کرده­ اید یا منفی؟
13. زندگی­تان شیرین­تر شده است؟
14. با خدا ارتباط­تان بیشتر شده است یا کمتر؟
15. آرامشتان بعد از دیدن برنامه­ های ماهواره بیشتر شده یا کمتر؟
16. محبت و احترامتان به وطن بیشتر شده یا کمتر؟
17. ارتباط خانوادگی­تان پرمحبت­تر شده است یا فقط آزادتر؟
18. اصل و ریشه ماهواره از کجاست؟
19. چرا در اروپا و آمریکا برای دیدن کانال­ ها باید هزینه کنند اما برای ما ماهواره با هزاران کانال رایگان است؟
20. چرا از مردم خودشان مالیات زیاد می­گیرند(45درصد) و خرج ماهواره برای ما می­کنند؟
21.پس چرا ما را در دارو و بانک و نفت و.تحریم می­کنند؟
22. شما مسلمانید. پس چرا در برنامه­ هایشان شما و وطن­تان، عقایدتان و داشته­ هایتان را مسخره می­کنند؟
23. شما مسلمانید و حجاب را خداوند در قرآن دستور داده است. پس چرا مجری برنامه­ه ای ماهواره­ای بی­ حجابند؟
24. به نظرتان انگلیس، آمریکا، اسرائیل، امام حسین علیه السلام را یاری می­کنند یا کنار یزید برای کشتن او صف کشیده ­اند؟
25. اگر امام زمان ظهور کنند گردانندگان کانال­ه ای ماهواره­ای ایشان را یاری می­کنند یا همان­طور که الان علیه ایران برنامه می­سازند علیه ایشان هم برنامه خواهند ساخت؟
26. در این مدت که ماهواره دیده­ اید زندگی­تان بیشتر شبیه آنچه خدا گفته و اهل­بیت گفته ­اند شده یا نه؟
27. اهل­بیت می­فرمایند با دشمن ما دشمن باشید، چطور مردم پای سخنان و برنامه­ ها و تحلیل­ ها و فیلم­ هایی می­نشینند که دشمنان اهل­بیت می­سازند؟
28. یک نکته: نمی­شود در دل هم محبت اهل بیت باشد هم محبت دشمنان اهل بیت. فکر می­کنید اگر مقابل امام زمانعج الله، امام حسین و حضرت فاطمه زهرا بنشینید، می­توانید از دیدن برنامه­ های ماهواره.
راستی ما چندسال عمر می­کنیم؟ بعد در روز قیامت مقابل چه کسانی قرار می­گیریم؟می­خواهیم چه کسانی ما را شفاعت کنند؟ الان که دچار بیماری و مشکلات می­شویم به چه کسانی متوسل می­شویم؟
ماهواره درمان چه دردهایی است جز آنکه ما را از خدا و اهل­بیت دور کرده و بزرگترین درد بشر امروز و آمدن بلا­ها گناه است که ما بدست خودمان مبتلا می­کنیم خودمان را!
هنوز دیر نشده، یک یا علی بگوییم و دست به دست امام بدهیم تا زندگیمان را پر از نور خدا کنیم. خدا منتظر ماست. خودش فرموده که اگر گناهکاران می­دانستند من چه شوقی برای آمدنشان داشتم، از این شوق جان می­سپردند.
جان عالم به فدایت یا حسین.

 

دانلود فایل پی دی اف از اینجا


نتیجه تصویری برای چرا مرگ بر آمریکا

 

تبت یدا. بریده باد

قتل اصحاب الاخدود : خدا بکشد یاران اخدود را            

والله لا یحب المتکبرین: خدا متکبران را دوست ندارد

 

وقتی کسی پول شما را می­خورد، برعلیه شما با همسایه­ هایتان نقشه می­ کشد، اجازه رسیدن دارو و مواد موردنیاز به سمت شما را نمی­دهد، وقتی که به صورت آشکار برعلیه شما قانون تصویب می­کند یعنی چه؟!!

وجدانا یعنی مرگ شما را می­ خواهد، نابود شدن شما را!!

 

آن­ وقت شما با چنین کسی چه معامله­ ای می­کنید؟ بازهم وجدان را درنظر بگیرید، شما او را دشمن خودتان می­دانید و همین کاری که برعلیه شما می­کند را در قبالش انجام می­دهید.

 

 آمریکا با همراهی اروپا ما را تحریم کرده، پول­ های ما را در بانک­ ها مسدود کرده، کشورهایی که با ما وارد معامله می­ شوند را تهدید و تحریم می­کند، در مجلسش دائم برعلیه ما قانون تصویب می­کند، کسانی که به کشور ما بیایند و بخواهند به آمریکا بروند را راه نمی­دهد، نقشه کشتن دانشمندان ما را پشتیبانی می­کند، فرماندهان حافظ مرزها و امنیت ما را تحریم می­کند.

خداهم نفرین می­کند: تبت یدا. قُتِلَ. مرگ بر آمریکا حرف خداست، لعنت حق است. عجیب است که اگر یک فامیل نزدیک درحق شخص ­ما ظلم کند ما او را نمی­بخشیم، کشورهای اروپایی و آمریکایی که شرف و عزت و آبروی ما را تهدید می­کنند و مورد توهین قرار می­دهند را دوست می­دانیم.

آن­هایی که در فضای ­مجازی و کانال­ها دشمن را دوست نشان می­دهند و دوستانی که سربازان وطن و اسلام هستند را دشمن، مزدور آمریکا هستند و دلارهایی که می­گیرند تا ذهن من و شما را منحرف کنند بی­شمار است. من و شما باید حرف خدا را بپذیریم نه حرف دشمن خدا را. ماهواره. آمدنیوز. مسیح علی­نژاد. شهرت­ طلب­ ها.

 

فایل پی دی اف این متن را از اینجا دانلود کنید.


این کتاب برای کسانی است که به زندگی خودشان احترام می­گذارند.

کسانی که می­خواهند بدانند تا بهتر روزگار بگذرانند.

می­دانند روزها به سرعت برق و باد می­گذرد و نباید هر حرف بی­خود، هر فیلم بی­ محتوایی را شنید و دید.

 دلشان می­خواهد رشد کنند و متفاوت از دیگران باشند. به همین دلیل برای خودشان زمان می­گذارند و بهترین­ها را با لذت می­خوانند.

ما هم به این افراد احترام می­گذاریم و با دقت کتاب را انتخاب و آماده می­کنیم برای "وقف در گردش".

حتما پس از خواندن به دیگران هم بدهید تا شما هم در این کار خیر سهیم باشید.

شماره کارت نذورات: ‏5041721039933271

1ـ این کتاب برای خرید و فروش نیست درصورتیکه علاقه­ مندید یکی از این کتاب داشته باشید می­توانید از رابطی که کتاب را برایتان می­آورد درخواست کنید.

2ـ این طرح در سطح شهر اجرا می­شود با کمک دوستانی چون شما، خواستید می­توانید کمک­مان بدهید. چه از نظر مالی و چه از نظر پخش کتاب.

3ـ دغدغه مقرکتاب ترویج فرهنگ کتابخوانی است. کتاب­های سالم و پرمحتوا

/ namaktab.irکانال نمکتاب:   @namaktab_ir

 

فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید


امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی (حجت بن الحسن) : حجت الاسلام هادی قطبی، نشر بهار دلها

 

معرفی:

خیلی سوالات درباره ی امام زمان در ذهنها موج می زند. اگر چرایی قبل و بعد از ظهور روحت را بی تاب کرده ؟
اگر حوصله ی کتاب سنگین و سخت و طولانی نداری این کتاب کمک خوبی است.

بریده کتاب:

البته در زمان حضرت، به همان میزان که شیطان نیست، امتحانات هم سخت تر خواهد شد. مانند حاضر شدن در جلسه امتحان با کتاب است. چون امتحان سخت تر و دقیق تر است، می گویند کتاب با خود بیاورید. اما احتمال موفقیت هم بیشتر است، چون با خود کتاب دارید. در زمان حکومت امام زمان هم همین طور است. احتمال موفقیت بیشتر است چون شیطان بیرونی دیگر وجود ندارد.


کتاب جشن حنابندان : روایت هایی کوتاه، جذاب و خواندنی از جنگ که از خواندنشان خسته نخواهی شد.

کتاب جشن حنابندان : روایت هایی کوتاه، جذاب و خواندنی از جنگ که از خواندنشان خسته نخواهی شد.

کتاب جشن حنابندان : محمدحسین قدمی، نشر سوره مهر

تبلیغ و تقریظ آقا:

مقام معظم رهبری:
روز و شبی چند در لحظه های پیش ازخواب، درفضایی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالیکه سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده ی خود عطا می کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم، هم بر آن قطره ی عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و یکتا بر صفحه ی تاریخ معاصر پدید آورده و صفحه هایی که افسانه وار از ذهن و چشم بشر این روزگار بیگانه است، در واقعیت این نسل از ملت ایران نقش زده است….

بریده کتاب:

میتل اشتارت که زمانی شاگرد مدرسه بوده و معلمش، کانتورک، او را تنبیه می کرده, حالا به پست و مقامی در ارتش دست یافته است و کانتورک که به سربازی آمده و دست بر قضا زیردست میتل افتاده تقاص پس می دهد و شاگرد به تلافی تنبیه گذشته استاد را مسخره و به کارهای طاقت فرسا وادار می کند.
اگر چنین حادثه ای درجبهه ی ما رخ دهد، به محض دیدار، همدیگر را می بوسند و از هم حلالیت می طلبند. بدنیست بدانید که امیری، شش ماه، در جبهه برای حلالیت طلبیدن از دوست خود به خاطر یک غیبت، در به در و سنگر به سنگر دنبالش می گشت. لحظه ی دیدار روی هم را بوسیدند و در آغوش یکدیگر عاشقانه گریستند و استغفار کردند.


کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

 

کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

کتاب تولد در لس آنجلس : بهزاد دانشگر، عهدمانا


برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است.
برای بخشی از مردم، پله، زیکو و. نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است
و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان.

من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر «ریو دوژانیرو» آشنا شدم: «کارناوال رقص.»

از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است.

گروهی زن و مرد و مست که توی کوچه و خیابان می رقصند و می رقصند و همه فقط به دنبال لذت بیشتر می گردند.

 

بشتابید
قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰تومان
#سفارش از طریق
sefaresh_namaktab@

 

میخوایم این کتاب زیبا رو در شب های قدر بین جوونا پخش کنیم
از قافله خیر جا نمونی، هر کس به اندازه ی کَرَمِش

شماره کارت نذورات: 5041721039933271

 

 

دانلود کلیپ "تولد در لس آنجلس" از آپارات نمکتاب

ادامه مطلب

ای کاش گل سرخ نبود : گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه

ای کاش گل سرخ نبود : گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه

 

ای کاش گل سرخ نبود
نویسنده: منیژه آرمین
انتشارات: سوره مهر

 

خلاصه کتاب
داستان از سرای سالمندان شروع می شود . خانم نویسنده به سراغ گللر میرود تا داستان زندگی او را بنویسد . گللر روزهای واپسین عمر خود را سپری می کند . او دختر یک مشهدی است که در یک دیدار کوتاه مهدی پسر همسایه را می بینند و به هم دل می بندندو به خواستگاری گللر می کند ؛و او را عقد می کند وقتی پدر می فهمد مهدی مومن ونماز خوان نیست،با وصلت آنها مخالفت می کند ولی پا فشاری آنها باعث می شود که بعد از هشت سال با طرد گللر از خانواده به عروسی آها رضایت بدهد .
 مهدی افسر ارتش است و همزمان باکشف حجاب ؛ او وهمسرش با شرکت در مراسم و جشن های مختلف از پیشگامان این طرح می شوند ؛ گللر نوازنده و خواننده مجالس متجددین افراطی می گردد ؛ اما با خود کشی مهدی

 

بریده کتاب(۱):

در میان نغمه جادویی موسیقی می‌رفت تا همه‌چیز را فراموش کند، ولی گاهی در میان آواز‌ها صدایی آشنا می‌شنید. چیزی که او را یاد پدرش می‌انداخت، یاد مادر و خواهر‌ها و خاله قوزی…» و همین‌ها بود که مرگ حاج حسن آقا را رساند «یک روز می‌گفتند دخترت بی‌حجاب رفته وسط مرد‌ها، روز دیگر می‌گفتند: دخترت توی مجلس تار می‌زند… »
وقتی خبر فوت حاجی رسید، مهدی و گللر نمایش خسرو و شیرین را در شهرهای مختلف بازی می‌کردند.

 

ادامه مطلب

اربعین طوبی : یک داستان ولی پر از ماجرا از پیرزنی در پیاده روی اربعین.

اربعین طوبی نویسنده: سید محسن امامیان انتشارات جمکران

اربعین طوبی : یک داستان ولی پر از ماجرا از پیرزنی در پیاده روی اربعین…

 

اربعین طوبی
نویسنده: سید محسن امامیان
انتشارات جمکران

خلاصه:

داستان زندگی پیرزنی به نام « طوبی » که در پیاده روی اربعین شرکت کرده و دارد برای نوه هایش تعریف می کند.
اینکه « ایرانی بوده و زن دوم شوهرش می شود و می آید عراق برای زندگی. ارتباطش با هوویش، انقلاب ایران و اتفاقات حکومت عراق و بعث و … ، مبارزات پسرش حسن و آشنایی اش با شهید چمران، مفقودی پسرش، مرگ همسرش و… »

بریده کتاب(۱):

همان مرد درشت هیکل دشداشه پوش، یقه حمود را از پشت چسبیده بود و با خودش به سمت ماشین خرکش می کرد. حمود بی خبر از همه جا دست و پا می زد.
طوبی جسورانه پیش رفت و محکم خواباند در گوش مرد درشت هیکل: این است رسم مهمان نوازی ؟! ما اینجا غریبیم. صفحه «۹۷»

 

ادامه مطلب

کتاب آخرین تصمیم : زندگی ست و تصمیم های ریز ودرشتش، بهترینش را سوا کنی برنده ای

کتاب آخرین تصمیم نویسنده: سید احمد زرهانی انتشارات مدرسه

کتاب آخرین تصمیم : زندگی ست و تصمیم های ریز ودرشتش، بهترینش را سوا کنی برنده ای

کتاب آخرین تصمیم
نویسنده: سید احمد زرهانی
انتشارات مدرسه

معرفی:

فکر کن در ابتدای جوانی و اوج فقر از تو بخواهند با یک نام جدید وارد زندگی جدیدی شوی که هر نوع امکانات و شرایط عیش و نوش برایت فراهم باشد؛ تو باشی چه می کنی؟
اگر تصمیمات خانواده مانع آرزوها و خواسته هایت شوند، کدام را بر می گزینی؛ خانواده یا خواسته؟ اصلاً می شود هر دو را با هم جمع کرد؟ می شود از خانواده به خواسته رسید؟

خلاصه:

حسن فتحی نوجوان روستایی مجبور می شود به خاطر بدهکاری پدر درس را رها کند و در شهر مشغول کار شود تا اینکه پدرش از او می خواهد که چند سال فرزند خوانده ی یک تیمسار طاغوتی شود تا با پول آن بدهکاری اش را بدهد و این شروع، یک سری ماجراهای جالب را باعث می شود که البته پایان خوشی دارد.

پیام کتاب:

با خانواده همراه شدن، با مشکلاتشان درگیر شدن وکمک کردن و در عین حال به هدف خود فکر کردن و تلاش کردن برای رسیدن!

بریده کتاب(۱):

کراواتم را می بندم ویک گل ارکیده به تقلید از تیمسار روی یقه ی کتم می چسبانم و از بنز پیاده می شوم. یک ردیف درخت چنار را پشت سر می گذاریم و وارد بخش اصلی ساختمان می شویم.
حدود بیست دختر و پسر نوجوان و جوان با سر و وضع نامناسب دور یک میز در سالن نشسته اند. نعیمی مرا معرفی می کند. از یک ضبط صوت، آهنگ غربی پخش می شود. حرکت قطرات عرق را بر روی پیشانی ام حس می کنم… ص۶۲

ادامه مطلب

خدا رنگ ندارد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشرجمال

معرفی:

بسیاری از کودکان می پرسند :خدا چه رنگی است؟
به این پرسش و پرسش های مشابه آن چگونه باید پاسخ دقیق و منطقی داد؟
روشن است که ارائه پاسخ های پیچیده در برخورد با سوال های کودک، کارساز نیست. کتاب (خدا رنگ ندارد) نمونه ای از روش درست پاسخگویی به این پرسش ها را ارائه داده است. این روش سه مرحله ی مهم دارد که در کتاب بیان شده است.

بریده کتاب:

فکر کردن چه رنگی است؟ یاد گرفتن چه رنگی است؟ عقل و هوش چه رنگی است؟
هیچ کدام از این ها که گفتم، دیدنی نیستند، تا بگوییم چه رنگی است؟ خدا هم همین طور است. او را نمی توان دید تا بگوییم چه رنگی است. اصلاً خدا دیدنی نیست تا رنگی داشته باشد. خدا آفریننده ی رنگ هاست. رنگ داشتن برای او بی معناست.


 

امام ای مدظله العالی:
مراسم #اربعین را هرچه می توانید و می توانیم باید #پربار تر و #معنوی تر کنیم. اهل فکر، اهل #فرهنگ، اهل اقدام فرهنگی و فکری برای این حرکت عظیم بنشینند و برنامه ریزی کنند.

 

 

 

از امام سجاد(ع) نقل شده است:
«اَشْکَرُکم لِله اَشْکَرُکم للنّاس»
شکرگزارترین شما نسبت به خدا، کسی است که نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
عطش زائران را با لیوان آبی برطرف می کنند.
عطش فرهنگی کشور زخم خورده عراق را به توصیه امیرالمومنین با کتاب برطرف میکنیم.


شما هم می تونید در این امر خیر سهیم باشید.
شماره کارت نذورات اربعین:
۶۱۰۴۳۳۷۸۶۴۹۵۷۰۲۰

 

 

گلچینی از ناب ترین مداحی ها فارسی
فارسی_عربی
عربی

@amireman

 

 

کانال امت حسینی در ایتا( محتوایی که در طول پیاده روی حال دل و فکرتان را خوب می‌کند.)

https://eitaa.com/omatehoseini

ادامه مطلب

صوفی و چراغ جادو : اگر هدفی در سر داری و هنوز قدم در راه نگذاشتی کتاب را بخوان!

صوفی و چراغ جادو نویسنده: ابراهیم حسن بیگی انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

صوفی و چراغ جادو : اگر هدفی در سر داری و هنوز قدم در راه نگذاشتی کتاب را بخوان!

 

صوفی و چراغ جادو
نویسنده: ابراهیم حسن بیگی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

معرفی:

اگر این داستان رو بخونی مطمئن میشی یک نوجوان می تونه” به هدف هاش برسه اگر تلاش کنه!

خلاصه:

صوفی پسرکی ترکمن از خانوده محروم است که پدرش کارگر است و روی زمین ارباب کشاورزی می کند. او بسیار به سوارکاری علاقمند است. تصمیم می گیرد در قسمت نگهداری اسب ها در خانه ی ارباب به تیمار اسب-ها بپردازد.
اسب بیماری آن جاست که او مهربانانه به اسب غذا می دهد و تیمارش می کند. ارباب آن اسب ناتوان را به او می بخشد. صوفی با تلاش و کوشش می تواند از این اسب بیمار، یک اسب مسابقه بسازد و در مسابقات بندر ترکمن مقام اول را کسب کند.

بریده کتاب(۱):

این حرف پدربزرگ مثل نوری که تاریکی را روشن کند دلم را پر از امید کرد.
تیزتک را برای روز مسابقه آماده می کردم. نباید به چیزی جز مسابقه فکرمی کردم. پیروزی ام درمسابقه جان مادرم را ازمرگ نجات می داد.

 

ادامه مطلب

کتاب خدا دوستت دارد : بیان جلوه هایی از رحمت پروردگار به همراه مثال هایی روشن

 

کتاب خدا دوستت دارد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشر جمال

معرفی:

خدا بندگانش را دوست دارد و پیوسته، آنان را از لطف و رحمتش بهره مند می سازد.
توجه به رحمت پیوسته ی پروردگار، زندگی را برای ما شیرین تر می کند و در سخت ترین شرایط زندگی، به ما آرامش می دهد.
کتاب (خدا دوستت دارد) با مثال های روشن، کودکان را با این موضوع آشنا می‌کند و جلوه هایی از رحمت پرودگار را به آنان نشان می‌دهد.

بریده کتاب:

هر درختی که میوه می دهد، هر گیاهی که سبز می شود، هر بارانی که می بارد و هر غنچه ای که باز می شود، نشانه ای از مهربانی و دوستی و محبت خدا است. پس همیشه امید وار باش و بدان که «خدا دوستت دارد»


مأموریت مخفی هایزر در تهران : درکی از حقایق نادیدنی در زمان محمدرضا شاه

مأموریت مخفی هایزر در تهران خاطرات ؤنرال هایزر انتشارات انقلاب اسلامی سیدمحمدحسین عادلی

مأموریت مخفی هایزر در تهران : درکی از حقایق نادیدنی در زمان محمدرضا شاه.

مأموریت مخفی هایزر در تهران
خاطرات ژنرال هایزر
ترجمه سیدمحمدحسین عادلی
انتشارات انقلاب اسلامی

معرفی:

این کتاب یک تاریخ نگاری دقیق و مفصل است ار حضور رابرت هایزر در ایران و تهران. این کتاب خیلی بی طرفانه نوشته شده چون رابرت هایزر از نگاه خودش مسایل را بررسی کرده. البته که او یک امریکایی است و برای تامین منافع کشورش به ایران آمده ولی در جریان این پیگیری ها، خیلی مسائل ریز و درشت را بررسی کرده و از بسیاری از مسایل پشت پرده و مخفیانه آگاه میشود و این برای بعضی ها که این روز ها شاه دوست شده اند و از همه چیز انقلاب ایراد میگیرند خیلی کار برد دارد.
رابرت هایزر در این کتاب دائماً ایرانی ها را ضعیف و ذلیل و بی عرضه قلمداد می کند، البته که شاید هرکسی جای او بود همین فکر را می کرد چون او غالباً با تعدادی از به اصطلاح بزرگان آن زمان در ارتباط مستقیم بوده و متأسفانه انها به شدت بی عرضه و ضعیف و… بودند.(منظور از بزرگان ؛ شاه و سران ارتش و دیگر مسئولین کشور است).

این کتاب به تمام کتابخوانان با حوصله ای که مشتاق مطالعه تاریخ و درک حقایق نادیدنی هستند توصیه می شود. مخصوصاً کسانی که علاقه دارند در مورد زمان محمد رضا شاه پهلوی و چگونگی عملکرد مسئولین در آن زمان آگاهی پیدا کنند.
نوش جان روحتان


کتاب جدال قهرمان : مأموریتی در جدال با شرایط سخت، شرایط ننگ.

کتاب جدال قهرمان دیوید گریم استون رضوانه سیدعلی انتشارات محراب قلم

کتاب جدال قهرمان : مأموریتی در جدال با شرایط سخت، شرایط ننگ…

 

کتاب جدال قهرمان
نویسنده : دیوید گریم استون
مترجم : رضوانه سیدعلی
انتشارات محراب قلم

خلاصه:

دسیموس و دوستش به طریق مشکوکی یده می شوند و به محل دور از خانه شان منتقل گشته و زندانی می گردند.
آنها کم کم متوجه می شوند که اربابان آنها را برای بردگی می برند بردگانی که باید با مسابقه و مبارزه با همدیگر وک تک زدن هم، دیگران را سرگرم کنند تا اربابان پول بدست آورند.


کتاب دکترجکیل و آقای هاید : خوشگذران است و پرتوقع این آقای دکتر، وای به روزی که.

کتاب دکترجکیل و آقای هاید نویسنده: رابرت لویی استیونسن مترجم: محسن سلیمانی انتشارات افق

کتاب دکترجکیل و آقای هاید: خوشگذران است و پرتوقع این آقای دکتر، وای به روزی که…

 

کتاب دکترجکیل و آقای هاید
نویسنده: رابرت لویی استیونسن
مترجم: محسن سلیمانی
انتشارات افق

خلاصه:

دکتر جکیل یک پزشک بسیار خوش گذران و پولداری است که درعین حال بسیار باشخصیت است و وجهه اجتماعی فوق العاده ای دارد.
جکیل برای رسیدن به تمام خواهش های دلش تصمیم می گیرد ماده ای بسازد تا بتواند با آن به بُعد خوش گذران شخصیتش برود و با خیال راحت کارهایی را که فکر می کند غلط است ولی جالب وهیجان انگیز است انجام دهد، در همین راستا در طی تحقیقات پزشکی وعلمی خود موفق به کشف یک محلول شیمیایی می شود که می تواند او را به آدم دیگری تبدیل کند (بُعد خوش گذران وهوس باز وجودش) دکتر جکیل هر بار با خوردن آن محلول تبدیل به یک انسان زشت و بد قواره، وحشت انگیز، جنایتکار و وحشی می شود و خلاف های مختلفی را که دلش می خواهد، انجام می دهد.


دکتر جکیل هربار با خوردن این محلول از حالت خوب وجودش به حالت بد وجودش می رود و دوباره برمی گردد. اما کم کم می فهمد که در هر مرتبه، باید مقدار بیشتری از محلول را بخورد تا بتواند به حالت خوبش برگردد. تا اینکه در اخر عمر به جایی میرسد که احساس می کند بُعد شر وجودش بر او غلبه پیدا کرده و اورا رها نمی کند و نهایتاً با خوردن مقدار زیادی محلول به بُعد شر وجودش می رود اما هر کاری می کند دیگر نمی تواند به بُعد خیر خودش برگردد و نهایتا؟!…


تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید.

تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید…

 

تپه ی خاطرات
نویسنده: مصطفی اوزچلیک
مترجم: میلاد سلمانی
انتشارات براق

خلاصه کتاب:

داستان پسر بچه کوچکی است که در شهر بدنیا آمده و برای چند ماه پیش فامیل در روستا می رود. در این داستان سعی شده که تفاوت تربیتی وفرهنگی مردم روستا و شهر بیان شود.
این داستان مفاهیم خوبی را برای بچه ها بیان می کند وآن حالت ددگی نسبت به روستایی بودن را از بین می برد.


به هم رسیدن در میانسی : غیرت نوجوان را قلقلک می دهد این داستان پرکشش.

به هم رسیدن در میانسی مهدی کردفیروزجانی شهرستان ادب

به هم رسیدن در میانسی : غیرت نوجوان را قلقلک می دهد این داستان پرکشش…

 

به هم رسیدن در میانسی

نویسنده: مهدی کردفیروزجانی
انتشارات: شهرستان ادب

معرفی:

اگر یک آدم زورگو و قلدر دنبال داداشت باشه و تو بدانی پاش بیفته برادر عزیزت را بکشند چه کار می کنی؟!
به نظرت چطور میشه حال کسی را گرفت که ماه رمضان علناً (در جلوی روزه دار ها) چایی معطر دم می کند بخوره؟ این داستان بهت یاد می ده…

خلاصه:

شکرالله مازندرانی یک برادر ناتنی دارد که حسابی لج ساواکی ها را در‌ آورده و آنها به دنبالش تا ده آمده اند و او باید برادرش را از این خطر آگاه کند در حالیکه خودش به دست ماموران در کلبه زندانی است؛ اینجاست که زیرکی و چابکی و برادر دوستی خودش را نشان می دهد…

پیام کتاب:

عشق به برادر ناتنی و تلاش برای حفظ جان او از ساواک در دل خود شجاعت و قدرت نهفته درون یک نوجوان با عقیده را نشان می داد + ظلم و جور ساواک ُ

بریده کتاب(۱):

عطر چای دم کشیده در دفتر پیچیده بود. رفتم دم در دفتر و داخل راهرو را نگاه کردم. کسی نبود. برگشتم در قوری را برداشتم. یک مشت پر، نمک ریختم توی قوری و فوری درش را گذاشتم.
با عجله از دفتر زدم بیرون و رفتم کلاس.
وقتی معلم را دیدم یادم آمد که برای چی رفته بودم دفتر!
معلم گفت:«پس گچ کو؟»
زبانم بند آمد، نمی دانستم چه بگویم… ص۴

 

ادامه مطلب

خاطره : از قدیس تا قدیس واقعی

خاطره از قدیس تا قدیس واقعی

خاطره : از قدیس تا قدیس واقعی

 

خاطره از قدیس تا قدیس واقعی
اولین بار از زبان یک مجاهد واقعی -که خانم هم بود- با این کتاب آشنا شدم.
خیلی هم مشتاق شدم که این کتاب رو بخونم.

کتاب رو تهیه کردم، هرچه بیشتر می خوندم به امیرالمومنین علیه السلام بیشتر علاقه پیدا می کردم، نه اینکه با ایشون غریبه باشم ولی، تا بحال از نگاه یک مسیحی به مولایم نگاه نکرده و نیندیشیده بودم.
خلاصه شیفته ی این رمان شدم.

خیلی اوقات در جمع های فامیل و یا هر موقعیت مناسبی، مطالب این کتاب را برای دوستانم بازگو می کردم.
تا اینکه نزدیک عید غدیر خلاصه کتاب قدیس بنام «ناقوس ها به صدا در می آیند» چاپ شد. گرچه به قدیس نمی رسید ولی خیلی خوب بود و کم حجم تر و ارزانتر.

کار تبلیغ این کتاب را شروع کردم :
وقتی روضه ای می رفتم،
و هر وقت شیفت حرم داشتم،
بعنوان هدیه که هزینه اش را با پیگیری خیرین مختلفی تامین کرده بودم به جوان ها و نوجوان ها می دادم.
تمام هدفم این بود که همه را با مولا آشنا کنم.

تا اینکه مهر ماه شد .
برای سخنرانی، تبلیغ و فروش کتاب های خوب به مدارس رفتم.
من هر مدرسه ای که می رفتم حتما این کتاب را معرفی می کردم،
یک روز در مدرسه ای در حین تبلیغ این کتاب گفتم : «بچه ها ببینید یک مسیحی اینطوری نهج البلاغه می خوانده و با مولا انس داشته، ما چرا نه؟»
از ذهنم آیه ای از قرآن گذشت:
«چرا دیگران را به کاری امر می کنید که خود انجام نمی دهید؟!!!»

بفکر فرو رفتم باید بیشتر با امام انس پیدا می کردم.
اما چطور؟
تا اینکه چند روز بعد در یکی از کلاس های اخلاق پایگاه مان استاد برگه های ختم نهج البلاغه را به ما داد.
شروع کردم به ختم و مطالعه نهج البلاغه.
اینطوری شد که از کتاب قدیس به سخنان خود قدیس رسیدم.

این کتاب زیبا برایم برکات زیادی داشت… .


 

رهایی از تکبر پنهان
نویسنده: علیرضا پناهیان
انتشارات: بیان معنوی

معرفی:

تکبر کم یعنی کمی منم” زدن، یک ذره ناراحت شدن از انتقاد” بجا، سختگیری در پذیرش” حرف حق ، و آنجا که باید، کمی انعطاف پذیر نبودن.
اینها معنای تکبر اندک بود.

بریده کتاب:

یکی از دلایل پنهان ماندن تکبر، آثار اجتماعی آن است. وقتی انسان می بیند همه از آدم متکبر متنفرند، خب عاقلانه تر است تکبر خود را پشت لبخند ملیح و متواضعانه ای پنهان کند. بعد کم کم خودِ او هم باور می کند تکبر ندارد.
فقط خدا می داند چه زمانی این تکبر بروز پیدا کرده و صاحبش را بیچاره می کند.


خاطره : نمی فروشیم، فقط امانت ، حتی به شما!!!

تا ساحل آرامش -کتاب امانت دادن

خاطره : نمی فروشیم، فقط امانت ، حتی به شما!!!

 

خاطره: نمی فروشیم ، فقط امانت ، حتی به شما!!!


تا حالا شده مغازه‌ داری رو ببینی که تلاش کنه جنسش رو نفروشه؟!
درست خوندی عزیزم، نفروشه!
البته من، هم فروشنده ام و هم امانت دهنده اجناسی که می فروشم، به شرط سالم پس آوردن!

یه بنده‌ خدایی اومد موسسه ما که به شدت عاشق و دلسوخته کتاب تا ساحلِ آرامش” بود.
در حدی این عشقش واقعی بود که هرچی بهش می‌ گفتم: مسلمون! این کتاب رو که امانت بردی بردار بیار که بتونیم به چهار نفر دیگه هم بدیم مستفیض بشوند.
هربار می‌گفت: این کتاب رو که یه دور دو دور نباید خوند؛
چار پنج دور باید بخونی که تمام نکاتش حسابی تو عمق وجودت رسوخ کنه!

انقدر خاطرخواهِ این کتاب بود که گفت: می خرمش!
ما هم با نهایتِ دلسوزی برای دیگرانی که اونو نخوندن، گفتیم نمی‌ فروشیم!
چون فعلا این کتاب رو برای امانت‌ دادن موجود نداریم و همین یه‌ دونه ‌است.
خوبه دیگه، بهره‌‌ ات رو بردی ازش، بردار بیار که بقیه تو قایقاشون منتظرن تا به ساحلِ آرامش برسن!

امانت دادن بعضی از کتاب ها شیرین تر از فروختن اون هاست.


خاطره : قرص نیرو زا !!!

خاطره قرص نیرو زا

خاطره : قرص نیرو زا !!!

 

خاطره تدبیر خدا و قرص نیرو زا !!!

چند روزی که به صورت داوطلبانه و جهادی در نمایشگاه کتابی که آن موقع در جمکران کار می کردیم برایم خیلی جالب بود، آخر در خانه اگر یک دهم این مقدار کار کنم خسته می شوم و نیاز به استراحت دارم.
اما نمی دانم نیروی غیبی ما را تامین می کرد یا شاید در خانه ارباب جو زده شده بودم که این مقدار می توانستم تلاش کنم.
آقا جان ممنون از توانایی جسمی که در آن چند روز به من عنایت کردید.

پسر ۶ ساله دوستم، رضا، گیر داده بود که باید به من میز فروش بدهید،اصرار اصرار!!!
دو روز سرش شیره مالیدیم، اما روز سوم نشد.

نشاندیمش پشت میزهای کودک و ما فاصله ۳ متری­ اش ایستادیم که دست گل آب ندهد. هر چند که دسته گل­ بچه ­ی معصوم شیعه، پر از عطر محبت امام و خالص خالص و دور از گناه است.

رضا با تسلط نشست و شروع کرد با آن حرف زدن توک زبانی اش که: نصف قیمت، نصف قیمت…
هر کس می ­آمد طرف میز کودک تا کتاب ببیند و بخرد.
بین ۲ تا ۱۰ بار این ذکر نصفِ نصفِ را می ­شنید و البته می ­خندید و…

رضا با اعتماد به نفس بعضی از کتاب­ها را توضیح می­ داد. البته به زبان و بیان خودش دیگر.
هر جا هم کم می­ آورد با صدای بلند داد می ­زد: مامان، مامــــان، مامــــــان…

این کتاب چیه؟ این کتاب چنده؟ نصفش چنده؟ رو هم چنده؟
و می ­برد به مشتری می­ داد و پول هم که می­ گرفت.


جرأت نداشتیم پولش را در دخل بگذاریم، یک لیوان کاغذی برداشته بود، خرج و دخل خودش را سوا کرده بود.
پول را می­ گرفت اگر نمی­ دادیم هم بلند می­ گفت: بده، بده برای منِ، کتاب رو خودم فروختم و …. و در لیوان می­ گذاشت.

خیلی­ ها ذوق می­ کردند، و ما هم پشت سر می­ خندیدیم. کم کم تسلط­ش هم بیشتر می ­شد.

جالب بود:
به خانمی که دختر کوچک داشت می­ گفت: کتاب رنگ­ آمیزی دخترانه بگیر و بهشان داد.

یکی هم که داشت کتاب را می­ آورد تا پیش ما حساب کند با اعتراض بلند رضا مواجه شد که: کتاب را نبر، پولش را بده.

خلاصه ما تدبیر کرده بودیم که ۲ تا خانم با سن بالا بیایند کتاب کودک بفروشند .
تقدیر خدا این بود که همین کودکان بیشتر بدرد امام­شان می­ خورند.


کتاب خدا در همه جا هست : بیان یک اصل اعتقادی مهم و کلیدی، نظارت دائمی خداوند

کتاب خدا در همه جا هست غلامرضا حیدری ابهری نشر جمال

کتاب خدا در همه جا هست : بیان یک اصل اعتقادی مهم و کلیدی، نظارت دائمی خداوند

 

کتاب خدا در همه جا هست : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم تاکید بسیاری بر حضور فراگیر خدا دارد، اعتقاد به حضور نامحدود و همه جایی پروردگار، پشتوانه ی مهمی در تربیت دینی به شمار می آید، زیرا احساس نظارت دائمی خدا، مانع از آلوده شدن آدمی به گناه می گردد.
کتاب (خدا در همه جا هست) با الهام از آیات نورانی قرآن به توضیح این اصل مهم اعتقادی برای کودکان پرداخته است.

بریده کتاب:

بچه که بودم، فکر می کردم خدا در آسمان است. خیال می کردم خدا خانه ای در آسمان دارد که می توانم به وسیله ی یک نردبان بلند، به خانه ی او بروم. ولی بزرگ تر که شدم، فهمیدم که این فکرها درست نیست. فهمیدم که خدا در همه جا هست


کتاب بزرگ ترین دختر عالم : نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه(س)

کتاب بزرگ ترین دختر عالم محرم حضرت رقیه(س) کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان سیدمهدی شجاعی

کتاب بزرگ ترین دختر عالم : نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه(س)

 

کتاب بزرگ ترین دختر عالم : سیدمهدی شجاعی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

معرفی:

دنیای غرب برای کودکان مان الگوهای غلطی را ساخته که حقیقی نیستند و در حقیقت کارهای اساسی و سرنوشت ساز و بزرگ انجام نمی دهند.
ما باید برای مقابله با این هجمه فرهنگی، الگو های صحیح دینی را به کودک معرفی کنیم.
بزرگترین دختر عالم به نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه (س) می پردازد.

بریده کتاب:

هر کدام از این مصیب ها به تنهایی کافی است تا دختری سه ساله را از پای در آورد ولی این دختر از پا در نیامده، صبوری کرده، مقاومت کرده و همه این مصیبت ها را به چشم دیده و تاب آورده.
این مصیبت های بزرگ به جای اینکه او را از پا در آورد او را بزرگ کرده و به او عظمت بخشیده و قدر و مرتبه اش را از زمین به آسمان برده


بگو راوی بخواند : طلب گشایش چشم سر را داشت، چشم دلش باز شد.

بگو راوی بخواند مجید پورولی کلشتری نشر عهد مانا حضرت رقیه(س)

بگو راوی بخواند : طلب گشایش چشم سر را داشت، چشم دلش باز شد…

 

بگو راوی بخواند : مجید پورولی کلشتری، نشر عهد مانا

خلاصه:

این کتاب درباره جوانی نابینا به نام عمران است که برای شفا گرفتن به شام هدایت می‌شود تا حضرت رقیه (س) را ببیند و از دستان گره‌گشای این دردانه امام حسین (ع) شفای چشمانش را بگیرد، اما وی زمانی به شام می‌رسد که حضرت رقیه سلام الله علیها از داغ و غصه به شهادت رسیده‌اند.
عمران از طریق شامیان، از جفاکاری که نسبت به اهل بیت روا شده و واقعه کربلا باخبر می شود و کم کم خود نیز داغدار این سوگ عظیم می‌گردد.
او در می‌یابد که طبیب سه ساله چشم‌هایش زیر خاک خفته و او باید سیه پوش این واقعه باشد.
در آخر عمران از این که هنوز کور است و چشم‌هایش شامیان خائن و جفاکار را نمی بیند، راضی است. او اگر چه چشم هایش را بدست نیاورده، اما بصیرتی نو نسبت به امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا و اهل بیت علیهم السلام بدست آورده است.


من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر

من عمه هستم تو بابا محرم محسن ربانی بوستان کتاب قم

من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر

من عمه هستم تو بابا : محسن ربانی، بوستان کتاب قم

معرفی:

اینبار کربلا را از زاویه نگاه دختر امام بخوانیم
این کتاب را قلباً دوست دارم خیلی زیاد…
از زبان حضرت رقیه (س) خطاب به حضرت علی اصغر است که در دنیای کودکانه خود از ابتدای همراهی بابا تا شهادت حضرت را روایت می‌کند و این جمله زیبا که : رابطه من و تو مثل رابطه عمه زینب و باباست….

 


کتاب کالای ایرانی بخر : اهمیت تولید ملی و خرید کالای داخلی از منظری کودکانه

کتاب کالای ایرانی بخر : اهمیت تولید ملی و خرید کالای داخلی از منظری کودکانه

 

کتاب کالای ایرانی بخر : سیدمحمد مهاجرانی، نشر بهاردلها

معرفی:

یکی از اقوام مان که اصلا به خرید جنس ایرانی اعتقاد نداشت و در خانه اش هیچ چیز ایرانی پیدا نمی‌شود عید سال گذشته میهمان ما بود.
من هم این کتاب را به دخترش عیدی دادم.
عید امسال که مهمان مان بودند با خنده به من گفتند: خدا بگویم چه کارت نکند هر جا می‌رویم چیزی بخریم دخترم می‌خواند:
کالای ایرانی بخر
ایرانیان را شاد کن
این سرزمین خوب را
با این خرید آباد کن

بریده کتاب:

کالای ایرانی بخر
ایرانیان را شاد کن
این سرزمین خوب را
با این خرید آباد کن


مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

 

مردی با آرزوهای دوربرد : عقار حدادی – فائضه، انتشارات لوح نگار

معرفی:

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده می خواست اسلام « ابرقدرت » شود.

خلاصه:

این کتابی است بسیار زیبا از زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم معروف به پدر موشکی ایران.
همت و اراده، استقلال، خودکفا بودن، تولید داخلی، اطاعت از ولایت فقیه، بی ریا بودن، اخلاص در کار، عزت اسلامی و پشتکار زیاد و نا امید نشدن و بسیار صفات عالی دیگر از ویژگی های پدر موشکی ایران است. با خواندن این کتاب با تمام وجود درک می کنم کار نشد ندارد.

بریده کتاب(۱):

موشک داشتن که دردی را دوا نمی کند. تا بلد نباشی چطور آتشش کنی و بفرستی و بنشیند روی نقطه ای که می خواهی فایده ای ندارد. موشک هایی که دشمن به زور و با پیگیری های فراوان از قذافی گرفته بود خودشان خدمه پروازی داشتند. یعنی تیمی از متخصصان موشکی هم برای پرتاب موشک از لیبی آمده بودند. غافل از اینکه تا اولین محموله موشکی از لیبی برسد، حسن مقدم ۱۲ نفر از بچه های تونچانه را دستچین کرده و همراه خودش برده بود سوریه. توی ۳ ماه یک دوره فشرده طاقت فرسای موشکی دیده بودند و برگشته بودند. درسی که سی چهل نفر توی یک سال باید می گرفتند سیزده نفر توی ۳ ماه یاد گرفته بودند و…

بریده کتاب(۲):

روز ۳۱ شهریور آن سال برای اولین بار ایران ۶ سکوی موشکی برده بود توی دژ. دهان وابستگان نظامی کشور های خارجی بار مانده بود. خیلی هایشان از تعجب روی پا ایستاده بودند و گردن گرفته بودند که موشک های جدید را بهتر ببینند. این تازه اول ماجرا بود. توی دنیا پیچید که قدرت دفاعی ایران رشد ناگهانی داشته. همه محاسبات و برنامه ریزی هایشان دچار تزل شد.

بریده کتاب(۳):

تخصص اش « راه انداختن » بود. می گفت :« راه بندازد، جا بنداز.» منتظر نمی شد بستر کاری که روی زمین مانده کامل درست شود و ردیف بودجه بگیرد و چارت تشکیلاتی ومکان و پرسنل و اینهایش فراهم بشود.
سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایره المعارف مردم پاک می شود.

بریده کتاب(۴):

این درست که سال ۵۷ انقلاب بود و مردم درست روی پیچ تاریخ ایستاده بودند… ولی مگر یک جوان ۱۹ ساله تک و تنها چقدر میخواست تاثیرگذار باشد؟ اصلا یک نفر یا کم یا زیاد چه تاثیری بر اراده مردم داشت؟ اگر آن روز ها حسن آقا آن تصمیم را برای زندگی اش نمی گرفت و همراه عموزاده هاش می رفت فرانسه و کانادا؟

بریده کتاب(۵):

اهل ریسک نبود که بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک برانگیز و نمره های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشنفکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپاگشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمیپوشید که میپوشید. که اگر آقا روح الله بیاید، به کمک جوان هایی مثل تو باید کاری بکند، مانده بود.

بریده کتاب(۶):

بارها رفته بود خدمت آقا. ولی نه مثل خیلی ها با دست خالی و دل پر. می گفت :« پیش آقا باید با دست پر رفت … ولی این بار آقا آمده بود بالای سرش. برای یک رهبر سردار سپاه از دست دادن خیلی سخت است. چه آنکه سرداری باشد که درباره اش بگوید :« شد حسن آقا قولی بدهد و انجامش ندهد ؟»

بریده کتاب(۷):

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود، حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه ی قدرتمند هم نبود… صاف و پوست کنده، می خواست اسلام ابر قدرت شود… می خواست دشمنان قسم خورده ی اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند… می‌خواست اسرائیل نابود شود و سرزمین‌های اشغالی طعم آزادی را بچشند.

بریده کتاب(۸):

حاج‌ حسن دستش را مشت کرد و گفته بود:« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید” اینجا مدفن کسیه که می خواست اسرائیل را نابود کنه. صفحه ۴۸

بریده کتاب(۹):

بس که زمان جنگ توی دوربین نگاه کرده بود، افق دیدش شبیه دوربین شده بود انگار همیشه از بقیه چند سالی جلوتر را می دید….!

بریده کتاب(۱۰):

در طول زندگی اش کسی از او نشنید که توپخونه رو من تاسیس کردم! یا اینکه من پدر موشکی ایرانم یا هر چیز شبیه دیگر…
هیچ باری نشده بود که بایستد جلوی کاری که کرده و عکس یادگاری بگیرد…
اگر اینطور نبود که آقا درباره اش نمی گفت”ایشان نه اینکه در کارش اخلاص داشته باشد، سر تا پایش اخلاص بود…” صفحه ۸۱

بریده کتاب(۱۱):

حسن آقا آدم خوش مشربی بود. وقتی میخواست شوخی کند و شور وحال مجلس را عوض کند کسی جلودارش نبود! گاهی شده بود با جماعتی از فامیل شبی را توی طبیعت باشد برایشان آتش روشن کرده بود، مجبورشان کرده بود مثل سرخ پوستان دور آتش گومبا گومبا کنند.یا اگر فامیل را توی مهمانخانه ی مادر دور هم می دید همه را جمع می کرد ومجلس گرمی می کرد. گاهی می گفت همه دستها بالا. فلانی دستاش خوب بالا باشه، تو فلانی یه دستت کمی بالاست. بعد ازشان می خواست موج مکزیکی راه بیندازند وبلند بگویند”زنده باد مادر جون، زنده باد مادرجون”!بس که مامانی بود حاج حسن.
حاج حسن یک فوتبالی دو آتیشه بود. از بچگی با توپ و گل کوچیک بزرگ شده بود جوان تر که بود استادیوم هم می رفت. حتی در شرایط سخت. مثل آن دفعه که با یکی دیگر از فرماندهان سپاه عازم جبهه بود. سر راهشان از تماشای دربی هم جانمانده بودند. همان جاکه وقتی وسط بازی اذان شده بود حاج حسن مهرش رادر آورده بود ومیان آن همه سروصدا وهیجان و زنگ نمازش را خوانده بود….

بریده کتاب(۱۲):

حسن اولین کسی بود که خودش را به انبار مهمات رسانده بود و بزرگ‌ترین اسلحه‌ای را که دیده بود را برداشته بود، غافل از این‌که اسلحه اش قسمت به درد نخوری از یک سلاح بزرگ است که اشتباهاً آن‌جا افتاده است. چقدر دوستانش به این اشتباه او خندیده بودند؛ در واقع آن روز دوستان حسن به تفنگ نشناسی کسی خندیده بودند که در آینده قرار بود طراحی و ساخت پیچیده‌ترین سلاح‌های دنیا را انجام دهد.
همین بود که همیشه به بچه‌های تازه وارد گروه شان می‌شدند می‌گفت: هیچ از بقیه عقب نیستید من خودم از جایی شروع کردم که فرق لوله و اسلحه را نمی‌دانستم.» ص۱۶

بریده کتاب(۱۳):

شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسه خطاب به «بچه‌هایش» گفته بود برای ما مردم عادی عجیب باشد، آن قدر که دیوار نوشته‌اش کنیم بد نیست و بشود دست زینت اتوبان ها و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌هایمان. ولی برای آن‌ها که آن روز توی جلسه بودن و حاجی را می‌شناختند حرف عجیبی نیامده بود وقتی که حاج حسن دستش رو مشت کرده بود و گفته بود من اگر مردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.ص ۴۸

بریده کتاب(۱۴):

اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته ای می‌شد از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف فوق فوقش فضاپیمای اختصاصی می‌داشت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی پنجاه و دو سالگی تنظیم شده بود نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می رفت سمت ماشین آخرین مدل قرمزش راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت. می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلیدرش بخورد به سقف و پایش سالم به زمین نرسد می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حساب‌هایش جابه جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد. اما بعید بود شهید شود، بعید بود با پارسایی کامل و وجودی سر تا پا اخلاص از دنیا برود، بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد بعید بود بلندترین مقام حکومتی و نفوذی کشورش بیاید سر جنازه‌اش….ص۸۸


بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا  روشن

بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا روشن

 

بابای توی قاب : هدی حشمتیان، انتشارات جمکران

معرفی:

یک کتاب قشنگ و دلنشین میخواهید، بفرمایید.
روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا روشن
خاطراتش از کودکی با بابا تا شهادتش و مهمترین و زیباترین قاب خاطره علیرضا روزی که رهبر معظم انقلاب میهمان شان شده است.
روایت ساده و کودکانه ای که هر کودکی را متاثر می‌کند و به فکر وا می دارد چه امثال علیرضا و آرمیتا بی پدر شدند تا…
کمترین حق علیرضا ها و آرمیتا ها این است که در میان مان غریب نباشند و کودکان مان آن ها را بشناسند و تکریم شان کنند.

بریده کتاب(۱):

بابا به خاطر خوشحال بودن بچه های مریض و آدم های فقیر شهید شده. اگر بابایی نباشد، کی به جای او با آن دستگاه های کار می کند که بچه های کوچولو زود خوب بشوند.
من هنوز مدرسه نرفته ام اما اگر مدرسه بروم و یاد بگیرم بنویسم بابا، آن قدر مثل بابا کتاب می خوانم تا بتوانم کار های سخت سخت بکنم و بچه های بی مو را خوشحال کنم. کار هایی که هرکسی بلد نیست. فقط سختی اش این است که یاد بگیرم بنویسم بابا. می ترسم تا وقتی که بروم یادم برود بابا چه شکلی بوده. آدم وقتی نداند یک چیز چه شکلی است، چطوری می تواند نوشتنش را یاد بگیرد. یگ چیز دیگری هم باعث می شود غصه ام بگیرد این است که حالا که بابایی شهید شده و رفته آن بالا بالا ها پیش خدا، من بدون بابایی چی کار کنم. با کی بروم پارک. با کی حرف بزنم.

بریده کتاب(۲):

بعدهم می گوید: «تازه اون وقت برق نداریم و تلوزیون کارتون های قشنگ پخش نمی کنه. از اون بدتر حتی دیگه خوراکیای خوشمزه هم نمی تونیم داشته باشم». به خاطر همین می گویم که بابایی همه کاری بلد است. اما من نه خوراکی می خواهم نه کارتون؛ فقط دوست دارم او پیشم باشد. اگر قبول می کنم برود به خاطر بچه هاست.
من یک تلفن اسرار آمیز دارم که همیشه با آن به بابایی زنگ می زنم. هروقت گریه ام بگیرد یا مریض باشم، سریع به بابایی زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم. هروقت هم خانه باشد و من مریض بشوم، او هم از غصه مریض می شود و مامان مجبور می شود هر دو تایمان را پاشوره کند.


شهید حججی و دو آرزو : معرفی یک الگوی بی نظیر برای کودکان با یک کتاب بی نظیر

شهید حججی و دو آرزو محسن حججی کتاب شعر کودک حمید جیحانی نشر باران عشق

شهید حججی و دو آرزو : معرفی یک الگوی بی نظیر برای کودکان با یک کتاب بی نظیر

 

شهید حججی و دو آرزو : حمید جیحانی ، نشر باران عشق

معرفی:

دلم نمی خواهد این کتاب را تبلیغ کنم.
نه اینکه بد باشد نه…
اما آنقدر خوب است که هر چه بگویم حق مطلب را ادا نکردم.
از تصویرگری بی نظیر و بی نقصش گرفته تا محتوای کامل و جامعش
فقط می‌گویم در خانه هر کدام مان باید یکی از این کتاب باشد.

بریده کتاب:

از پسرش علی می خواد جدا شه
با اینکه دیوونه ی خنده هاشه
چسبیده توی بغل باباییش
انگاری تا ابد باباش باهاشه
همسر با وفای محسن آقا
جون و دلش فدای محسن آقا
چشاش پر از اشک خداحافظی
شوهرشو سپرده دست خدا
بارش بسته که بره سوریه
کشوری که تو ظلم و رنجوریه
دلش اسیر حرم زینبه
عاشق که باشی دلت اینجوریه
محسن آقا بدجوری گرم کاری
کمتر به ما محل میذاری
گل پسرت فقط باباش میخواست
میخواد بازم سر به سرش بذاری
محسن آقا! الهی رو سفید شی
خدا نمی ذاره تو ناامید شی
دو آرزو داری، چقد زرنگی
میخوای دو بار واسه خدا شهید شی


نفوذ در موساد :  یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

نفوذ در موساد : یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

 

نفوذ در موساد : صالح مرسی، نشر شهید کاظمی

معرفی:

لذت یک هیجان واقعی، وارد شدن در یک عملیات جاسوسی بزرگ، دست و پنجه نرم کردن با یک دشمن پیچیده و هراسناک را در این کتاب بخوانید …
یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد یک مصری می‌تواند تل‌آویو را به‌راحتی گول بزند و هیچ‌کس نفهمد حتی تا آخرین لحظه‌های زندگی حتی پس از مرگ…

خلاصه:

داستان پسر جوان و پر استعدادی به نام رأفت که نیروهای امنیتی از توانمندی های زیاد او که داشته در جهت خلاف جلو می رفته، استفاده ی صحیح می کنند و او به عنوان یک یهودی وارد اسرائیل می شود. رأفت شبکه جاسوسی قوی از عوامل اسرائیل به نفع مصر درست می کند… داستان پر از نشیب و فراز و ترس و هیجان است …

بریده کتاب(۱):

آنچه او را نگران می ساخت خواجه شارل سمحون است.
– چه اتفاقی برایش افتاده ؟ احوالش چطوره ؟
داره آماده می شه که مصر رو ترک کنه
– کجا می ره ؟
– معمولا فرانسه
– مطمئنید ؟
–این آخرین اطلاعاتیه که از اون داریم
….جالب برایم این بود که همه حرفهایی که توی رستوران قاهره زده بودم. بدون کم و کاست به اسرائیل رسیده!

بریده کتاب(۲):

یک روز صبح، زنگ تلفن خانه اش به صدا درآمد در حالی که خسته بود از خواب بیدار شد. می دانست که استیر است.
استیر گفت: مثل اینکه رومه های صبح رو نخوندی. رأفت در حالی که خمیازه می کشید، پرسید: چطور مگه ؟
– دیروز یک جاسوس که برای مصر کار می کرده رو دستگیر کرده اند!
در یک لحظه تمام اتاق دور سر رأفت چرخید. زبانش بند آمده بود.

بریده کتاب(۳):

هنگامی که بیخور شطریت در شب نشینی ها به دیدن رأفت می رفت، در گوشه ای با او خلوت می کرد و شراب می نوشید. رأفت هم بدون اینکه لب به مشروب بزند، تنها به مشارکت با دوست خود تظاهر می کرد. مرد یهودی به درجه ای از مستی می رسید که زبانش باز می شد و در همین زمان، هوشیاری جوان به نهایت خود می رسید؛ زیرا این موجود دائم الخمر سرّی ترین مسائل امنیتی اسرائیل را برملا می کرد….

بریده کتاب(۴):

رأفت توانست در طی چند ماه، شبکه جاسوسی اش را محکم کند. مجموعهء اول را بعضی از دانشمندان، استادان دانشگاهها و محققین تشکیل می داد. پایهء دوم، مجموعهء اقتصادی بود که بعضی از سرمایه داران را در خود جای داده بود و پایهء سوم مجموعه ای ی بود که بسیار اهمیت داشت….


کتاب بابای بچه ها : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم، پیامبر را به عنوان الگوی همیشگی بشریت معرفی کرده است. در فرآیند تربیت، ارائه ی یک الگوی جامع اهمیت ویژه دارد. برای آن که کودکان مان راه و روش پیامبر را الگوی زندگی خویش سازند، در آغاز باید به آن دلبستگی و علاقه پیدا کنند.
کتاب بابای بچه ها با هدف عمیق کردن محبت کودکان به پیامبر است، پیامبری که این روزها در فضای مجازی خیلی زیاد برعلیه آن تبلیغ می‌شود، اما کودکی که از خردسالی با عشق قلبی و شناخت نسبت به پیامبر بزرگ شود در نوجوانی درگیر شبهات نمی‌شود.

بریده کتاب:

حضرت محمد (ص) خیلی خوب بلد بود که چطور بچه ها را خوشحال کند. این، هنر پیامبر بود.
پس از چند دقیقه، نگاه ام خالد به علامتی افتاد که روی کمر پیامبر بود. این علامت شبیه مهر بود آن را خدا روی کمر حضرت محمد (ص) قرار داده بود تا کسانی که می خواهند آخرین پیامبر را بشناسند، راحت او را پیدا کنند.
ام خالد می خواست به آن علامت دست بزند. به طرف رسول خدا رفت و دستش را روی علامت پیامبری حضرت محمد گذاشت. با انگشتان کوچکش آن را لمس کرد. پیامبر از این کار ام خالد ناراحت نشد. رسول خدا به او اجاره داد که هر چه دلش می خواهد با آن علامت بازی کند. البته پدر ام خالد از کار دخترش ناراحت شد. با عصبانیت ام خالد را عقب کشید و با او دعوا کرد. اما پیامبر به پدر ام خالد فرمود: با او کاری نداشته باش.” ام خالد که مهربانی پیامبر را دید خیلی خوشحال شد.
سال ها گذشت. ام خالد، خاطره ی آن روز را بارها برای مردم تعریف کرد. او هیچ وقت مهربانی آن روز پیامبر را از یاد نبرد.


کتاب امیر مهربان : روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)

کتاب امیر مهربان : روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)

 

کتاب امیر مهربان

معرفی:

روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)
این کتاب با بیان داستان هایی ایشان را به کودک معرفی می‌کند.
در این داستان ها به عدالت، جوانمردی و مهربانی حضرت اشاره دارد…
خواندن این کتاب را به تمام شیعیان امیرالمؤمنین توصیه می‌کنیم.

بریده کتاب(۱):

قاضی به امام گفت: آیا دلیلی داری که حرفت را ثابت کند؟
امام فرمود: نه‌
قاضی گفت: پس حق با مرد نصرانی است، مرد نصرانی خوشحال شد سپر را برداشت و رفت، اما دلش راضی نشد… برگشت و ماجرا را تعریف کرد…
گفت: در جنگ سپر از اسب امام افتاده و او برداشته
مرد نصرانی با دیدن رفتار امام مسلمان‌ شد، امام نیز سپر را با یک اسب به او بخشید…

بریده کتاب(۲):

حالا دشمن تشنه بود، رودخانه دست یاران امام بود، سربازان معاویه ضعیف شدند، تشنگی بی حالشان کرده بود… رفتند نزدیک آب
امام دستور داد را آب را باز کنند.
سربازان تشنه با ترس خود را به رساندند و آب برداشتند و با تعجب به سمت لشکر معاویه رفتند.


رساله حقوق امام سجاد علیه السلام : محمدحسین افشاری

معرفی:

انسان های بزرگ وظیفه شناسند و این احساس مسئولیت آنها را از دیگران متفاوت می کند. اگر می خواهی مسئولیت خود را نسبت به دنیای پیرامونت بدانی، رساله ی حقوقی امام، مجموعه ی کاملی را در اختیار تو قرار می دهد.

بریده کتاب:

حق مادرت این است که بدانی او آنگاه که هیچکس حمل کسی را بر دوش خود نمی پذیرفت تو را بر دوش خود پذیرفت و از میوه ی دلش به تو داد. آنگاه که کسی به تو چیزی از خودش نمی داد، با تمام اعضایش از تو مراقبت کرد. او باکی نداشت که خود گرسنه بماند ولی تو را غذا بدهد و نیز خود تشنه بماند ولی تو را سیراب نماید. خود در آفتاب بماند ولی تو را در سایه نگاه دارد ……
حق نیکی کننده به تو این است که از او تشکر نمایی و با نیکویی او را یاد کنی، و با گفتار نیک به او پاسخ گویی و او را با بهترین و پاک ترین دعایی که میان تو و خداست دعا گویی هرگاه چنین کردی از او در آشکار و پنهان سپاس گفته ای ….


کتاب گنجینه عفاف : قدر داشته هایمان را بدانیم، میراث بانویمان زهرا قیمتی ست…

 

کتاب گنجینه عفاف : مهدی نصیریان دهزیری، نشر اندیشه صادق

معرفی:

تا حالا یه عالمه مطلب کوچولو وخیلی جالب یه جا دیده بودی؟ الان میتونی ببینی! وقتی این کتابو میخونی، می فهمی چی داری که خودت خبر نداری…؟!همه می دونند ولی تو قدرشو نمی دونی
اونی که نداره داره زجر میکشه ولی تو که داری حواست نیسیت! بخون تا بفهمی چی میگم!

بریده کتاب(۱):

زن ومرد، دختر وپسر نامحرم مثل دوسیم برق هستند که عدم وجود عایق بین آنها باعث آتشسوزی اخلاقی وانفجارهای خانمان سوز می شود وحجاب اسلامی محافظی است که از این آتش سوزی ها پیشگیری کند.

بریده کتاب(۲):

فرق عشق وهوس: عشق عمیق ومتمرکز کننده نیروها ویگانه پرست است، هوس سطحی و پخش کننده نیرو وهرزه صفت است.

بریده کتاب(۳):

پیامبر(ص) فرمودند: زن، سراسر پیکرش عورت است! یعنی تمام موجودیت پیکرش شهوت انگیز وتحریک کننده است واصل پایه مساله حجاب هم همین است.پ

بریده کتاب(۴):

موید ارشد انیستتوی لندن: باید کشورهای اسلامی را باترویج وآیه الله ها رابا فرهنگ «ولایت زمینی» در سرزمین هایشان به محاصره در آورد، حالازمان رها کردن سگ های جدیدجنگ، چون«مایکروساخت» و«میکی ماس» است!

بریده کتاب(۵):

مشیل هولباک (نویسنده فرانسوی ): جنگ برضد اسلام گرایی با کشتن مسلمانان فایده ندارد، فقط با فاسد کردن آنها می توان به این پیروزی دست یافت، پس باید به جای بمب بر سر مسلمانان دامن های کوتاه فروبریزیم .!


دخترجوان و حقیقت پنهان: روایت ازدواجی پر حادثه ولی بسیار شیرین

 

دخترجوان و حقیقت پنهان : حسینعلی عنابستانی، نشر کاتبان

 

معرفی:

سمانه ومصطفی زوج جوانی هستند که در روز ازدواجشان برای مصطفی دعوتنامه ای برای ادامه تحصیل در خارج از کشور می رسد و او چاره ای ندارد جز اینکه همان روز راهی سفر شوداین سفر موجب حوادثی می شود….

 

بریده کتاب:

پس از چند روز فائزه بهترین دوست دوران دبیرستانش را با مصطفی آشناکرد. آن دو با هرنگاه و گفت وشنود بیشتردلباخته هم می شدند زیرا سمانه این هیبت و بزرگواری را در سیمای هیچ مردی ندیده بود ومصطفی این همه نجابت وپاکی را در دختری.


کتاب دست های نیرومند : دفاع شیرین و جانانه امام علی(ع) در دوران کودکی از پیامبر اکرم

کتاب دست های نیرومند : دفاع شیرین و جانانه امام علی(ع) در دوران کودکی از پیامبر اکرم

 

 

کتاب دست های نیرومند : غلامرضا آبروی، نشر حضور

 

معرفی:

گاهی انسان‌ دستش، پایش، چشمش، زبانش، قلمش، خلاصه تمام افعالش برای یاری دین خدا و یاری و دفاع از حجت خداست…
داستان دست های نیرومند، داستان دفاع شیرین و جانانه امام علی علیه السلام در دوران کودکی از پیامبر اکرم است مقابل کودکانی که ایشان را می آزردند.
داستانی ساده و روان که بر جان و دل کودک می نشیند

بریده کتاب(۱):

پسر بزرگتر گفت: او محمد است، زود باشید سنگ جمع کنید.
یکی از بچه ها گفت: پدرم می گوید او دیوانه است، خدایان ما را قبول ندارد.
پسر بزرگتر گفت : پدر من نیز همین را می گوید و سفارش کرده که هر جا او را دیدید با سنگ بزنید.
پسر بزرگتر سنگی برداشت و دستش را بالا آورد تا سنگ ها را به سوی پیامبر پرتاب کنند…

بریده کتاب(۲):

علی با خشم به آن ها نگاه کرد و گفت:هر کس به رسول خدا آزار برساند سزایش همین است.
دو پسر گریه کنان از آنجا رفتند.
کوچه خلوت بود، خورشید در دل آسمان لبخند میزد و نور می پاشید، هیچ صدایی جز صدای نرم قدم های پیامبر وعلی در کوچه نمی آمد…


کتاب الگوهای تربیت کودکان : محمدعلی کریمی نیا، نشر پیام مهدی(عج)

خلاصه:

در این کتاب با بررسی برخی نمونه ها، اصول تعلیم و تربیت کودکان را در قالبی جذاب و دلنشین بصورت داستان های عبرت آموزی از سرگذشت دیگران بیان کرده است.
نقش خانواده، نقش وراثت، نقش پدر و مادر و توجه به کودکان یتیم، محبت به فرزندان، آموزش های دینی کودکان و احترام به شخصیت آنان، نقش معلم و تأثیرگذاری عوامل محیطی تشویق و پرهیز از خشونت و … مطالبی است که در این کتاب خواهید خواند.

بریده کتاب(۱):

امام سجاد علیه السلام، می فرماید: حق فرزندت به تو این است که بدانی وجود او از توست و بد و خوب او در این دنیا به تو ارتباط دارد و بدانی که در سرپرستی او مسئولیت داری و مسئول تربیت او هستی که او را به خداوند بزرگ راهنمایی کنی.
بافرزندت آنچنان رفتار کن که اثر نیکوی تربیت تو مایه ی زیبایی جمال اجتماعی او باشد، و بتواند در شئون مختلف زندگی با عزت و آبرومندی زندگی کند.

 

ادامه مطلب

من برده هستم : دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.

من برده هستم : دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.

 

من برده هستم : پاتریشیاسی. مک کسیاک، محراب قلم

خلاصه:

کلوتی دختر سیاه پوست ۱۰ـ۱۲ ساله ای که برده است ولی در حین باد زدن خانم ارباب که به پسرش درس می داد خواندن و نوشتن یاد گرفته و خاطراتش را می نویسد.
او تمام ذهنیات و اتفاقات روزمره اش را می نویسد. اگر بفهمند او را به جنوب منتقل می کنند که هیچکس نمی تواند از آنجا فرار کند و همانجا خواهد مرد و یا او را می کشند!
او به هیچکس چیزی نمی گوید تا اینکه با آمدن معلم خصوصی برای فرزند ارباب، او با طرفداران لغو برده داری آشنا می شود وبه آزادی بسیاری از بردگان کمک می کند اما هیچکس نمی فهمد که او در ابن کار دخالت دارد.

بریده کتاب(۱):

باید خیلی دقیق باشم ودر عین حال حواسم جمع باشد که کسی نفهمد، چون اگر اربابم بفهمد حتماً مرا شلاق میزند!
گه گاه شنیده ام ارباب هنلی گفته اگر برده هایش را در حال سواد آموزی ببیند، آن ها را تا حد مرگ کتک میزند و پوستشان را به برده داران در ایالات جنوبی خواهد فروخت.

بریده کتاب(۲):

خانم لیلی، اسپایسی را به طرز وحشیانه کتک زد، فقط برای اینکه یک گلدان کوچولو را شکسته بود اگر بفهمند که من خواندن و نوشتن می دانم، با من چه خواهند کرد؟ این فکر تنم را لرزاند.

بریده کتاب(۳):

با یک چوب روی زمین خاکی نوشتم «م» مثل مادر.
هنوز نوشتنم تمام نشده بود که خاله تی چنان کشیده محکمی به من زد که که اگر میزرا نگرفته بودم، به زمین می افتادم. حتی خانم لیلی هم هیچوقت به این شدت مرا کتک نزده بود!
خاله تی بلافاصله با پاهایش حروف را پاک کرد. کمی بعد بلاخره سرم از گیج رفتن باز ایستاد و برقش از بین رفت. آنچه در چشم های خاله تی دیده می شد ترس بود نه عصبانیت!
با صدایی گرفته پچ پچ کرد:« می دونی چه بلایی سر برده ها می آورند اگر موقع خواندن و نوشتن مچشون رو بگیرن؟؟»

بریده کتاب(۴):

احساس می کرد تحقیر شده است. از این که در مقابل همه شلاق خورده بود، خجالت می کشید. این که او همیشه در سوار کاری برنده می شد، اصلاً کمکی به او نکرد!
سوار کار یا غیر سوار کار، برنده یا بازنده، ارباب هنلی او را مثل همه شلاق زد.


داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد.

داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد…

 

داستان دو شهر : چار دیکنر، نشر افق

معرفی:

برای خیلی ها جذاب است که بدانند شروع شکل گیری توسعه اروپا چگونه بوده است. این کتاب داستان دختری است که زندگی عاشقانه اش در تلاطم انقلاب فرانسه دچار تلاطم های زیادی می شود…

خلاصه:

داستان انقلاب فرانسه و اتفاقات آن است که چه بکش بکش و قتل و غارت و ظلمی شده است و تمدن اروپا روی خون، سر پا شده است. ولی در قالب زندگی دختری که پدرش ۱۸ سال ظالمانه و بی دلیل در زندان های فرانسه بوده و وقتی آزاد می شود به انگلیس میبردش. آنجا با مردی فرانسوی ازدواج می کند که انقلاب فرانسه اتفاق می افتد و وقتی برای کاری برمی گردند به پایتخت، با توطئه و دسیسه افراد مختلف و به ظلم دامادشان را به گیوتین می سپارند اما…


دیروز بارانی : سیدمهدی شجاعی و مجید مجیدی، نشر نیستان

 

خلاصه:

این کتاب دارای دو داستان است که داستان اول مربوط به دو پسر است که به دلیل مشکلات مالی و … مجبور به کار کردن می‌شوند و کارهای جالبی می‌کنند…
داستان دوم هم داستان یک معلم فداکار است که با رفتار و منش خوبش، اهالی و بچه‌ها را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و آن‌ها را به کتاب علاقه‌مند می‌کند، اتفاقاتی هم در این مسیر می‌افتد … .

بریده کتاب:

  • هاشم : راستی تو مدرسه رفتی؟
  • علی ماشاالله : آره خیلی رفتم.
  • هاشم : خیلی یعنی چند سال ؟
  • علی ماشالله : سالی نرفتم . همین جوری رفتم.
  • هاشم : پس بلدی بخونی؟
  • علی ماشاالله : نه…

جشن بزرگ برکه : داستان غدیرخم به زبان شیرین رنگ آمیزی…

 

جشن بزرگ برکه : علی باباجانی، نشر بهاردلها

معرفی:

داستان غدیر خم را اینبار با رنگ آمیزی…
روایتی ساده و صمیمی از عید غدیر با زبانی کودکانه و تصویر های شاد و جذاب

بریده کتاب:

پرنده جلو آمد و گفت : یک خبر خوب دارم، پیامبر مهربان قرار است این جا نماز بخواند و سخنرانی کند…


ده کودک، ده فکر : بیان ماجرای غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودکانی متفاوت

ده کودک، ده فکر : بیان ماجرای غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودکانی متفاوت

 

ده کودک، ده فکر : سیدمحمد مهاجرانی، نشرقبسات

معرفی:

بیان داستان های غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودک های متفاوت…
داستان بدین قرار است که ده نفر از بچه ها با آقای دانش اینبار به جای کلاس درس نخلستان را انتخاب کردند و قرار است در مورد جانشین پیامبر اسلام صحبت می‌ کنند و از اینجا بحث آغاز می شود…

بریده کتاب:

آقای دانش گفت : کاملا درست است، آن روز دقیقا روز هجده ذی الحجه بود و پیامبر خدا در حضور جمعیت بسیار زیادی که نزدیک به صد هزار نفر بود، سخنرانی کردند و بعد تصمیم گرفتند جانشین خود را بار دیگر به مردم نشان دهند…


کتاب بچه ها غدیر : داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم این بار از زبان دو کودک…

 

معرفی:

داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم اینبار از زبان دو کودک…
هاجر و اسماعیل دو کودک که با پدر و مادرشان همراه می‌شود و در آخرین حج پیامبر با قافله ایشان همراه می‌شود…
تصویر های این کتاب به صورت رنگ آمیزی است و کودک با سلیقه و خلاقیت خودش رنگ آمیزی می‌کند .

بریده کتاب:

موضوع آن قدر مهم بود که عده ای سوار بر اسب حرکت کردند تا به آن ها که جلوتر رفته بودند خبر بدهند که برگردند همه ایستادند از شتر ها و اسب ها پیاده شدند و برای خود جا آماده کردند، آفتاب با حرارت زیاد می تابید، راه رفتن روی سنگ های داغ دشوار بود، آن طرف تر آبگیری بود من و هاجر رفتیم تا از آب زلال برکه بخوریم…

 


کتاب راهی به آسمان : حسن محمودی

 

 

معرفی:

چرا باید برای امام زمانمان دعا کنیم؟

بریده کتاب(۱):

عبدالحمید واسطی به امام باقر علیه السلام عرض کرد:
ما در انتظار امر فرج همه زندگی خود را وقف کردیم به گونه ای که برای بعضی از ما مشکلاتی را به همراه داشته است.
امام در پاسخ فرمود:
ای عبدالحمید: آیا گمان می کنی که خداوند راه رهایی را برای آن بنده ای که خود را وقف خداوند کرده باشد قرار نداده است. خداوند رحمت کند بنده ای را که امر ما را زنده دارد.
فکر نمی کنی دعای من و تو می تواند راه گشا باشد در احیای امر اهل بیت و راه را برای زنده کردن امرشان هموار سازد.

بریده کتاب(۲):

پیامبر گرامی (ص) فرمودند:
کسی که کار خوب برای شما انجام داده آن را تلافی کنید ولی اگر چندی نیافتید…. برای او دعا کنید.”
حالا که تمام نعمتها به واسطه ولی عصر(عج) روزی ما شده است و ما از تلافی آن ها عاجزیم، حداقل می توانیم زبانی بچرخانیم و دعایی برای آن گوهر یگانه بکنیم.


زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

 

زیباترین عید، زیباترین جشن : سیدمحمد مهاجرانی، نشر جمکران

معرفی:

بچرخان، بچرخان
کتاب را می‌گویم
بله درست حدس زدید این کتاب دو داستان دارد و دو جلد و از دو طرف خوانده می‌شود
داستان زیباترین عید روایتگری روز عید غدیر خم است.
و زیباترین جشن داستان برپایی جشن در محله توسط بچه هاست که با فراز و نشیب های جالبی رو به روست…
این کتاب با قطع بزرگ و تصویرگری انیمیشنی و زیبا می‌تواند بهترین و ماندگار ترین عیدی، عید غدیر کودکتان باشد.

زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

بریده کتاب:

بوی عطر شله زرد حیاط را پرکرده است.
مادرم می گوید:«ماشاالله! چه دیگ بزرگی! مگر چندنفر مهمان دارید؟»
مادربزرگ می گوید:«پنجاه و پنج نفر.»
– شله زرد این دیگ برای دویست نفر هنم زیاد است!
می خواهم بین همسایه ها و اهل محله و رهگذران هم تقسیم کنم.
– چه با سلیقه اید!
اشک از گوشه ی چشم مادربزرگ سرازیر می شود و می گوید:

«امام حسین(ع) در عیدغدیر، غذا کمی پخت و در بین مردم تقسیم می کرد»


خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

 

خدا وقصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، بهار دلها

معرفی:

نباید فکر کنیم که ایمان به خدا، فقط یک بحث اعتقادی است و ربطی به واقعیت های زندگی ما ندارد و در تربیت کودک ما نقش ندارد.
ایمان، چراغی است که همه زوایای زندگی را نورانی می سازد و روح را از همه تاریکی ها مخصوصا نا امیدی و ترس رهایی می بخشد.
پس ما وظیفه داریم که کودک خود را به شکلی درست و منطقی از زلال تعالیم توحیدی پیامبران برخوردار کنیم و ایمان فطری آنان را، با آموزش هایی درست تقویت کنیم، مجموعه ای که پیش روی شماست با همین هدف تنظیم شده است.
هر جلد از این مجموعه، پنج داستان دارد که برخی مربوط به اثبات خدا برخی مربوط به صفات پروردگار و برخی دیگر نیز یاد آور حضور خدا در متن زندگی است.
تصویرگری خوب این کتاب از جمله ویژگی هایی است که می‌توان به آن اشاره کرد.

بریده کتاب:

روزی حضرت سلیمان و یارانش به اطراف شهر می رفتند تا در آنجا برای باریدن باران دعا کنند.
حضرت سلیمان در راه مورچه ای را دید که او نیز دست هایش را بالا برده بود و دعا می کرد: خدایا ما آفریده های تو هستیم و آب و غذایی که تو می دهی، نیاز داریم، به خاطر گناهِ انسان ها، ما را نابود نکن.
حضرت سلیمان به یارانش گفت: برگردید، دیگر نیاز نیست ما دعا کنیم به خاطر دعای این مورچه به زودی باران خواهد بارید.


خدایا خیلی دوستت دارم : آموزش رفتارهای درست و صحیح با توجه به صفات خداوند

خدایا خیلی دوستت دارم : آموزش رفتارهای درست و صحیح با توجه به صفات خداوند

 

خدایا خیلی دوستت دارم : سهام الاندلسی/علی باباجانی، نشر براق

معرفی:

کودک قصه ی ما دلش می‌خواهد که خدا او را دوست داشته باشد. پس دست به کارهایی می‌زند که از صفات خداوند هستند، مثل عدالت، زیبایی، مهربانی و بخشندگی و علم
عمق موضوع قصه همراه با متن روان و دلنشین و تصویرگری هنری جذاب و انیمیشنی باعث خاص بودن این کتاب شده است.
آموزش رفتار های درست و صحیحی که با توجه به صفات خداوند متعال توضیح داده شده و برای کودک ملموس است از ویژگی های محتوایی کتاب است.

بریده کتاب:

خواهرم گفت: خدا دانا تر از همه است.
دام میخواهد دانا باشم تا خدا مرا دوست داشته باشد، به همین خاطر درسم را خوب می‌خوانم و مشق هایم را سر وقت‌ مینویسم وکتاب زیاد می‌خوانم، کتاب هایی که داستان ها و مطالب آموزنده دارد.
قرآن را هم میخوانم و سوره هایش را حفظ می کنم تا خدا مرا دوست داشته باشد.


خاطره : مادر الکی !!!

خاطره مادر الکی

خاطره : مادر الکی !!!

 

خاطره مادر الکی
خیلی عشقولانه بودن! شوهرش ازش دل نمی کند و خیلی نگران بود! اولین بار بود که خانومش رو تنها می فرستاد سفر!
منم هم خنده ام گرفته بود از دستشون هم حرصم،

ولش کن دیگه پسرجان…اخرش طاقت نیاوردم و رفتم جلو و گفتم آقا من تا قم میشم مامان خانومت، شما اصلا نگران نباش! اونم انگار تا حدی خیالش راحت شد خانومش رو به خدا سپرد و رفت!

دختر محجبه و قشنگی بود! می خواست بره به مادرش سر بزنه، توی کوپه که جا گیر شدیم و از مشهد راه افتادیم شروع کردیم به صحبت، داستان جالبی داشت که خوندش خالی از لطف نیست.

«مامان من اصلا اهل دین و خدا و پیغمبر نیست، کلا بد حجابه! من اون موقع ها می رفتم تهران سر کار، با مانتو و روسری! ولی اونقدر با ماشین رفتم و اومدم و کلاج و ترمز گرفتم، کاسه ی زانوم داغون شد، واسه همینم دیگه نرفتم تهران و قم کار پیدا کردم.
خوب قم باید با چادر می رفتم سر کار، اونجا مادربزرگ شوهرم منو دید و پسندید.

هر گ‌ می زد که بیاد خواستگاریم، مامانم سر همون تلفن بهشون می گفت:
که دختر ما باید بره سر کار،
ما مهمونی هامون مختلطه،
دخترم باید با مانتو و روسری باشه و از این حرفا…
ولی سر این یکی ازشون خواستم کوتاه بیان.

وقتی رفتیم تو اتاق که با شوهرم صحبت کنیم گفت:
من ۱۴ سکه بیشتر مهریه نمی دم،
جهزیه تونم باید کلا ایرانی باشه،
عروسی مختلط هم نمی گیرم!

منم دیدم هم خودش خوبه و هم خانواده اش قبول کردم شرط هاش رو. ولی به مامانم نگفتم و نذاشتم بفهمه، جهیزیه رو هم خودم گرفتم با ذخیره ی پولام، بجای عروسی هم ناهار دادیم.

البته از مامانم نپرس که این مدت چه ها گذشت بینمون! همینو بگم که متاسفانه اولاش قهر کرد باهام !!!
البته من از انتخابم راضی ام، شوهرم رو دوست دارم، زندگیم قشنگه، دوستش دارم!

حالا که رفتم گنبد کاووس دوستم و همدم تنهایی هام کتابه! خیلی هم دوست خوب و با وفاییه! شوهرم هم که واسم هیچ چیز کم نمی ذاره! خوشبختم! خدا رو شکر»

خیلی دختر با معلوماتی بود، می گفت خوشبختیش رو‌ چمدیون کتاب خوندنه!
منم که آدم کتابخونی بودم اسم کتابای خیلی زیادی رو بردم که همه را خونده بود.
چقدر بخاطر اینکه تو این سفر کوتاه مادر الکی و هم صحبتش شدم خوشحال شدم و بهش غبطه خوردم.

م – از قم


خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

 

خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : رودابه حمزه ای/غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

این کتاب به سوالات مهمی درباره خدا با زبان شعر پاسخ داده است، بدون شک عبارات آهنگین شعری برا کودکان جذاب تر و حفظ آن هم برا آنان آسان تر است، این اشعار سروده خانم رودابه حمزه ای است.
برای درک بهتر مسائل مطرح شده، نثر های کوتاهی نیز در کنار شعر آمده است، این نثر ها حاصل تلاش نویسنده کتاب ((خداشناسی قرآنی کودکان)) است
بسیار دقیق، بسیار عالی بسیار ساده و روان و به زبان کاملا قابل درک برای کودک مسأله خداشناسی را برای فرزند دلبندتان می‌دهد و رفع شبهات امروزی می‌کند….

بریده کتاب:

خدا که دیدنی نیست… شاید وجود نداره

فکر کن داری میری پارک
به همراه مادر جون
یکهو بویِ شیرینی
میپیچه تو خیابون
از بوی اون شیرینی
دلت پر از شادیه
میفهمی این طرف ها
حتما یه قنادیه
تو که شیرینی ها رو
با چشم خود ندیدی
فقط میدونی که هست
عطر شو بو کشیدی
خدا درست شبیه
یک بوی خوب می مونه
دیده نمی شه اما
عزیز و مهربونه


نتیجه تصویری برای کتاب در آغوش خوشبختی

 

 

در آغوش خوشبختی : سید مصطفی رضوی حائری، نشر لاهوتیان

معرفی:

خورشید روح انسان محبت است.
عاشق باید همیشه در جنب و جوش باشد زیرا که می خواهد رضایت معشوق را داشته باشد.
تفاوت خود، نشانه ی کشش است، نه نشانه ای از ناپسند بودن.

بریده کتاب:

مهربانی های کوچک را فراموش نکن و تقصیرات کوچک را به یاد نداشته باش.
زن و شوهر در تمام مراحل زندگی اعم از غم و شادی، باید یار و مدد کار یکدیگر باشند و با تمام وجود در جهت و رضای محبت الهی با یکدیگر مهربان باشند زیرا که هر کاری که در جهت محبت الهی باشد ارزشمند خواهد بود.


خدای مهربان مورچه ها : پاسخ به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی در قالب داستانی جذاب

خدای مهربان مورچه ها : پاسخ به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی در قالب داستانی جذاب

 

خدای مهربان مورچه ها : مرتضی دانشمند، بوستان کتاب قم

معرفی:

از کودکی هر چه داستان برایم خوانده اند را در ذهن دارم، از لالایی های مادر در خردسالی تا داستان های هرشبش در کودکی
مفاهیم دینی تنها در صورتی برای کودکان خسته کننده و ملال آور نیست که در قالب داستان یا شعر بیان شود، در این صورت هم جذابیت بیشتری دارد هم در ذهن کودک باقی خواهد ماند.
کتاب ( خدای مهربان مورچه ها) در قالب داستان های ساده به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی پاسخ داده است.

بریده کتاب:

مورچه ها می دانند،
همیشه کسی هست که دعایشان را می شنود و از لانه تا دانه هدایتشان می کند.
جوجه ها می دانند،
همیشه کسی صبح زود پرنده های مادر را بیدار می‌کند و آن ها را به دنبال دانه می فرستد تا جوجه ها گرسنه نمانند.
و تو میدانی،
خدای مورچه ها و جوجه ها
خدای مهربان بچه ها هم هست. دعایشان را می‌شنود و آرزو هایشان را بر آورده می کند
دوست خوبم!
خدای مهربان مورچه ها
برای توست و برای همه دل هایی که حرف هایشان را با او می زنند.


آیا خدا صدامو می شنوه؟ : ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی

آیا خدا صدامو می شنوه؟ : ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی

 

آیا خدا صدامو می شنوه؟ از (مجموعه بچه ها می فهمند) : زهرا ، اندیشه و فرهنگ جاویدان

معرفی:

مجموعه بچه ها می فهمند با هدف ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی کودکان تالیف شده است. این مجموعه در قالب داستانی و با نگاه روانشناسانه، دغدغه شما گرامیان در خصوص سوالات و کنجکاوی های فرزندان تان را برطرف می سازد، سوالاتی که گه گاه در چند نسل متوالی بی پاسخ مانده و باعث می شود اندیشه های آنان نا بسامان رشد یابد.
تصویرگری زیبای این کتاب مورد توجه مخاطبان زیادی قرار گرفته است
عناوین این مجموعه:
خدا کجاست؟
خدا رو چطور ببینم؟!
آیا خدا صدام رو میشنوه؟!
کاری بدی کردم، خدا من رو دوست داره؟

بریده کتاب:

خورشید خانم از بچه ها پرسید: حالا بگید ببینم از کجا بفهمیم که خدا پیش ماست، ما رو دوست داره و صدامون می شنوه.”
سحر و دوست های خوبش یک عالمه از چیزهایی که داشتند و دور و برشون می دیدند رو با دقت بیشتری مرور کردند و برای خورشید نام بردند. شما هم می تونید با نام بردن نعمت های خدا به سحر و دوستانش کمک کنید؟!
بعد خورشید گفت:”دوست های خوب من؛ هر نوزادی که متولد می شه، هر جوجه ای که سر از تخم بیرون می آره و هر حیوانی که به دنیا میاد و… همه و همه یعنی این که خدا آدم ها و بقیه موجودات رو دوست داره و صداشون رو هم می شنوه و این همه نعمت بهشون هدیه داده…


عکس نوشته های کتاب فواره ی گنجشک ها نوشته ی محمود پور وهاب

او به ظاهر آرام و برای خاندان ما بی ضرر بود ولی…
تی که در پیش گرفت…
خطرناک تر از شمشیرهای برافراشته ی ما بود.

دخترک بی صبرانه این پا وآن پا می کرد…
چشم به در بسته اتاق انتهای راهرو داشت، چون در نظر او…
بزرگترین معجزه دنیا قرار بود در آن خانه اتفاق بیفتد، اتفاقی که آن روزها منتطرش بود …

تبلیغ گران ساکتی برای ما باشید
از خداوند پیروی کنید
با مردم با عدالت و صداقت رفتار کنید
امانت ها را پس دهید
امر به نیکی و دوری از زشتی کنید
تا مردم جز خوبی از شما نبینند…
هر گاه شما را اینچنین بینند ارزش آنچه ما داریم را خواهند دانست…
و به سوی ما می آیند…

ای کسی که حرف هایم را می شنوی خودت کمک کن و از دردهایم بکاه…

نور که باشی دنیا را روشن می کنی با علمت،
دانشمند می پرورانی با محبتت،
مریدت می شوند و رفتارت الگو ساز بشریت می شود،
نور که باشی تاریکی ها نیز در برابر عظمتت تعظیم می کنند،
این کتاب زندگی نامه آن نوری است که چراغ هدایت بشریت است.

وجود امام در این دوره، مانند خورشید در سرزمین یخبندان است.

اگر آفتاب معرفت می تابید قلب ها یکی میشدند و دیگر فاصله نبود…

منصور گفت : باید فورا دست به کار شد…
آری عسل آغشته به سم بهترین راه است…

همیشه مرزی است بین دانستن و ندانستن ،
کاش این فاصله ها کم بود…

می دانی پسرم؟
آفتاب لب بامم…
تا دیر نشده کمکم کن …
می خواهم مسلمان شوم…

آفتاب هیچگاه پشت زمین را خالی نمی کند…

من در موسم حج اولین بار بود که او را می دیدم،جوانی است بسیار بی باک و سخنوری بسیار بی نظیر…
گویی سحر کلام دارد…

به حرف او اندیشید حق با او بود باید صبور و خویشتن دارتر بود…


خاطره : فروش کتاب یا هدیه ای جدید!

خاطره با یک کتاب امام زمان را هدیه دادم !!!

خاطره : فروش کتاب یا هدیه ای جدید!

 

خاطره فروش کتاب یا هدیه ای جدید!
آدم های مهربان را دوست دارم.
او هم با مهربانی قرارداد بسته بود. . .
اخلاق خوبش مشتری جذب کن بود من هم یکی از آن مشتری ها . . .
اهل تلافی محبت ها هستم و از آن جا که سر و ته بنده را به کتاب بسته اند . . .

فقط یک مجهول وجود دارد:
چگونه شروع کنم؟
با توکل به خدای منّان سر صحبت را باز می کنم.
ازشرایط جامعه و علاقه ی بچه مدرسه ای ها به کتاب های خوب و اوضاع کتابخوانی می گویم.
کلی هم عزیزم و قربانت شوم می چسبانم تنگ سخنرانی ام و تا تنور داغ است چند کتاب کم حجم و قشنگ امام زمانی را می گذارم توی دستش.
کنجکاوش می کنم تا دنبال ادامه ی داستان ها باشد و . . . الفرار. . .

بار دیگر تماس می گیرم برای نوبت گرفتن . . .
خود را که معرفی می کنم قربان صدقه ها و تشکرهاست که نثارم می شود.
راهی می شوم و این بار، بار بیشتری می بندم.
به آرایشگاه که می روم محبتش را چند برابر دفعات قبل نثارم می کند.
شروع می کند به تعریف از کتاب ها و اینکه به دوستانش داده و آنها هم بسیار لذّت برده اند.
از دوستی می گوید که نمازخوان نبوده و محبت امام زمان در این کتاب، حسابی حالش را عوض کرده!
و نمازش ترک نمی شود . . .
در نهایت از من چند کتاب و آنکه دیرتر آمد می خواهد. شب برایش می برم.
کتابها را به سینه می چسباند و با بغضی غریب می گوید:
باورتان می شود؟. . . انگار امام زمان را به من هدیه داده اید!!!


دانلود پوستر لایه باز

امام رضا علیه السلام:کسی که عید غدیر را گرامی بدارد خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود در زمره شهدا خواهد بود.‌‌

 

در عید غدیرخم به نیت فرج میخواهیم کتاب نذری بدیم:

 

شماره کارت  ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۰۵۳۰۰۲۷

 


#سفارش از طریق


sefaresh_namaktab@

 

 

دانلود

 


ائمه اطهار علیهم السلام سنّ روز ولادت تاریخ ولادت شهر ولادت روز شهادت تاریخ شهادت شهر شهادت
پیامبر اکرم ۶۳ جمعه ۱۷ ربیع‌الاول عام‌الفیل مکه دوشنبه ۲۸ صفر ۱۱ق مدینه
امیرالمؤمنین ۶۳ جمعه ۱۳ رجب ۳۰ سال بعد عام‌الفیل مکه کعبه دوشنبه ۲۱ رمضان ۴۰ق کوفه
حضرت فاطمه ۲۰ جمعه ۲۰ جمادی‌الثانی ۵سال بعد بعثت مدینه دوشنبه ۳ جمادی‌الثانی/ ۱۳ جمادی‌الاولی ۱۱ق مدینه
امام حسن ۴۷ سه‌شنبه ۱۵ رمضان ۳ق مدینه پنج‌شنبه ۲۸ صفر ۵۰ق مدینه
امام حسین ۵۷ پنج‌شنبه ۳ شعبان ۴ق مدینه شنبه ۱۰ محرم ۶۱ق کربلا
امام سجاد ۵۶ شنبه ۵ شعبان ۳۸ق مدینه شنبه ۲۵/۱۲ محرم ۹۴ق مدینه
امام باقر ۵۷ جمعه ۱ رجب ۵۷ق مدینه دوشنبه ۷ ذوالحجه ۱۱۴ق مدینه
امام صادق ۶۵ دوشنبه ۱۷ ربیع‌الاول ۸۳ق مدینه دوشنبه ۲۵ شوال ۱۴۸ق مدینه
امام کاظم ۵۵ یکشنبه ۷ صفر ۱۲۸ق مدینه جمعه ۲۵ رجب ۱۸۳ق بغداد
امام رضا ۵۵ پنج‌شنبه ۱۱ ذوالقعده ۱۴۸ق مدینه سه‌شنبه آخر صفر ۲۰۳ق طوس
امام جواد ۲۵ جمعه ۱۰ رجب ۱۹۵ق مدینه سه‌شنبه آخر ذوالقعده ۲۲۰ق بغداد
امام هادی ۴۰ جمعه ۱۵ ذوالحجه ۲۱۲ق مدینه دوشنبه ۳ رجب ۲۵۴ق سامرا
امام عسکری ۲۸ جمعه ۸ ربیع‌الثانی ۲۳۲ق مدینه جمعه ۸ ربیع‌الاول ۲۶۰ق سامرا
امام زمان   جمعه ۱۵ شعبان ۲۵۵ق سامرا عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

خوردن و آشامیدن : آدابی مهم و کاربردی از یک روزمره ی تکراری

 

خوردن و آشامیدن (مجموعه ی کتاب های مهارت های زندگی) : هادی الیاسی

 

خلاصه:

در این کتاب می خوانیم :
۱ـ از چه ظرفهایی برای خوردن و آشامیدن استفاده کنید
۲ـ مصرف غذاهای لذیذ و منع از زیاده روی
۳ـ حالات و رفتار هنگام غذا خوردن
۴ـ دعاهای هنگام خوردن
۵ـ فضایل و آداب مهمانداری
۶ـ فوائد بعضی از خوراکی ها
۷ـ ویژگی ها و روشهای خلال کردن دندان
۸ـ آب های آشامیدنی
۹ـ آداب نوشیدن آب و

 

بریده کتاب:

در مورد نحوه ی خوردن و آشامیدن، از مقدمات اولیه خوردن مثل ظروف غذا خوری تا طرز نشستن و با چه آدابی خوردن غذا را شروع کردن، خواندن دعاهای قبل از غذا، مواردی که باید قبل، بعد و در حین غذا مراعات کرد، اعمالی که پس از غذا خوردن باید و نباید انجام داد و مطالب جالبی در مورد خواص و مضرات برخی از خوراکی ها


دوره درهای بسته(۶) : گوشه ای از اسارت را بخوانید و قدر بدانید آزادی را…

 

معرفی:

آزاد بودن یا آزادی با ول گشتن با آزاد گشتن فرق دارد.
کتاب خاطرات اسرا مزه های شیرین زندگیمان که ما آنها را ندیده می گیریم زیر زبانمان می گذارد تا برای لحظه ای از خدا به خاطر نعمت های زیادش مخصوصا به خاطر آزادی تشکر کنیم و اینقدر ول نباشیم. دل آزاد با دل ول خیلی فرق دارد.

بریده کتاب:

وقتی خبر رحلت امام (ره)رادر اردوگاه عراق دادند …فکر می کردم همه این سالها را هدر کرده بودیم، برگردیم ایران، دوباره امام را ببینیم. حالا که امام دیگر زنده نبود، برمی گشتیم ایران چه می شود؟!
انگار همه مصیبت های عالم یک جادوی سرمان خراب شده بود، یاد سالهای گذشته افتادم که وقتی یکی از بچه ها برای امام نامه نوشته بود امام (ره) هم جواب نامه را با دست خط خودش داده بود، نامه کوتاه بود اما چه قدر آرامش داشت.
نوشته بود :«بسم الله الرحمن الرحیم فرزندانم پدر پیر شما همیشه به یادتان است روح الله ال » گریه می کردم ودست می کشیدم روی کاغذ، انگار حرم را زیارت می کردم و…


کتاب دوستی های قبل از ازدواج : بررسی روابط دختر و پسر با استدلال های خودمانی

کتاب دوستی های قبل از ازدواج : بررسی روابط دختر و پسر با استدلال های خودمانی

 

کتاب دوستی های قبل از ازدواج : سید مجتبی حورایی، دکلمه گران

معرفی:

این کتاب را خانم نیلچی زاده در برنامه ی سمت خدا معرفی نموده است. کتاب خوبی است با استدلال های خودمانی

بریده کتاب(۱):

هیچ وقت فکر نکرده اید زمانی که حضرت یوسف با زلیخا تنها شدند و زلیخا به یوسف پیشنهاد ارتکاب گناه داد، چرا یوسف شروع به اصلاح و ارشاد نکرد؟ مگر او پیامبر نبود و پیامبران برای ارشاد مردم نیامده اند؟
بله، ولی آنجا ( خلوت با نامحرم ) جای هدایت و راهنمایی نیست، بلکه یوسف فرار کرد. قهرمان اخلاقی و پاکی و تقوا با همه قدرت و توان روحی عالی و معنویت فوق العاده اش، فرار کرد، نصیحت نکرد.

بریده کتاب(۲):

وقتی مردی می فهمد که همسرش با مرد دیگری در ارتباط است و همسرش در نبود و غیبت او به او خیانت می کند یکباره به هم می ریزد. تمام وجودش را نفرت و خشم می گیرد.
وقتی زنی پی می برد نگاه هرزه ی شوهرش مدام دنبال این و آن است و با هر زن زیبایی که دستش برسد مراوده و ارتباط دارد و به شدت از لحاظ روحی آزرده می شود و احساس می کند تمام هستی اش بر باد رفته و بی وفایی شوهرش، او را از درون ویران می کند. گذشته از اینها آیا احتمال نمی رود کسی که امروز به دیگری خیانت می کند فردا به شما هم خیانت کند.


خودی نشان بدهید : رویارویی با ترس همیشه سخت بوده است؛ از این کتاب کمک بگیرید.

خودی نشان بدهید : رویارویی با ترس همیشه سخت بوده است؛ از این کتاب کمک بگیرید.

 

خودی نشان بدهید : علی محمدصالحی، موسسه امام خمینی

معرفی:

گاهی افراد از رویارویی با چیزی یا کسی می ترسند، روان شناسان توصیه می کنند چنین افرادی به ناچار با آن موضوع رو برو شوند تا ترسشان از بین برود. زیرا گاه خود موضوع اصلی چندان دشوار نیست اما وقتی انسان از آن بترسد آن مسئله کوچک پیوسته برایش بزرگ و بزرگ تر می شود و روبرو شدن با آن دشوارتر، پس از حادثه نیز خود را سرزنش می کند و احساس حقارت می کند که چرا اینقدر کم جرئت است.

بریده کتاب:

ابراز وجود یعنی با احترام و توجه به خواسته دیگران, بتواند با جرئت از حق خود و خواسته تان دفاع کنید و نگذارید حقتان ضایع شود افرادی که در این زمینه مشکل دارند, نمی توانند ازحق خود به گونه ای مناسب دفاع کنند یا احساسات خود را به زبان آورند. آنان پیوسته از وضع موجود ناراحت اند وخود را سرزنش می کنند.
راه حل اینکار سرزنش کردن خویش نیست, بلکه باید روش هایی را بیاموزیم تا برای همیشه بر اینگونه مشکلات چیره شویم.


در روشنای خاموشی : داستان بعضی زندگی ها آنقدر زیباست که ختم در یک کتاب نمی شود

در روشنای خاموشی : داستان بعضی زندگی ها آنقدر زیباست که ختم در یک کتاب نمی شود

 

در روشنای خاموشی : فاطمه اکبری، نشر آهنگ قلم، مروج

معرفی:

خیلی از زندگی ها دچار مشکل می شود چون زن و مرد و یا بچه ها مشکلی دارند که همه شیرینی ها را مبدل به تلخی می کند. دلیلش هم بد زندگی کردن ماست.
در روشنای خاموشی داستان زیبا و پر روح یک زندگی است که هم شیرین بوده، هم موفق و هم پر از زیبایی.
حتماً حتماً بخوانید. نکات بسیار زیادی را خواهید آموخت.

بریده کتاب:

مادرم شوکت، دختر یکی از بازاری های مشهور و مورد اعتماد تهران بود. پدرم هم تاجر بودند، وضع مالی شان خوب بود ولی زندگی بسیار ساده ای داشتند…
مادرم همین طور که بچه را شیر می دادند، قرآن می خواندند.
می رفتند توی آشپزخانه که غذا بپزند، همین طور که دیگ را روی اجاق گذاشته بودند، یک جزء قرآن پای دیگ می خواندند تا وقتی که مثلا برنج را بپزند.
ازدواج ما ساده برگزار شد. یک زندگی خیلی کوچکی بود. در منزل پدر شوهرم یک اتاق داشتیم. ده سال بیشتر با آنها بودم، بعد از آن خانه خریدیم و جدا شدیم. تمام این مدت من درس می خواندم. به درس و مطالعه خیلی علاقه داشتم.


دانلود پاورپوینت هم خوانی دختر خورشید از اینجا

 

دانلود پی دی اف هم خوانی "دختر خورشید" از اینجا

 

دختر خورشید، خواهر باران

نور بی پایان، عزت ایران2

دوستت دارم فاطمه جانم3

زینت بابا، حافظ قرآن

عفت و عصمت، هدیه ایمان2

دوستت دارم فاطمه جانم3

دختری هستم، شور بی پایان

عزت نفسم، سربلند ایران2

دوستت دارم، فاطمه جانم3

با تو می مانم، تا ظهور یار

در کنار تو، در ره جانان2

دوستت دارم، فاطمه جانم3

چادرم ایمان، هستی ام قرآن

فکرو ذکر من، جاودان ایران

دوستت دارم فاطمه جانم

یک نگاهم کن، سر به راهم کن

تا بمانم من، جان فدا جانان

دوستت دارم فاطمه جانم

 

 

 


 

دانلود پاورپوینت هم خوانی" مادرم زهرا"

 

دانلود پی دی اف هم خوانی " مادرم زهرا"

 

 

 

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

دخترت هستم و مهربان مادری

دست من، دست تو، تو بهشت منی،جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

هستی­ام حسینو دل دهم دست تو

تا ظهور مهدی، مأنم هستی تو، جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

منصوره، معصومه، زکیه، حکیمه

دخترت هستم و مادری فاطمه، جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

ــــــــــــــــــــــــــــ

همه جا بروم به بهانه تو

که مگر برسم در خانه تو

همه جا دنبال تو می­گردم

که تویی درمان همه دردم

یا اباصالح مددی مولا

نشوم به جز از تو گدای کسی

بی ولای تو من نکشم نفسی

که تو لیلای منه مجنونی

همه­ی هست منه دل­خونی

یا اباصالح مددی مولا

اگرم نبود دل لایق تو

نظری که دلم شده عاشق تو

به خدا هستی همه­ی هستم

به تو دل بستم به تو دل بستم2

یااباصالح مددی مولا

دل خود زده­ام گره بر در تو

چه شود که رسم بر محضر تو

من ناقابل به تو دل بستم

نکشی دامان خود از دستم2

یااباصالح مددی مولا

همه درد و غمم، تودوای منی

تو صفای صفا، تو منای منی

تو گل زیبای منی مهدی(عج)

تو مه شبهای منی مهدی (عج)2

یا اباصالح مددی مولا


ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

 

ترکه های درخت آلبالو، عصر داستان

معرفی:

این کتاب درباره ی یک معجزه ی واقعی است. کتابی درباره ی وضعیت خاص کردستان. وقتی این داستان را می خوانید متوجه می شوید که شرایط جغرافیایی و اقلیمی کردستان به شکلی بوده که دموکرات ها و کموله ها غلبۀ کامل بر منطقه داشته و آزادسازی آن فقط می تواند یک معجزه باشد.
اگر برای تربیت فرزندت از خدا کمک بخواهی حتی وسط فساد و بی دینی هم که باشد عاقبت به خیر می شود.

بریده کتاب:

او را در آغوش گرفت. فکر کرد یک بغل پرونده از اعمال گذشته اش را در آغوش گرفته است.
یوسف، با روزهای سختی و اندوهش که به او هجوم آورده بودند عجین شده بود… چشم های جوان باز بود و به او لبخند میزد. دستش را زیر صورتش انداخت …


تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا. به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا… به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : محمود محمدی نسب، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

معرفی:

این مجموعه تصویرهایی است از زندگی مردی خواستنی تر از باران، تصویرهایی کوتاه و منقطع مثل خود باران، همیشه آشنا.

بریده کتاب(۱):

دوسه نفر از ایران آمده بودند آقا را ببینند یکی شان آشنا بود وقتی آمدند تو حاج مهدی دست امام را بوسید وگریه کرد حبس طولانی وشکنجه موهای سر وصورتش را سفید کرده بود. آقا نشناختش.
گفتم: ایشان آقا مهدی عراقی اند.
دست کشید به سرش وگفت: مهدی من چرا اینقدر پیر شده؟ مهدی سرش را گذاشت روی پای آقا.

 

ادامه مطلب

تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : ابوالقاسم علیزاده، نشر شمشاد

معرفی:

داستان همه عروس دامادها یه طرف، داستان حبیب و نامزدش یه طرف. عاشقانه های دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…

بریده کتاب(۱):

هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم…. کمی دقیق تر شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: حبیب! عراقی ها….
هنوز حرفم تمام نشده بود که تیراندازی به سمت ما شرع شد…. نمی توانستیم هیچ عکس العملی نشان بدهیم. نه من قادر بودم دست به اسلحه ببرم نه حبیب…حبیب باورش این بود که جاده در دست مدافعان ایرانی است و می شود از سوسنگرد خارج بشویم….

 

ادامه مطلب

تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : مهدی طائب، سوره مهر

معرفی:

امروز ما در دنیای اسلام مکلفیم که هوشیاری ، توجه، دشمن شناسی وتکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن برای امت اسلام، جهان اسلام وملت خودمان تدارک ببینیم.

امام ای:
واین کتاب با کوشش های فراوان در راستای تبیین عرصه ی دشمن شناسی به شیوه ای روان و مدون و جامع تهیه و تدوین شده است.

بریده کتاب:

بنی اسراییل در سرزمین شیر و شهد به حکومت رسیدند. این سرزمین بهشت روی زمین بود. در زمستان و تابستان فاصله ی دما زیاد نبود. آن ها در رفاه مادی وفراوانی نعمت غوطه ور شدند و باز ایمان ها رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد.


جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را.

جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را…

 

جوان وانتخاب بزرگ : اصغرطاهرزاده، گروه فرهنگی المیزان

معرفی:

اگر جوانی قبول شدن در کنکور را انتخاب بزرگ خود بداند، یعنی هدف اصلی بشود دانشگاه، بعد چی؟ بعد فارغ التحصیل شود بعد شغل و ازدواج و بچه دار شدن، بعد چی؟ بچه هایش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برایشان پیدا کند، بعد زن بدهد یا به خانه شوهر بفرستد، بعد چی؟ بعد هم بمیرد…
حال آیا این واقعا یک انتخاب بزرگ برای زندگی است؟!

بریده کتاب(۱):

زیست شناسان می گویند بدن انسان درطول شش ماه تماما عوض می شود و سلول های جدید جایگزین سلول های قبلی می شوند، ولی انسان باز هم احساس می کند که خودش، خودش است با اینکه بدنش در عرض شش ماه کاملا عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار خود ماست، مثلا شما از طریق چشم می بینید ولی بدون چشم هم در خواب می بینید، پس اصل دیدین مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکر کردن و… هم همه مربوط به روح است…

 

ادامه مطلب

پیامبر و قصه هایش : حکایاتی از پیامبر مهربانی، تاثیرگذار و دلچسب

پیامبر و قصه هایش : حکایاتی از پیامبر مهربانی، تاثیرگذار و دلچسب

 

پیامبر و قصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

هر چه بیشتر می خوانم، هر چه بیشتر در موردتان می دانم و همراه زندگی نورانیتان می شوم، بیشتر دلم می خواهد ببینمتان، این آرزو می آید و می نشیند در دلم. دوست دارم ببینمتان…

بریده کتاب:

پیامبر(ص): هرکس بگوید سبحان الله برای او یک درخت در بهشت می کارد.
یاران پیامبر خیلی خوشحال شدند وگفتند خیلی بهشت پردرختی داریم …حضرت فرمودند: آری! شما درختان بسیاری برای خود کاشته اید ولی مواظب باشید که با کارهای بد، آتشی نفرستید که آن درخت ها را بسوزاند.


کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

 

کتاب دختران خرمشهر : اختر دهقانی، نشر مجنون

بریده کتاب(۱):

با ناله گفت خدایا شکر، این همه دنبالت گشتم حالا باید پیدایت کنم.
با صدای شرم آلود گفتم چه کارم داشتی؟ بعد تا برسیم اون ور کارون دیگه تحویلم نگرفت، وقتی پیاده شدیم گفت: آهای همگی برگردید.
وقتی رفتیم پیش قایق رو به من کرد و گفت: اسمت چیه؟
گفتم: سعیده.
گفت: زن من میشی؟
گفتم: آره.
نادر: گفت همه تون دیدید که سعیده خانم با من نامزد کرد.

بریده کتاب(۲):

حالا سال ها پس از آزادی خرمشهر، خیلی ها که برای قدم زدن به کنار کارون می آیند، زنی میانسال را می بینند که غروب ها وقتی خورشید بساطش را جمع می کند به کنار کارون می آید…
من هنوز به یاد نادر و به عشق او تنفس می کنم، خوشحالم اگر نادر نیست، خرمشهر هست. من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون.


آوازی برای وطن : هیچ کجا خونه ی خود آدم نمیشه، حتی اگر پرنده ای باشی در قفسی طلا

 

آوازی برای وطن
نویسنده: محمد گودرزی دهریزی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و ونوجوانان

معرفی:

این ضرب المثل معروف رو همه شنیدیم که :هیچ جا خونه آدم نمیشه
یه مستند جالب دیدم در مورد اونایی که اپلای کردن و دارن خارج از ایران تحصیل می‌کنند، نقطه مشترک تمام حرف هاشون این بود که درسته اینجا رفاه داریم اما هیچ جا وطن نمیشه و خیلی ها دوست داشتن برگردند(پیشنهاد :مستند میراث آلبرتا را تماشا کنید)
داستان پرنده قصه ما هم همین، در قفس طلایی خودش راحت نیست و دلش هوای وطن دارد… به همه جا می رود اما…

بریده کتاب:

زاغ بور که ترسیده بود، ساکت شد و محکم به بادبان کشتی چسبید.
مرغان دریایی تا سکوت زاغ بور را دیدند، به او گفتند: «ما سوار این بادبان ها می شویم، روی عرشه ها می رویم و از ته مانده ی غذاها می خوریم. کسی هم با ما کاری ندارد، ساحل دریا واقعا جای آرامی است، بیا و همین جا کنار ما بمان.»
تا حرف مرغان دریایی تمام شد، زاغ بور گفت: «وطن من جای دیگری است؛ من دور از وطنم نمی توانم زندگی کنم.»
مرغان دریایی خواستند چیزی بگویند که زاغ بور از روی بادبان بلند شد و به طرف دریا پرواز کرد. مرغان دریایی هر چه او را صدا زدند، فایده ای نداشت. آن ها که از جسارت زاغ بور تعجب کرده بودند، یک صدا گفتند:«وطن این پرنده قطعا امن تر از ساحل دریاست. کاشکی از طوفان نمی ترسیدیم، دنبالش می رفتیم تا ببینیم وطنش کجاست!»


کتاب پرستوی مهربان : بیان فلسفه غیبت امام زمان با مثالی شیرین

کتاب پرستوی مهربان نویسنده: سیده معصومه انتشارت: موسسه بنیاد فرهنگی مهدی موعود(ع)

کتاب پرستوی مهربان : بیان فلسفه غیبت امام زمان با مثالی شیرین

 

کتاب پرستوی مهربان
نویسنده: سیده معصومه
انتشارت: موسسه بنیاد فرهنگی مهدی موعود(ع)

معرفی:

شاید چندین بار از جانب کودکانمان با این سوال مواجه شده باشیم که چرا امام زمان بین ما نیست؟ و شاید خیلی از ما درمانده ایم در دادن پاسخ در فهم کودکمان.
نویسنده این کتاب در قالب یک داستان کودکانه با شخصیت های جذاب به این سوال پاسخ داده است و فلسفه غیبت امام را با مثالی شیرین بیان کرده است.

بریده کتاب:

پرستوی مهربان گفت: من خیلی شما را دوست دارم. آیا باز هم می توانم به دیدن شما بیایم؟
طاووس زیبا جواب داد: اگر مثل هدهد فداکار زندگی کنید، من به دیدن شما می آیم…


روضه اصحاب چیست؟ : روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری.

روضه اصحاب چیست؟ نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق

روضه اصحاب چیست؟ : روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری…

 

روضه اصحاب چیست؟
نویسنده: سیدعلی اصغر علوی
انتشارات: بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق

معرفی:

هر کسی که بر زمین می افتاد حسین فاطمه شتابان خودش را بالای سر او می رساند. روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری…

بریده کتاب:

درروز عاشورا عده ای ازقبل صحنه ها را تخمین نزده بودند وخود رامهیا نکرده بودند لذا دیر رسیدند به همین جهت است که به ما دستور داده اند”مهیای ظهور باشید چون ظهور ناگهانی اتفاق می افتد. ص۹۴


دلاوران عالی قاپو : داستان جوانی نترس و شجاعدل، بسیار خواندنی

دلاوران عالی قاپو نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: میراث کهن

دلاوران عالی قاپو : داستان جوانی نترس و شجاعدل، بسیار خواندنی

 

دلاوران عالی قاپو
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: میراث کهن

معرفی:

جوان تسلیم زور نمی شود نترس و دل شجاع دارد؛ ناموسش خط قرمز است برایش، داستان این جوان خواندنی ست….


موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

موکب رنگی پنگی نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: عهد مانا

موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

 

موکب رنگی پنگی
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: عهد مانا

معرفی:

یه موکب کوچیک پر از مداد رنگی، پارچه‌ها و کاغذهای رنگی، پر از عروسک‌های دست‌ساز و کاموا و یونولیت.
یه موکب پر از بازی و شوق و ذوق و سروصدای بچه‌ها. ن و دختران هنرمندی که چندسالی است بدون هیچ پشتیبان و در یک حرکت خودجوش و مردمی خودشان را می‌رسانند به زیارت اربعین تا زائران کوچک این اجتماع باشکوه را دریابند.کودکان و خردسالانی که در میان این‌همه سروصدا و ازدحام جمعیت فراموش شده‌اند و کمتر کسی به آن‌ها فکر می کند.
موکب رنگی پنگی شامل خرده روایت‌هایی است از این هنرمندان خلاق.

بریده کتاب:

می‌گویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم می‌خواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیش می‌آید زندگی شیرین می‌شود.
من وقتی امام حسین علیه السلام را پیدا کردم زندگیم شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتل‌خوانی رفتم. سِنی نداشتم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتل‌خوانی طول کشید و من هم داشتم گوش می‌کردم. بعد حس کردم که نظرت درمورد عالم عوض شد یعنی حس کردم بجز امام حسین علیه‌السلام واقعاً هیچ چیزی برایم ارزش ندارد


جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی.

جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…

 

جوانی در ۱۸۰ثانیه
نویسنده: حسین سروقامت
انتشارات: نشر معارف

 

بریده کتاب(۱):

این مهم نیست که انسان دارا باشد یا ندار، آسوده باشد یا گرفتار، حتی آزاد باشد یا در بند.
اگر به رشته ی اتصالی با «او» پیوستید و از ته مانده ی آب گودال وجود خویش، نقبی به دریای فیض «او» زدید…
مطمئن باشید خوشبختید!

 

ادامه مطلب

ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بدههم فال و هم تماشا!

ماجراهای پسر سرکارعبدی نویسنده: مصطفی خرامان انتشارات قدیانی

ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بدههم فال و هم تماشا!

 

ماجراهای پسر سرکارعبدی
نویسنده: مصطفی خرامان
انتشارات قدیانی

معرفی:

با خواندن این کتاب هوشت را امتحان کن ببین کجای داستان می توانی معمای پلیس را حل کنی…

خلاصه:

مجموعه ای است از چندین داستان پیرامون پرونده های پلیسی آقای عبدی که خودش از حل آنها عاجز است و همه را با کمک پسرش عبدالله و همسرش فاطمه خانم حل می کند.

پیام کتاب:

دقت و ریز بینی و تلاش برای حل معماها و حتی مسائل زندگی انشاالله

بریده کتاب(۱):

از اداره ی آگاهی بدش می آمد، چون مجبور بود فقط آنجا بنشیند و فکر کند. آن قدر فکر کند تا به نتیجه ای برسد: اینکه ی چطور صورت گرفته؟ قاتل چطور وارد خانه شده؟ در را چطور شکسته اند؟…
با فکر کردن به عوامل وقوع جرم کله ی سرکار عبدی مثل قطار سوت می کشید و از توی سرش صدای تلق تلق ریل قطار را می شنید. از عصبانیت مثل لبو سرخ شده بود و خون خودش را می خورد که یکدفعه… صفحه۷

 

ادامه مطلب

قاصدک انقلاب : بیان دستاوردهای بزرگ انقلاب با زبانی ساده و داستانی

 

قاصدک انقلاب
نویسنده: ابوالفضل هادی منش
انتشارات زمزم هدایت

معرفی:

متاسفانه یک خود کم بینی و بدبینی نسبت به خودمان و انقلاب مان به وجود آمده که این بدبینی پیامد های ناخوشایندی خواهد داشت.
طبق نظریه گام دوم انقلاب باید به مردم امید داد و مهم ترین وظیفه ما امید دادن به مردم است اما نه امید بی اساس و بی پایه بلکه امیدی بر اساس واقعیت های موجود در کشور.
مجموعه قاصدک های انقلاب به بیان دستاورد های عظیم و بزرگ انقلاب مان به زبان ساده و داستانی و همچنین شیرین و زیبا پرداخته است و اطلاعات دقیقی از وضعیت کنونی کشور می‌دهد
کودکان نخبه وطن دوست پر اراده این
کتاب را از دست نمی دهند
نام کتاب های مجموعه
مرد کوچک
آرزوی پرواز
امید آسمانی
بلیط قطار
هزارتا بچه ماهی
داس خوش دست
ماشین ها
کوله پشتی
رویانا

بریده کتاب(۱):

ایران در بین کشور های اسلامی، به عنوان اولین کشور تولید کننده ی موتور ملی تولید داخل شناخته شده است…»
مادر با لبخندی به پدر گفت:«بفرما مسعود خان! باز هم میگی خودروی خارجی؟»
سپهر هم با خوشحالی فریاد کشید:«یوهو! زنده باد معلم ما! زنده باد موتور ملی خودمان».

 

ادامه مطلب

خاطره راز خط کش ژله ای

خاطره راز خط کش ژله ای

خاطره راز خط کش ژله ای

 

خاطره راز خط کش ژله ای
از جمله ی”دختر خوبی باش” خسته شدم!!!
خیلی وقت ها بقیه فکر می کنند که ما دخترای پرانرژی که البته کمی هم شیطنت داریم، دوست نداریم دختر خوبی باشیم!
اما حواسشون نیست که خوب بودن برامون تعریف نشده!
همیشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم که راه و چاه رو یادم بده و مثل یک دوست همراه و همرازم باشه.
………………………………
بابام میگه مثل دخترخاله ات باشه !!!
مامانم میگه از یاد بگیر !!!!
اما مگه همه ی ویژگی های خوب توی ودخترخاله”جمع میشه!!!!
یک چیزی کمه؟!؟
که همیشه ذهنم رو درگیر می کنه.
یک” خط کش ژله ای” کمه!!!!
خط کشی که بتونه دقیق معیارهای زندگیم رو اندازه بگیره ژله ای هم باشه که اگر لازم شد منعطف باشه .
جدیدن هم بهش برخوردم و پیداش کردم.
آره خودش بود.

تازگی ها کتابی داستانی خوندم که دختر داستان می تونست با خیال راحت نقشه زندگی اش رو بکشه و از درست بودن مسیرش مطمئن باشه …
ولی این اطمینان حاصل وجود یک خط کش ژله ای بود
پیشنهاد می کنم این کتاب رو از دست ندید…
راستی یادم رفت بگم اسم کتاب چی بود:
راز درخت کاج”
ف از مشهد


کتاب گرداب سکندر : قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب

کتاب گرداب سکندر نویسنده: محمدرضا سرشار انتشارات: سوره مهر

کتاب گرداب سکندر : قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب.

کتاب گرداب سکندر
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

این داستان کسی است که سال ها پس از مرگش، قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب بود.
از این داستان یک فیلم سینمایی و یک مجموعه سیزده قسمتی عروسکی ساخته شد. این کتاب فوق العاده جذاب است.

بریده کتاب(۱):

ماجرا بسیار ساده آغاز شد. یک روز که در وسط دریا بودند طوفان شدیدی در گرفت. کشتی مثل پر کاهی روی امواج بالا و پایین میرفت و کج و راست می شد و آب زیادی روی آن ریخته می شد. ناگهان موج بزرگی به بدنه کشتی خورد و آن را چنان تکان شدیدی داد که طناب کمر عبدل پاره شد و او به چند قدم آن طرف تر افتاد. بعد هم موجی با شدت به صورتش خورد و مقدار زیادی آب به حلق ریخت.
عبدل با سرعت بلند شد. آب دهانش را بیرون ریخت. می خواست خودش را به لبه کشتی برساند که چیز عجیبی توجهش را جلب کرد: آب ، طعم مخصوصی داشت.
کمی بعد طوفان آرام گرفت و کشتی نجات پیدا کرد و به حرکت ادامه دادند. هنوز کمی آب ته کشتی باقی مانده بود، عبدل قمقمه اش را از آن آب پر کرد و گوشه ای گذاشت. چند روز بعد کشتی به سلامت به بندر رسید. عبدل هنوز چند قدمی از ساحل دور نشده بود که برگشت. کنار دریا که رسید نشست، یک مشت از آب دریا را برداشت و مزه مزه کرد. سر قمقمه راباز کرد و مقداری از آب آن را به دهان برد و مزه مزه کرد. اشتباه نکرده بود!
طعم آب قمقمه با آب کنار ساحل کمی فرق داشت کشف بزرگی بود.

 

ادامه مطلب

و دستها از خاک روییدند : یک ماجراجویی به شدت هیجان انگیز و نفس گیر!

و دستها از خاک روییدند : یک ماجراجویی به شدت هیجان انگیز و نفس گیر!

 

و دستها از خاک روییدند
نویسنده: سوسن طاقدیس
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

اگر اهل خواندن کتاب های هیجانی و پر ماجرا هستید، این کتاب را به شما پیشنهاد می کنم.
این کتاب بسیار جذاب و ماجراجویانه است، به طوری که هر از چند گاهی از خود می پرسید: بعدش چه می شود؟!! چطور نجات پیدا می کنند؟!

خلاصه:

خواهر و برادی به نام فرزانه و محمود به همراه خانواده-شان برای دیدن عموشان به روستا می آیند و آن جا گیر می افتند.
بچه ها می فهمند ساواک انقلابیون را پس از شکنجه شبانه در تپه های اطراف روستا دفن می کنند. در آن جا خانه ای است که مردم ده به آن خانه اربابی می گویند.
بچه ها با دخترعمو و پسرعمویشان با زحمت مخفیانه به خانه اربابی وارد می شوند. این چند نوجوان پرده از این راز بر می دارند و ماجرای بسیار هیجان انگیزی را برایشان اتفاق می افتد.

بریده کتاب(۱):

لحظه ای بعد، دستی در میان خاک آشکار شد، دستی که دیگر بی جان و بی-حرکت می نمود. محمد که تقریبا همه چیز را حدس زده بود، با شدت بیشتری خاک را پس می زد تا به صاحب آن دست برسد.

 

 

ادامه مطلب

راز درخت کاج : هم هدف دارد هم هیجان. مثال زدنی ست زندگی میترای این داستان

راز درخت کاج نویسنده: معصومه رامهرمزی انتشارات: نشر شاهد

راز درخت کاج : هم هدف دارد هم هیجان… مثال زدنی ست زندگی میترای این داستان

 

راز درخت کاج
نویسنده: معصومه رامهرمزی
انتشارات: نشر شاهد

معرفی:

خانه ام را ساختم باید بروم. باید بروم.
زینب در دفتر خاطراتش نوشته بود.
منظورش کدام خانه بود؟ کجا می خواست برود؟ چه موقع؟ چگونه؟
-گاهی اشتباه هم میکنه اما ناامید نمی شد… سعی می کرد طوری زندگی کند که خدا عاشقش شود تا خریدارش شود…
– دوست داری بدونی توی این شهر شلوغ که هرکسی گرم کار دنیا و موقعیت اجتماعی و اقتصادی خودش هست چطوری باید زندگی کنی که خدا عاشقت بشه و تو را خریداری کند؟!…

خلاصه:

زینب دختر یک خانواده ی هفت نفره است با ویژگی های خاص خودش با مهربانی و جهادش، با برنامه خودسازی و کلاس های جانبیش…

بریده کتاب(۱):

آن ها هر روز در خانه نوار می گذاشتند و بزن و برقص می کردند. سال ها قبل ما از دختر آنها در آبادان، ماه ها پذیرایی می کردیم تا او دوره تربیت معلمش را تمام کرد. اما آنها در مدت اقامت ما در خانه شان رفتار خوبی نداشتند؛ طوری که من ومادرم احساس می کردیم روی خار نشسته ایم… حاضر شدیم با موش و گنجشک زندگی کنیم اما زخم زبان فامیل را نشنویم… ص۶۴

 

ادامه مطلب

کتاب خدا هرگز نمی میرد : علت و ریشه مرگ دیگر موجودات جهان و اثبات پایندگی خداوند

 

کتاب خدا هرگز نمی میرد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم، انسان ها را از همانند دانستن خدا با آفریده های او منع کرده و برای همین، تولد و مرگ و جسم داشتن را از خدا نفی می کند.
اگر خدا شبیه آفریده هایش باشد، دیگر آن خدایی نخواهد بود که شایسته ی پرستش باشد
کتاب (خدا هرگز نمی میرد علت و ریشه مرگ را در دیگر موجودات جهان بررسی می کند و با تکیه بر دیگر صفات خدا، برای کودک روشن می‌کند که چرا خدا نمی میرد.

بریده کتاب:

کسی هم نمی تواند خدا را زخمی کند تا او به خاطر خونریزی بمیرد. خدا هرگز نمی میرد.؛ زیرا بسیار قوی و قدرتمند است و به هیچ چیز نیاز ندارد.
زندگی همه ی موجودات زنده در دست خداست. مرگ نمی تواند خدا را شکست بدهد؛ زیرا خدا از هر چه فکرش را بکنی، قوی تر است.


می شکنم در شکن زلف یار : حکایات همواره شنیدنی اند، مخصوصاً اگر بدانی از دل حقیقتند.

می شکنم در شکن زلف یار نویسنده: حسین سروقامت نشر معارف

می شکنم در شکن زلف یار : حکایات همواره شنیدنی اند، مخصوصاً اگر بدانی از دل حقیقتند.

می شکنم در شکن زلف یار
نویسنده: حسین سروقامت
نشر معارف

معرفی:

فکرش را بکنید در یک مهمانی دوستانه شرکت کنید و بی اختیار مسیر زندگی ات عوض شود.
آقای قنبری شب قبل به مهمانی دوستش رفته و حالا همسر دوستش با او تماس گرفته:«من دیشب عاشق اخلاق شما، دیانت و معنویت شما شدم. نجابت شما مثال زدنی است. من در ازدواجم شکست خورده ام. از این مرد فرزندی ندارم…»
حتما دوست داری بدونی ادامه اش چی می شه! مطمئن باش از دونستن ادامه ی ماجرا لذت می بری. پس حتما کتاب می شکنم در شکن زلف یار رو بخون. کتابی که حکایت های زیبا و حقیقی رو مقابل چشمات می ذاره. حکایاتی که شاید یک روز برای من و تو هم…

بریده کتاب(۱):

مشکل اصلی من ازحدود یک سال پیش شروع شد. پدرو مادرم به دلیل اینکه من تنها فرزند خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دخترخاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند و هم سن خود من است، به سرپرستی قبول کردند. ازآن تاریخ به بعد، خانه ی آرام و ساکت ما که در طول روز، کسی جز من در آن زندگی نمی‌کرد، تبدیل به محل زندگی پسری شد با دختری که به مراتب از شیطان حرفه ای تراست!
البته فکر می‌کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من مقداری زیبا هستم. فکر می‌کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی آمد.

 

عکس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار

عکس نوشته کتاب می شکنم در زلف یار

عکس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار

کس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار نوشته ی حسین سرو قامت

دوستی می گفت حرف مثل کلینکس است، یکی را که بگویی، دیگری هم پشت سرش می آید.

زمان متوقف نیست….
می گذرد؛
بی آنکه تاملی کند که ما ارزش آن را می دانیم یا نه!

شما هم اگر یادداشت های روزانه کنفسیوس را ورق بزنید شاید به این جمله برخورد کنید که:
به تعلیم و تربیت آکادمیک بسنده کردن، وقت تلف کردن است.
بزرگان هر جامعه ای باید با رفتار خویش مردم را تربیت کنند…”

زندگی سکه ای است که دو رو دارد،
گاه این روی خویش را به ما می نمایاند، گاه روی دیگرش را.

ما پیرامون خویش حصاری کشیده ایم
و نمی خواهیم قدمی از آن بیرون بگذاریم.
در حالی که تا این حصار را نشکنیم،
امکان ندارد به آنچه می خواهیم برسیم.

شما هم اگر یادداشت های روزانه کنفسیوس را ورق بزنید شاید به این جمله برخورد کنید که:
به تعلیم و تربیت آکادمیک بسنده کردن، وقت تلف کردن است.
بزرگان هر جامعه ای باید با رفتار خویش مردم را تربیت کنند…”

جامعه ای زنده است که در میان افراد آن، امید به آینده موج بزند.

امان از مشکل بی مشکلی،بعضی افراد انگار می گردند تا با فربه کردن آن اعصاب خود و دیگران را خرد کنند.

 

ادامه مطلب

پیک پاکی ها : بیان احکام مهم اسلام در قالب داستان هایی جذاب و روان

پیک پاکی ها نویسنده: مرتضی دانشمند انتشارات: به نشر

پیک پاکی ها : بیان احکام مهم اسلام در قالب داستان هایی جذاب و روان

 

پیک پاکی ها
نویسنده: مرتضی دانشمند
انتشارات: به نشر

معرفی:

همه ما برای خوب و درست  زندگی کردن به احکام الهی نیازمندیم.
این کتاب احکام را از صورت کلیشه ای و خسته کننده در آورده است  و در قالب داستانی با تصویرگری جذاب و زیبا به کودک ارائه می‌کند.

بریده کتاب:

آقای علوی به کلاس آمد، مثل همیشه با بچه ها سلام و احوالپرسی کرد و به سمت تابلو رفت، ماژیک آبی رنگ را به بچه ها نشان داد و گفت: (خیلی زود یک برگه کاغذ، به علاوه یک مداد به علاوه یک پاکن از کیفتان دربیاورید.
اقای علوی به سمت تابلو رفت و نوشت: پاک کننده ها چند چیز هستند مثلا :آب ،خاک،خورشید…


رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من.

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت نویسنده: سعید تشکری انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من…

 

 

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت
نویسنده: سعید تشکری
انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

معرفی:

من ناهیدم، ۱۴ ساله، دختر یکی یکدانه ساکن مشهد. اعتماد به نفس و معدل ۲۰ .کارهای مخفیانه ای که با جوانان دانشجو انجام می‌دادیم شده است داستان این کتاب… بخوانیدش تا … .

خلاصه:

داستان دختری ۱۴ ساله به نام ناهید که همراه با گروهی از جوانان دانشجو در مشهد کار های انقلابی می کردند. بیان وقایع انقلاب و به شهادت رساندن آقای کافی و … از ویژگی های خوب کتاب است.
نهایت شهادت ناهید و بسیاری از جوانان در نیمه شعبان است.

بریده کتاب(۱):

ناهید یکی یکی عکس ها را با دقت نگاه می‌کرد. بازجو همه حرکات ناهید را زیر نظر داشت.
-خب؟ اینا رو میشناسی؟
-نه قربان
خوب نگاه کن. اینا پاتوق شان مسافرخونه های این اطرافه. مسافر خانه شما هم زیاد می آمدند. عکس ها همه آشنا بودند بهرام، رضا، محمد حسین، سهیل، مهتاب… ( صفحه ۸۰)

 

ادامه مطلب

توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

توضیح الرسائل کربلا نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: نشر سدید

توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

 

توضیح الرسائل کربلا
نویسنده: سیدعلی اصغر علوی
انتشارات: نشر سدید

معرفی:

«پاسخ‌های زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دل‌هایی با او و شمشیرهایی بر او؟!
این کتابی تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفته‌اند؛ «دل‌هایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!»
این کتاب به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود: چرا سرنوشت، قاتلان امام حسین را از مردمان «کوفه» انتخاب کرد؟ چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از «شام» به کربلا نیاورد و تماماً کوفیانی را در مقابل امام‌شان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار آمدنش را داشتند؟»

نخوندن بعضی از کتابها ضرره. بی‌ضرر شهید شی، اینو بخون.


عکس نوشته,کتاب جستجوگران شمشیر عدالت,داوود امیریان

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:

بریده ۱:

مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!

بریده ۲:

جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .

بریده ۳:

آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .

عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان

 

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

 

 

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!

مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.

انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.

بیشتر ببینیم: عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل

من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.

از زندگی لذت ببر.

با لذت به صدای موج ها گوش می داد.

از زندگی لذت ببر.

ترس,عکس نوشته

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!


از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .


مردی از جنس نور : روایتی از شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالمبشدت متفاوت

مردی از جنس نور نویسنده: سیدمهدی شجاعی انتشارات نیستان

مردی از جنس نور : روایتی از شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالمبشدت متفاوت

 

مردی از جنس نور
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
انتشارات نیستان

معرفی:

سلیم: این کتاب، شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالم است. من این کتاب را نه با مرکب و قلم، که با خون و استخوانم نوشتم…(ص۱۲۰)
یه رمان متفاوت تر از اون چیزی که فکرشو می کنی…

خلاصه:

سلیم ابن قیس هلالی از اصحاب حضرت رسول(ع)است که کتابی بسیار ارزشمند دارد، به نام اسرار آل محمد(ص)، کتابی حدیثی است.
او پیرمردی است در زمان حجاج، حجاج خلیفه اموی به دنبال اوست تا کتابش را بگیرد و ناپدید کند. سلیم شهر به شهر و دیار به دیار از دست او می گریزد. شیعیان نیز با سلیم همکاری می کنند و برای اینکه سلیم به دست حجاج گرفتار نشود،خود را به هیأت سلیم در می آورند که این امر باعث سردرگمی حکومت حجاج می شود. سرانجام سلیم وارد خاک ایران می شود. ایرانیان که محبّ اهل بیت هستند به او پناه می دهند و او را از دست مأموران حجّاج می رهانند، این کتابِ حدیثی سرانجام به ابان ابن تغلب که یکی از محبین اهل بیت در ایران است سپرده می شود. تا امروز که به دست ما می رسد.

بریده کتاب(۱):

سر دسته: جسارت نه مرا مسحور می کند.
زن: مرا نیز صراحت مردانه.
سردسته: پس معامله تمام است؟
زن: معامله در خلوت به سر انجام می رسد(با اشاره به سربازها) نه در حضور دیگران!
سردسته ذوق زده به دیگران می گوید: فعلا بیرون باشید و زیر لب به سربازان می گوید: و سهم خود را بعدا بستانید.
سربازان بیرون می روند. تازه پا از در بیرون گذاشته و در را بسته اند که ناگهان سر سردسته از پنجره بر زمین جلوی پایشان می افتد. هر دو سرباز وحشت زده و ناباورانه به سر خون آلود می نگرند.(ص۲۷)

 

ادامه مطلب

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت

 

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)
نویسنده: منصوره قنادیان
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب(۱):

بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.
گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)

 

ادامه مطلب

لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران.

لحظه های انقلاب نویسنده: محمود گلابدره ای انتشارات: نشر معارف

لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران…

 

لحظه های انقلاب
نویسنده: محمود گلابدره ای
انتشارات: نشر معارف

خلاصه :

کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامی حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پایانی انقلاب همه چیز را حس کرده واین حس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند و نشان می دهد که چگونه در هفته های آخر پیروزی انقلاب روزها با بیم و امید نسبت به شکست ویا پیروزی این انقلاب می گذرد ونهایتاً انقلاب در این لحظات بیم و امید پیروز می شود.
انقدر کتاب جالب و زیبا بود که حتی اگر در ابتدا نسبت به این موضوع رغبتی نداشته باشی، با خواندن چند صفحه از کتاب علاقه مند می شی تا بقیه کتاب را بخوانی.


خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

 

غرور بادکنکی

ماشین مان را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.

بیاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای پر نمی زد؛
سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند. و دل بانو خون شد، نه از تنهائی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد.”

نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
اینجا خاکش با آدم حرف می زند.
سالهاست چشمه اش می‌ جوشد و هرچند که روستاهای اطرافش دچار خشکسالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی اینجا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.

یکی آش می داد و یکی چای.
ما کتاب نذری دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود،
توجه همه دوستدارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد.
خیلی ها تا آنجا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود. یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.

ساعت یک و نیم نصف شب وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند. مصرانه و محکم انقدر صدایم کرد تا بیدار شدم.
کتاب می خواست، از کتابخانه سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از اینکه بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.


خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز ی انقلابی در قالب روایتی خواندنی

خاطرات احمد احمد نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر

خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز ی انقلابی در قالب روایتی خواندنی

 

خاطرات احمد احمد
نویسنده: محسن کاظمی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!
اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند احساس می کردم در حال فرورفتن در قعر جهنم هستم. چطور طاقت خواهم آورد که چند روز نماز نخوانم؟ به نقطه بحرانی رسیدم گویی عزیزی را از دست داده ام. دیگر طاقت نداشتم. ساعت از ۲ عصر گذشت فرصتی نبود تا نماز ظهر قضا شود گریان دویدم …


خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

 

خاطره بد آموزی کتاب
نخوانده بودمش…
فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.
کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…
یک نفر که کتاب را پس آورد و گفت این چه کتابی است؟ بدآموزی دارد!
آنقدر ترسیدم که همان روز شروع کردم به خواندن کتاب…
به هرجای کتاب که می رسیدم باخودم می گفتم: عه عه عه این جایش بدآموزی دارد.
اما جلوتر که می رفتم می دیدم آنکه مسئله ی خاصی نبود…
کلی موقع خواندن کتاب با خودم حرف می زدم:اینجا؟

خب اینجا واقعیتهای تلخ جامعه است…
پس اینجای کتاب بدآموزی دارد؟!
خب مسلم است که همه ی دین خواب و اعجازهای عجیب نیست! بالاخره اتفاق می افتد…
آهاااان اینجا بد آموزی دارد؟
اسمش را نمی شود بدآموزی گذاشت. هرگز…
اما کمی ایراد در بهترین کتاب ها هم قابل اغماض است!
جلو تر که رفتم….
من شده بودم غزاله…
با غزاله زیارت نامه می خواندم…
با نگاه غزاله کاشی های حرم را نقاشی می کردم…
با پاهای غزاله به حرم می رفتم و برمی گشتم…
با زبان غزاله جامعه کبیره را می خواندم…
به آخر کتاب که رسیدم دیدم من زیارت جامعه را باغزاله فهمیدم…
کتاب را که بستم فهمیدم اصلا من غزاله ام…
بعد عجیب دلم هوایی مشهد شد…
در دلم زمزمه کردم هر که قصد زیارت دارد باید اول پنجشنبه ی فیروزه ای را بخواند!


خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

 

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

با شوق فراوان کتاب رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا گذاشته بودم توی کوله ام.
میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم.
اما تو این انتظار یک ساعته، هدیه اش کردم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود …
ایشون با ذوق کتاب رو گرفت و قبل از هر کاری همونجا از کتاب و ضریح عکس گرفت و عکس رو برام فرستاد …

بعد از چند ثانیه
ازم پرسید: راستی کتاب در مورد چیه؟!؟
به ضریح اشاره کردم و گفتم: داستان های کوتاه،
کوتاه در مورد #امیر_من ،
امام حسین علیه السلام …

حالش عوض شد
دیدم به ضریح خیره شده با چشمای پر از اشک …
فقط تونستم بهش بگم با این حال خوشت زیر قبه برای فرج خیلی دعا کن✋ …
همین …


خاطره ترک اعتیاد

خاطره ترک اعتیاد

 

خاطره ترک اعتیاد
آنقدر با دختر دایی ام سر وکله زدم و با استدلالهای من درآوردی اش کشتی گرفتم که گفت: هرچه تو بگویی، اصلا یک هفته نمی خوانم، با خنده ادامه داد ببینم تو دیگر چه از جانم میخواهی!
ماچی به لپ های تپلویش فرود آوردم و گفتم پس بیا این ۳ تا کتاب را بگیر به جای این رمان اینترنتی هایت بخوان.
باغر و ناله مخصوص دهه هشتادی ها قبول کرد!

هنوز ۳ روز نشده ۲ تا کتاب هارا پس آورد و گفت تموم شد دختر عمه توروخدا کتاب داری بدی؟
خندیدم و کتاب آقای سلیمان میشود من بخوابم”از بین کتابهایم پیدا کردم و گذاشتم کف دستش!
نگاهش که به کتابخانه ام افتاد کوله پشتی اش را باز کرد و ده تا از کتاب هایم را داخل کیفش انداخت!
چشمانم به اندازه ی نعلبکی باز شده بود که ماچی را در هوا فرستاد و الفرار…
تا خواستم چیزی بگویم همان طور که می دوید گفت تو ترکم دخترعمه! میفهمی؟
تو ترکم!
دارم رمان اینترنی ترک میکنم!
کتاب ندی معتاد میمونما!!!!
فقط این کتابها داروهاش هستن…
من
دختر داییم
کتاب ها
رمان اینترنتی


خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل.

خاطرات عزت شاهی نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر

خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل…

 

خاطرات عزت شاهی
نویسنده: محسن کاظمی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

جوان امروز نمی داند که جوان دیروز چه کرده است
مردان امروز از رنج و تلاش مردان دیروز چیزی نمی دانند
و چقدر تاسف بار است اگر ندانیم انقلاب ما و افتخار ما چه بوده است؟
این کتاب با جذابیت، تلخی ها و شیرینی های یک نسل را به تصویر می کشد.

 

 

بریده کتاب:

رهبران قوم(مجاهدین) از طرفی اجازه مطالعه و تعامل اندیشه به زیر دستان نمی دادند, از طرفی هم خود مطالعه نداشتند که به آنها ارائه کنند. از این رو به خاطر این که اعضاء به بی عملی دچار نشوند آنها را به کارهای بی ثمر و سبک و تهی مغز مشغول می کردند و برای آنها شخصیت کاذب ایجاد می کردند: یکی را مسئول چای, دیگری را مسئول ناخن گیری, یکی را مسئول آفتابه و دیگری را مسئول خودکار و….صفحه۲۲۸


خاطره کار فرهنگی باحال

خاطره کار فرهنگی باحال

خاطره کار فرهنگی باحال

 

خاطره کار فرهنگی باحال
بعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که می‌شنوی، حالت خیلی خوب می شود.

مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی‌ ای هست که در عرض ۲ ساعت توی مدارس برگزار کردند.
بچه‌ها خیلی خوششون اومده بود.
هم بخاطر اینکه ۳-۲ساعتی از کلاساشون پیچونده شده بود
و هم اینکه ساعات درسایی که به نظر خودشون به درد زندگیشون نمی خوره، کتابای مفید خوندند.
جالب بود براشون که همونجا باید کتابو می خوندند، آزمونش رو می دادند و آخرش یه جایزه خوب می‌گرفتند.


نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران پنهان انسان های غربی و آمریکایی

نقد رمان صد سال تنهایی

نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران پنهان انسان های غربی و آمریکایی

 

نقد رمان صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز.

شاید دلیل شهرت این کتاب بیان واقعیت ناپیدای زندگی ان سوی آب هاست. خواندنش انسان را به فکر می اندازد که زندگی چگونه بوده و

گام بعد… واقعا زندگی باید چگونه باشد؟ اجدادشان که آنگونه بوده‌ اند، چه شدند و خودشان چه می خواهند ؟

اصل رمان داستان زندگی یک خانواده درطول صد سال را به تصویر می کشد و از آن جایی شروع می شود که جوان دوستش را با نیزه می کشد و چون دچارعذاب روحی می شود، از خاندانش جدا می شود و همراه گروهی سر به بیابان می گذارد تا این که در کنار رودخانه ای ساکن می شود و آنجا شهری بنا می کند و داستان شروع می شود.

 داستان: شهر سازی شان، قانون گذاری شان ، زندگی جمعی شان و … .
– بهداشت ابتدایی شان
که
همه جا دستشویی است:
کنار باغچه، کنار درخت، مقابل همه و…
– خوراکشان:
سوسمار و مارمولک و خوک و مردار است.
– روابط جنسی شان:
آزاد است و فرزندان شان حرامزاده اند، که در طی داستان می بینید که سرانجام خوبی پیدا نمی کنند.
نوع برخوردشان با پیر و مجنونشان هم که عجیب و دور از انسانیت است.

خلاصه آنکه رمان با سرگردانی انسان شروع می شود و صد سال این کشتار و تنهایی و سرگردانی باقی می ماند.

هرچند در طی این صد سال ظاهرا مدنیت اتفاق می افتد،
از نیزه و شمشیر و گاری به تفنگ و قطار و ماشین می رسد،
اما همچنان غرب و آمریکا، در ارائه مدل آرام بخش سرگردان است، تنهاست.

به حدی که در کشور انگلیس، «وزارت تنهایی» راه می اندازند برای تقریبا نیمی از مردمش!
و خلقیات دور از شان انسانی در کتاب زیاد دیده می شود.
و بشریتی که خدا ندارد هرچقدر هم که داشته باشد، تنها باعث تنهایی و افسردگی او می شود.
حتی اگر صد سال عمر کند .

قرآن زندگی مردمان عرب در ۱۴۰۰ سال پیش را ترسیم کرده است.
اسلام با آداب و ادب هایش ناجی آن مردمان می شود.
اما با خواندن این رمان دیدم این طرز زندگی وحشتناک تا همین ۱۵۰ سال پیش در اروپا و آفریقا و آمریکا جریان داشته است و مسلمانان حداقل ۱۲۰۰ سال جلوتر هستند.
هرچقدر غربی ها کشورهای مسلمان را به زنجیر بکشند و خودشان را با ماشین آلات و بمب هسته ای شان متمدن جلوه دهند، باز هم می شود به راحتی در جنگ افزار هایشان باقی تحوش صد سال پیش را مشاهده کرد.

فقط باید بخواهیم تا ببینیم.
نباید فریب ظاهر کت و شلواری و کرواتی شان را بخوریم .


کتاب لبخند درغربت : آزاده که باشی در بند هم لبخند از لبت نمی رود.

کتاب لبخند در غربت نویسنده: بیژن کیانی انتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان

کتاب لبخند درغربت : آزاده که باشی در بند هم لبخند از لبت نمی رود…

 

کتاب لبخند در غربت
نویسنده: بیژن کیانی
انتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان

بریده کتاب:

حسین آهسته لب هایش را باز کرد وبه سختی گفت: پس خداحافظ
هر دو جور دیگری این کلمه را گفته بودند گویی این بار معنای دیگری داشت آهسته سرش را برد بیخ گوش حسین وگفت: (لبخند بزن بسیجی فکر کن صدام مرده)


خاطره کتابخوان معلول

خاطره کتابخوان معلول

خاطره کتابخوان معلول

 

خاطره کتابخوان معلول
دیدی بعضی وقتا هرکاری می‌کنی حالِ دلت خوب بشو نیست؟!
با چند تا دوستی که معمولا با اونا بودی حس خوب داشتی، این ‌ور اونور میری، حالت خوب نمیشه…
موسیقی مورد علاقه‌ات رو گوش میدی، نوچ‌…بازم خوب نمیشه…
تفریح و سفر میری…میبینی نه، مث اینکه باز کارساز نیست…
اما یهو یکی میاد یه کتابِ مشتی بهت میده… و انگار پرتت می‌کنه وسط بهشت!
میری تو کتاب و نمی خوای از توش در بیای!
اصلا تا حالِ دلتو خوب نکنه، وِل کن نیست!

داستان از جایی شروع شد که یه روز یکی از رفقا به منی که نه حالِ دلم خوب بود و نه حوصله کتاب خوندن داشتم، چندتا کتاب خوب و کوتاه در مورد امامِ زمان(عج) داد و گفت این ها خیلی جذاب هستند و فرق می کنند با کتاب های دیگه.
یه روز بالاخره همت کردم و گفتم بذار بخونم ببینم چی توشون نوشته…
آقا باورتون نمیشه، ولی کلا حالم کن فی شد!
اصلا جوری حالم خوب شد که انگاری تو کتابه ژلوفن ریخته بودن!
ازون موقع به بعد، هر وقت حال و هوای دلم ابری میشه، میرم سر وقت کتاب خوندن…

۲من با اینکه معلولیت جسمی دارم و این قضیه خیلی آزارم میده، ولی کتاب برام شده مثثثلِ یه رفیق فابریک که همیشه حس خوب و اعتماد به نفس بهم میده.
توصیه می‌کنم شمام یه دونه ازین مُسَکِّنا بزنین ببینین چقد حالتونو عوض می‌کنه…
اسمشو گذاشتم کتافِن!
از خانواده ژلوفن و بروفن و ایناس ولی البته از زمین تا آسمون فرق داره باهاش و هیچ ضرری هم مسلما نداره،
خوشششمزه‌تر و با ماندگاریِ بالا!
دمِ خدا گرم که یه همچین رفیقی رو به ما داد که راهِ مستقیمو به سمتمون کج کرد!
وگرنه اگه به من بود، برای آرامش گرفتن، اصلا به سمت مطالعه و این چیزا نمی رفتم که!
چاکریم خدا جون❤️


نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

نقد رمان بگذار مادر بخوابد

نقد رمان بگذار مادر بخوابد: زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

 

نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این‌ همه بدبختی و راه‌های برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!

اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمی‌شود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.

 

اگر کتاب می‌نویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکته‌ای بیاموزد، که چند راه‌حل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختی‌ها و ناراحتی‌هایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…

با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمی‌افتد.

داستان در مورد پدری بی‌فکر، مادری که فقط دارد تلاش می‌کند تا بچه‌ها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچه‌هایی که انها هم با بی‌تدبیری انواع و اقسام بدبختی‌ها را یدک می‌کشند و دیگر هیچ!

خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…

بریده کتاب:

البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.

ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.


خاطره : یادت باشد.

خاطره یادت باشد

خاطره : یادت باشد…

 

خاطره یادت باشد…
آنقدر از خوندن کتاب لذت بردم که دلم نمی اومد کلش رو یک جا بخونم، ریز ریز می خوندم و از خوندنش لذت می بردم.
اما آخر کتاب رو گذاشتم تو حرم بخونم.
نشستم رو به روی ضریح،
حس و حال کتاب انگار با حس زیارت گره خورده بود،
می خوندم و اشک می ریختم،
صورتم خیس خیس شده بود و زمان از دستم در رفته بود…
نزدیک اذان /بود…
خیلی دوست داشتم کسان دیگری رو هم تو این حس زیبا شریک کنم،
کاش می شد خیلی ها این کتاب رو می خوندن…

رفتم دارالحجه، رواق شیخ طوسی،
اونجایی که یه عالمه زوج جوان میرن برای اینکه نزدیک امامشون عهد زیبایی با هم ببندند،
و با هم به خدا برسن…
اتاق عقد…

کتابی که تیکه ای از قلبم شده بود و خیلی دوستش داشتم رو با خودم برده بودم،
اول کتاب نوشتم: ”یادمان باشد گاهی برای رسیدن به معشوق ابدی و ازلی باید از همه چیز گذشت…
پیوندتان مباااااارک
۴/۱۳ حرم رضوی/ اتاق عقد”

یه عروس و داماد رو نشون کردم و به طرف عروس رفتم و سر صحبت رو باهاش باز کردم، بهش تبریک گفتم و کتاب رو بهشون هدیه دادم….

کتاب یادت باشد”…


رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش گرو ارزش های انقلاب.همین کافیست.

رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش در گرو  ارزش های انقلاب…همین کافیست.

 

رسول مولتان (زندگی نامه شهید سید محمدعلی رحیمی از زاویه دید همسرش)
نویسنده: زینب عرفانیان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب(۱):

سرخیابان ۱۳ آبان، علی توی ژیانش منتظرمان بود، تا دیدمش، دلم هری ریخت. آب دهانم را قورت دادم و رویم را کیپ ترگرفتم.
معصومه (خواهر علی) در جلو رو باز کرد که سوار شوم. خواستم بگویم نه که به زور هولم داد توی ماشین و با علی خداحافظی کرد. قرارمان این نبود، گفته بودم خودش هم بیاید. ولی لحظه آخر، غافلگیرم کرد. با علی تنها شدم. هوای ماشین سنگین بود. معذب شده بودم.صفحه «۲۴»

 

ادامه مطلب

خاطره رزمنده کتاب فروش

خاطره رزمنده کتاب فروش

خاطره رزمنده کتاب فروش

 

خاطره رزمنده کتاب فروش
عید که می شود همه می روند خوش گذرانی…
به ما هم خوش می گذرد اما مدلش فرق می کند…

روز دوم عید امسال نزدیک به اذان ظهر به محل استقرار رسیدیم.
طلاییه!
به قول حاج آقای راوی: طلاییه عجب طلائیه!

خم می شوم و از عقب ماشین دسته ی کتاب هایم را برمی دارم. درب ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم.
هر قدمم شبیه به رزمنده ای است که برای مملکتش می جنگد.
نه با تیر و تفنگ! بلکه با ترویج فرهنگ کتاب خوانی…

در راه حسینیه چند جوان را می بینم. آرام آرام به سمتشان حرکت می کنم. سلام و علیکی و حال و احوالی.
با خوشرویی جوابم را می دهند. منتظرند تا ببینند چه کارشان دارم.
چند کتاب مناسب را بهشان معرفی می کنم و می گویم:« با ۵۰ درصد تخفیف فروخته می شود. فقط برای اینکه فرهنگ کتابخوانی را جا بیندازیم.»
خوشحال می شوند وکتاب هارا می خرند.
دلم قنج می رود.
خدا حافظی می کنم و راه می افتم به سمت حسینیه.

دیگر اذان را گفته اند.
نماز را امام جماعت می خواند و ماهم اقتدا می کنیم.
بین دونماز دو جوان دیگر چشمم را می گیرند.
دارند با موبایل هاشان بازی بازی می کنند.
شاید چت! شاید دیدن عکسی و یا تماشای فیلمی!
یک یاعلی و از جا بلند می شوم.
به سمتشان می روم و بعد از سلام وعلیک و عید مبارکی کتاب ها را معرفی می کنم.
بعد هم می گویم فروشی است اما تا ۱ ساعت دیگر هم اینجا هستم… بخوانید اگر دوست داشتید بخرید!
اگر هم نه پس بیاورید.
کتاب ها را گرفتند.

موذن که داشت قد قامت نماز دوم را می گفت سرجایم ایستادم. بعد از نماز جلوی در حسینیه بساطم را پهن کردم. کتاب ها را در جاکفشی کنار کفش های زائرین چیدم.
شروع می کنم به صدا زدن:
توجه توجه!
فروش کتاب با ۵۰ درصد تخفیف!
کتاب های زیبا با محتواهای جذاب.
کتاب های شهدا.
رمان های زیبا.
به عنوان سوغاتی کتاب هدیه ببرید!!!
بدو بدو جا نمونی!
همه دورم جمع می شوند. به هرکس کتاب مناسب خودش را پیشنهاد می دهم.
بعد از نیم ساعت کمی از ازدحام جمعیت کم شد.
آنقدر کتاب توضیح داده بودم که لب هایم از خشکی و تشنگی از هم باز نمی شوند.

ته دلم اما خوشحالم.
من یک رزمنده ی کتاب فروشم!

نقد رمان خشت اول : ناامیدی و پوچی ره آورد این رمان است.

نقد رمان خشت اول: ناامیدی و پوچی ره آورد این رمان است.

 

نقد رمان خشت اول نوشته ی فریده شجاعی
نوشتن داستان زندگی دیگران عبرت‌آموز است و بیدار کننده،البته به دو شرط؛
نگاه گوینده،خاطره و داستان
قلم و اندیشه ی نویسنده

خشت اول داستان دختری است که از زمان پدربزرگ و مادربزرگش شروع می‌کند و خانواده، خودش و سه ازدواجش را توضیح می دهد.
این‌که مردان خانواده از اول تا اینجا غالباً بی‌خیال و اهل شراب و مواد و ولگردی بودند و نشان اهل سختی و تحمل!

درد و رنجی که ن کشیده‌اند نتیجه‌اش بیماری‌ها و شکستگیها بوده است.

گوینده فقط از تلخیها و نابسامانی ها می گوید بدون آن‌که از این زندگی صدساله­ ی اجدادشان عبرتی،راه‌حلی، گفتمان سازنده ای گرفته باشند.
چه خودشان چه خواننده!
فقط گفته و نویسنده هم نوشته!

همین هم هست که وقتی کتاب تمام می شود حس بدی در درونت غلیان پیدا می‌کند و ناامیدی و پوچی ره آوردش می­ شود!

من اما از خواندن این‌ داستان و هرزه گردیها و شراب و قمار و … فهمیدم که هرچه ما آدمها از خدا دورتر باشیم، فرمانهای خدا را کنار می­ گذاریم چون می­ گوییم سخت است و اذیت می­ شویم.
  غیبت نکردن سخت است،
احترام به پدر و مادر سخت است،
نماز سخت است،
حجاب سخت است
صدقه و خمس و زکات سخت است…
زندگی واقعی که در این کتابها خواندم این بود که همه‌ی آنها سرشان گرم مشکلات و بدبختی‌های خودشان بوده، این‌که‌.

یک سختی بی اجر و مزد و افسرده کننده…
به خودکشی رساننده…
قرص آرام بخش خوراننده…

به هرحال نویسندگی یک هنر است؛
هنر تبدیل شنیده‌ها و دیده‌ها به نوشته‌هایی که خواننده را به نتیجه برساند نه به پوچی دنیا!


 

خاطره : فوری ۳ بار بگو قوری گل قرمزی

 

خاطره : فوری ۳ بار بگو قوری گل قرمزی
نخند!
اگر تونستی ۵ با پشت سر هم بگی قوری گل قرمزی!
یا مثلا بگی ۶ سیخ کباب سیخی ۶ هزار !!
دیدی سخته!

……
حالا حسابش را بکن ۲-۳ ساعتی بود که توی صحن راه می رفتم و مردم را دعوت می کردم که بیایند کتاب های نمایشگاه را ببینند!
چند تا کتاب توی دستم مونده بود. قرار بود این سری کتاب ها که تموم شد، بریم خانه.
زائری را نشانه گرفتم، نشستم کنارش و شروع کردم به حرف زدن. دوست داری کتاب بخونی؟
بله!
سریع آدرس نمایشگاه را گفتم. بعد اضافه کردم که این کتاب پیش شما امانت باشه. مطالعه که کردین بیارید آنجا. البته « هزینه این کتاب با ۵۰% تخفیفه و در نمایشگاه ما کتاب ها رایگان” هست.»
لحظه ای چپ چپ نگاهم کرد.
تازه سوتی ام را متوجه شدم. گفتم ببخشید از تکرار زیاد قاطی کردم.
فقط کتاب هایمان ۵۰% تخفیف است.
بعد از چند بار سوتی دادن دیدم فایده نداره، از پخش کردن بقیه کتاب ها پشیمان شدم. گفتم بهتره برگردم تا سوتی بدتر از این ها ندادم!!!!


خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی

خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی

 

خاطرات حجت الاسلام قرائتی
نویسنده: محسن قرائتی
انتشارات: موسسه درسهایی از قرآن

معرفی:

گاهی وقت ها در خاطرات آدم های مشهور نکاتی هست که از یک کتاب یا یک سخنرانی بیشتر انسان را تکان می دهد. به خاطر همین همیشه سعی کنید خواندن این کتاب ها را از دست ندهید.

بریده کتاب:

روزهای اول ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم وخانه ای اجاره کردیم یک اطاق ۱۲متری داشتیم، ولی یک فرش ۶متری.
پدرم آمد به منزل ما احوال پرسی. گفتم: اگر ما یک فرش ۱۲متری می داشتیم وتمام اطاق ما فرش می شد، زندگی ما کامل بود. پدرم خندید!
گفتم:چرا می خندید؟
گفت:من ۸۰سال است می دوم زندگی ام کامل نشده، خوشا به حال تو که با یک فرش زندگی ات کامل می شود! (ص۳۵)

 

ادامه مطلب

خاطره بی سوادی

خاطره بی سوادی

خاطره بی سوادی

 

خاطره بی سوادی
همیشه هر جا حرف از بی سوادی می شد خیال می کردم تو دنیای امروز فقط پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هستند که سواد ندارند.
از این بابت خوشحال بودم که همه بچه های کشورم سواد دارند و کسی مشکل بی سوادی ندارد.

یک شب که قرار بود با خانواده به جمکران برویم با خودم قصد کردم به نیت ظهور چند تا کتاب کم حجم و جذاب درباره آقا با خودم ببرم و بدهم که مردم بخوانند.
توی صحن جمکران راه می رفتم و خوب چشم می گردوندم که کتاب رو به کی بدم.
یکدفعه دختر جوانی را دیدم.
بنظرم مورد مناسبی بود!
جلو رفتم و سلام کردم و بعد تند تند شروع کردم از کتاب تعریف کردن.
بنده ی خدا فقط نگاهم می کرد و چیزی نمی گفت!!!

بعد که صحبت هام تمام شد کتاب رو به سمتش گرفتم و گفتم بفرمایید!
با خجالت نگاهم کرد.
قدمی عقب رفت و گفت: سواد ندارم.
دوست نداشتم او را خجالت زده ببینم، با محبت تو چشماش نگاه کردم و گفتم خیلی التماس دعا.
خداحافظی کرد و بدون معطلی رفت.
خیلی ناراحت شدم که هنوز آدم بی سواد کم سن و سال وجود دارد؛
خیلی ناراحت شدم که …


نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

نقد رمان از رویاهایت برایم بگو

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

 

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار می‌گرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث می‌شد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می‌ شود و طی پنج سال درمان می شود.

 کتاب چند ویژگی دارد:

  • نگاه به جنس زن در غرب و آزارها و اذیت‌هایی که روان و روح زن‌ها را له و خورد می‌کند.
  • بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده.
  • جوانان غربی ظاهرا مستقل و آزاد هستند اما در سیر کتاب­هایشان متوجه می­ شوید که چقدر در آپارتمان­ها و سوییت­هایشان گرد تنهایی و افسردگی و بی کسی ریخته شده است.
  • ن غربی با تمام فریادهای آزادی حتی در محل کارشان هم آزاد نیستند و دائم تحت فشار درخواست­های کثیف مردان قرار می­ گیرند. در حالیکه مدام به ما القا می­ کنند چون حجاب دارید مردها را حریص کرده ­اید.آنجا هم که حجابی نیست و مردها منعی ندارند پس چرا بازهم حریص ­تر از همیشه اند…
  • شاید در فیلم­های غربی امکانات شهری و دارایی­های رفاهی و زیبایی­های جسمانی به تصویر کشیده شود اما در این رمان عمق واقعیت را می­ خوانید!
  • کودکان و نوجوانان در خانواده هم امنیت ندارند!
سند بیست،سی که در آمریکا و اروپا اجرا می‌شود و می‌شده، پس چرا باز هم خشونت نسبت به کودک و زن کم که نشده، بیشتر هم شده است.

معلوم می‌شود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آن‌ها رو به رشد نیست و زن‌ها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمی‌توانند حقشان را بگیرند.

یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!

به هرحال خواندن این کتاب به دوستان و شیفتگان آزادی و رهایی زن، به مسیح علی نژاد توصیه می‌شوند و البته به مردانی که دلشان برای خودشان نمی‌سوزد و اما برای زن‌ها می‌سوزد؛
که چرا راحت نمی‌گذارید زن‌ها را…
درحقیقت این‌ها زن را برای بهره‌کشی خودشان می‌خواهند!

خاطره : کتاب فیروزه ای

خاطره کتاب فیروزه ای

خاطره : کتاب فیروزه ای

 

خاطره : کتاب فیروزه ای

همسرم پیشنهاد زیارت حرم داد.
خیلی خوشحال شدم ،حاضر شدیم؛ قبل از رفتن فکر کردم چه کاری برای آقا انجام بدهم! پیش خودم گفتم: بهترین راه همان کتاب است.

پنج تا کتاب که چهارتاش محبت امام عصر (عج) بود برداشتم. یک کتاب بایقوش هم برای خودم برداشتم که بخوانم تا بعدا که مدرسه رفتم تبلیغ کنم .

رسیدیم به حرم و وارد قسمت زیارت شدم رو به ضریح ایستادم و چند دقیقه ای صحبت کردم تنها حاجتم را دائم تکرار می کردم میشه کمکم کنید بی بی،
اگر برای امامم کار نکنم اسیر دنیا میشم،
بدرد نمی خورم،
پیر میشم می میرم،
حیف میشم .
میشه کارهای آقا رو بدی دستم که انجام بدم؟!
البته باید کمکم کنید چون ناتوانم ضعیفم.
میشه باعث ظهور باشم ،
اسباب ظهور را آماده کنم ؟!

دلم که آروم گرفت رفتم سمت صحن که از آنجا هر بار بر می گشتم ضریح را می دیدم و دلم باز می شد.
نشستم ،شروع به خواندن صلوات و دنبال سوژه گشتن.
به کی بدم ؟
اگر مشغول دعاست مزاحمش نباشم.
تو حال خودش است اذیت نکنم و ضد حال نباشم .

چشمام رو تیز کردم با کمی فاصله کنارم خانمی نشسته بود که چادر رنگی سرش بود و جا نماز آبی فیروزه ای آرامش بخشی داشت.
گفتم خوب به این که نمی شود چون از نماز مردم را وا داشتن است. و کتاب، دست مایه بشر را دادن کار خدا پسندانه ای نیست.

نمازش که تمام شد گفتم: دوست دارید مطالعه کنید ؟
این کتاب فریاد رس در مورد امام زمان (عج) است.
نگاه رضایت مندانه ای به من کرد و کتاب را در آغوش گرفت و شروع کرد به خواندن؛ نیم ساعتی گذشت غرق در خواندن کتاب بود .
بعد از تمام شدن کتاب خیلی تشکر کرد گفت: من کتابخوان هستم و امروز کتابی نخواندم دلم خیلی مشتاق بود که کتابی بخوانم ،
اما شرایط جور نبود،
وقتی کتاب را نشانم دادید گم کرده ام را پیدا کردم.
شما خیلی کار بزرگی می کنید شما همین که محبت حضرت را در دلها می کارید کار عظیمی است.


گفتم ما یک کانال هم داریم که در آن هر روز پیامی از حضرت حجت(علیه السلام) در باب محبت ،معرفت ،یاداوری و نزدیکی و … می گذاریم؛
با ذوق شماره موبایلش رو داد تا برایش بفرستم .

اون شب خیلی خدا رو شکر کردم که توانستم محبت امام را در دل یک شیعه تهران نشین بنشانم.


نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

نقد رمان مونالیزای منتشر

نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

 

نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا

خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی می‌رسد به دیوانگی محض.

نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش می‌برد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکت‌ها و جریان‌ها را تجربه کرده است. جنبش‌هایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمی‌آید.

انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه می‌کند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص‌.

سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند، از آن کتاب‌هایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ­ها فرمایشی است.

فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمی‌رسد هم…


روزگاران (کتاب پزشکان) : قصه ی مردان مدرک دار متخصص و البته متفاوت

روزگاران (کتاب پزشکان) نویسنده: سروش زنگنه انتشارات: روایت فتح

روزگاران (کتاب پزشکان) : قصه ی مردان مدرک دار متخصص و البته متفاوت

 

روزگاران (کتاب پزشکان)
نویسنده: سروش زنگنه
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

بعضی ها وقتی به مدرک و پول و شهرت می رسند، دیگه خدا رو بنده نیستند، خودشون هستند و دنیاشون؛
قصه ی مردان مدرک دار متخصصی که متفاوت از هم سلفی هاشون بودند، حتما خواندنی ست…

بریده کتاب(۱):

(بهتر)گفتم: این خونریزیش خیلی شدیده، خون می خواد
ـ خون نداریم اینجا
ـ من نمی دونم، ولی این، اینجوری یک ساعت هم دوام نمیاره.
ـ حالا گروه خونیش چی هست؟
ـ A
ـ بذار ببینم چه کارش می تونم بکنم؟
شده بودیم بانک خون. من گروه خونیo، علیA، مرتضیAB
رنگ همه مان گچ
ص ۳۷

 

ادامه مطلب

خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت

خاطره ی هفتاد دقیقه ی با برکت همراه زیارت و کتاب

خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت

 

خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت
با کالسکه و دو ساک و کفش های داخل پلاستیک شده داخل حرم شدیم.
گوشه ای دنج کالسکه را پارک کردم.
اطراف را می پاییدم و افراد بیکار را رصد می کردم.

از کیفم کتاب در آوردم و نزدیکش شدم.
با مهربانی نگاهش کردم و گفتم: «کتاب قشنگیه، داستان های جالبی داره، زمان زیادی نمی گیره،می خواهید بخونید؟
من اون گوشه کنار کالسکه هستم هر وقت تمام شد، پسم بده .»
با لبخند کتاب را گرفت و مشغول شد .

پسرم گرسنه بود، ظرف غذای او را از کیفم در آوردم،
دخترم کارهای کلاسش را کامل نکرده بود و مشغول رنگ آمیزی بود.
شروع کردم به دادن سیب زمینی به کودکم.
همچنان به اطراف نگاه می کردم نفر دوم را پیدا کردم، دختری بود که سرگرم موبایلش بود.
پسرم را به دخترم سپردم و کتاب فریادرس را برداشتم و او را هم به کتاب خواندن دعوت کردم ، با کمی تعجب گرفت و برگشتم کنار کالسکه .

کمی دیگر غذا دادم و مادر و دختری را دیدم که داشتند با هم حرف می زدند. فکر کردم آنها هم شاید دوست داشته باشند کتاب بخوانند.
با یک دست بچه را گرفتم و با دست دیگر کتاب را، وقتی درباره داستانهای کتاب حرف زدم با ذوق کتاب را گرفتند و چند لحظه بعد دیدم دختر دبیرستانی برای مادرش کتاب را بلند بلند می خواند.


جوری سرشان توی کتاب بود که گویا فردا امتحان دارند و مشغول خواندن هستند.

دو تا کتاب دیگر برایم مانده بود.
بچه ای پر جنب و جوش در فاصله دو متری حواسم را به خودش جلب کرد، مادرش نشسته بود و مادر بزرگش پی بچه بود. فکر کردم کتاب قطره قطره بیشتر مناسب است، جلو رفتم و با سلام و احوال پرسی کتاب را دادم، چند سؤال پرسید و بالاخره کتاب را گرفت.


وقتی نگاهش می کردم می دیدم با اینکه درگیر بچه شان هستند، اما باز کتاب را می خوانند.

کتاب آخر را هم به یک مادر و دختر مذهبی دادم و آنها هم خوشحال کتاب را خواندند.
بچه را می خواستم شیر بدهم، نماز عشاء هم بخوانم نماز استغاثه هم مانده بود.
بچه به بغل قصد وضو خانه کردم و کالسکه کتابخانه را به دخترم سپردم و راهی شدم.
وقتی برگشتم نفر اول کتاب را پس آورده بود و تشکر کرده بود به نماز ایستادم و بعد از نماز هنوز صدای دختر را که برای مادرش کتاب می خواند می شنیدم …


خاطره فدای سرت

خاطره فدای سرت

خاطره فدای سرت

 

خاطره فدای سرت
در لابلای صدای انفجارهای پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود آورد…
عمار و کریمه را می‌دیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند‌…
معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچه‌ها اینطور فاصله مبل‌ها تا ظرفشویی آشپزخانه را حروله می‌کنند…!
ینی این حمله، چندنفر کشته و زخمی داشته؟! سرنوشت امل” چه می‌شود؟!

صدای شُرشُرِ آب، دوباره مرا به خانه‌مان آورد…
نمیفهمم چرا بچه‌ها اینطور رفتار می‌کنند…
انگار می‌خواهند چیزی را از من پنهان کنند…

اشک‌هایم سراسیمه به سراشیبیِ گونه‌ام می‌رسند و پشتِ هم سر می‌خورند و به روی صفحه کتاب می‌ریزند…نمیدانم که این چندمین دستمال کاغذی است که بر‌میدارم تا جلوی سرازیر شدنِ اشکم را بگیرم…!
حسن که داشت از سقف مینی‌بوس می‌افتاد، انگار کتاب را هم از دست من کشید و به زمین انداخت…

به زمان خودم آمدم، ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزلمان، پشتِ مبل‌ها، ظرف شکسته عسل که لابلای اسباب‌بازی بچه‌ها ریخته و همه چیز را به هم چسبانده…!
وای خدا من، دست عمار در هاله‌ای از عسل و خون فرورفته و کریمه که با دیدنِ این صحنه حسابی خودش را باخته، با پاهای عسلی به سمت آشپزخانه می‌دود…
رسما فرش و سرامیک‌ها و مبل با عسل و چسبندگی‌اش نابود شده‌اند!

دیروز صبح بود که خواندنش را شروع کردم…
تقصیرِ خودم است، چنان در عمقِ ماجرا فرو رفته‌ام که گویی در زمان سفر کرده بودم و در خانه‌ام حضور نداشتم…
همین شده که خواسته یا ناخواسته، کنترلِ خانه را به کلی از دست داده‌ام!
آخرای کتاب بود که شکستن ظرف عسل، مرا به اینجا بازگرداند…
نمیدانم بروم سراغِ تنبیه بچه‌ها یا تمییز کردنِ خانه!
۳۴تومان عسل و ۲۶تومان هم مردِ رویاها.
پنجاه تومان که چیزی نیست، فدای سرت آقامصطفی!
چقدر خوشحالم از آشنایی‌ات چمرانِ عزیز
یکی از بهترین کتاب هایی که به عمرم خوانده ام. ن از مشهد


کتاب پرواز در قفس : خاطراتی شنیدنی از ۸سال عمر آزادگان در زندان های بعثی عراق

کتاب پرواز در قفس نویسنده: عبدالرحمن آغازی انتشارات هدی

کتاب پرواز در قفس : خاطراتی شنیدنی از ۸سال عمر آزادگان در زندان های بعثی عراق

 

کتاب پرواز در قفس
نویسنده: عبدالرحمن آغازی
انتشارات هدی

بریده کتاب:

یکی از رزمندگان همشهری که سنش از بقیه بیشتر بود در عملیات والفجر مقدماتی همزمان با ما اسیر شد.
او در حالی که بچه ها را به عقب منتقل می کرد، از عراقی ها طلب آب می کند و می گوید: ماء!
عراقی ها که دنبال اسیران عرب زبان بودند تا بتوانند اطلاعاتی از وضعیت جنگی ایران به دست آورند به او گفتند: انت عربی دانست؟
او در جواب گفت: نه به خدا من تنها همین دانست!
عراقی ها که حرف اول را باور کرده بودند، مقداری آب به او دادند.
اوبعد از خوردن آب گفت: رحم الله والدیک ( خدا پدر و مادرت را بیامرزد ) و این جمله ای است که قدیمی ها در مجالس روضه و فاتحه بعد از گرفتن آب می گویند. ولی در این شرایط کیست که عراقی ها را قانع کند که بابا این آقا عربی نمی داند؟ پشت سر هم می گفتند: والله انت عربی دانست و همشهری ما جواب می داد: به خدا همین و همان تنها دانست.:)
ص ۴۱


خاطره :از کارایی های فیزیک

خاطره :از کارایی های فیزیک

 

از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی خوبی داشتم اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود. این یکی هم از همان ها بود! جلو رفتم کتاب را دستش دادم و لبخند زدم و برگشتم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم کرد. برگشتم به سمتش. گفت: نمی تونم بخونم. خیلی پیامک برام میاد.
یاد شاگردانم افتادم. گفتم من خودم معلم فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها بردم. خیلی خوششون اومد. حیفه نخونی!
با تعجب بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم باشید اونم فیزیک.
خندیدم و از درسش پرسیدم. الحمدلله رابطه برقرار شد و کتاب را با اشتیاق قبول کرد و برد تا بخواند.
فیزیک هم کارایی های جالبی داشت و نمی دانستیم!


خاطره : جرقه

خاطره : جرقه

 

خاطره : جرقه

عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!
گفتم: کیه؟
چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم،
بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .
هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟
صدای پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه .
پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!!
اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک.
با همسرم صحبت کردم، اولش کمی مخالفت کرد اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد، بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در. چند تایی پسر بچه داشتن توپ بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا. پرسیدم کلاس چندمی ؟
گفت : دوم و میرم سوم.
گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده .
گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن. مثل برق رفت و دو تا از دوستاش رو آورد به اون ها هم کتاب دادم هنوز نرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت : خانم برای خواهرم هم میدی؟ گفتم : بله از اینکه روز عیدی به چهار تا کودک کتاب دادم خیلی خوشحال بودم.


من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

من ادواردو نیستم نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

 

من ادواردو نیستم
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

حتماً در تاریخ خوانده‌اید مشرکان مکه رفتن پیش پیامبر. به پیامبر گفتند ای محمد ما هرچه بخواهی به تو می‌دهیم هر چقدر پول و ثروت و مال و منال بخواهی به تو می‌دهیم هر پست و مقامی هم بخواهی به تو می‌دهیم. اصلاً تو را می‌گذاریم رئیسمان. تو را می‌گذاریم سرورمان. فقط یک شرط دارد آن‌هم این‌که دست از آیینت برداری.
پیامبر اخم‌هایش را توی هم کرد. همان‌جا آب پاکی را ریخت روی دست مشرکان. به‌شان گفت: به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید که دینم و رسالتش را رها کنم هرگز این کار را نخواهم کرد!
می‌بینید چه پیامبری داری؟ میبینی چ ولی و پیشوایی داری؟ با خودت می‌گویی ببین چه جور دل از دنیا کنده که دنیا توی نگاهش شده هیچ شده. شده پوچ. یک لحظه بایست. یک لحظه توقف کن! من کسی را می‌شناسم که یه قطره از اقیانوس بی‌پایان رسول الله در کام او ریخته شد و همچون پیامبر به دنیا و همه مافیاهایش پشت پا زد.
شهید ادواردو آنیلی را می‌گویم. کسی که پدرش صاحب کارخانجات عظیم ماشین سازی فیات بود و یکی از ثروت‌مندترین انسان‌های دنیا. می‌دانی داستانش چیست؟ در چند خط.
قرار بود ثروتی که تو توی خوابت هم نمی‌بینی، یکجا به او برسد ثروتی معادل سه برابر درآمد نفتی ایران. می‌دانی یعنی چه یعنی؟!یعنی سه برابر پول کشور نفت‌خیز مان ریخته شود توی جیب یک نفر! فقط و فقط توی جیب یک نفر!

اما… اما این شرط دارد. شرطش هم دست برداشتن ادواردو از ایمانش و اعتقادش بود. اما او از پیامبرش الگو گرفته بود و همچون رسول‌الله به مشرکان زمانه‌اش گفت: اگر صد برابر این ثروت را هم در دست من بگذارید در دست از اسلامم و پیامبرم برنمی‌دارم.

او می‌دانست این کارها به سرنوشت تمام می‌شود و آخرش او را می‌کشند، اما بارها به دوستانش گفته بود: من خود را برای شهادت آماده کرده‌ام و می‌دانم روزی من را خواهند کشت!
خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود.

 


خاطره: دردسرهای کتابخوانی من و دخترام و شیرینی های راه حل هامان

خاطره: دردسرهای کتابخوانی من و دخترام و شیرینی های راه حل هامان

 

خاطره :دردسرهای کتابخوانی من و دخترام

من دو تا بچه دارم. یکیشون نوزاده و دخترم کلاس هشتمه!
و از اونجایی که خانوما هیچ وقت سنشون نمیره بالا، منم هنوز سنم همون حدودای دخترمه!
بعد از آشنایی با یه موسسه که کتابهای بسیار خوب و متفاوتی داشت، منم مثل اون حسابی درگیر کتاب خوندن شدم و از فرصت های طلایی خواب نی نی استفاده میکردم که کتاب بخونم. ولی چون دخترم وقت آزادش بیشتر از من بود، مدام دور من می چرخید که مامان بده من بخونم، مامان بسه چقدر میخونی؟ مامان مامان مامان…
دیدم اینطوری فایده نداره چون اگه همینطور پیش میرفت ما، مو تو سر همدیگه نمیزاشتیم!!!
بالاخره قرار شد دوتا دوتا کتاب بگیریم و بخونیم. البته گاهی سر بعضی کتابها معلوم میشد من یه کم سنم بیشتره، مثل کتاب زایو‌ که واسه دخترم خیلی جالب بود و هی می خندید و می خوند ولی واسه من تا اون حد خنده دار نبود…

یه سری که توی مدرسه دخترم که نمایشگاه گذاشته بودن کتاب بفروشن، کلی تلاش کرده بود دو تا از همکلاسی هاش رو کتابخون کنه ولی نتونسته بود، میگفت فایده نداره مامان، اینا کناب دوست ندارن. تا اینکه تونسته بود قانعشون کنه زایو رو بخونن. بعدها، اون دو تا دختر هم معتاد به کتاب خوندن شدند…
ر-از اصفهان


 

کتاب نیمه پنهان مکران : گذری به یک سرزمین، سرزمینی زیبا با مردمانی زلال و بی ریا

 

کتاب نیمه پنهان مکران
نویسنده: محمدهادی حیدری نسب
انتشارات عهد مانا

معرفی:

مکران، پاره‌ای از تن زیبای سرزمینمان ایران است.
سواحل زیبای دریای عمان، که حاشیه‌اش کویر و دشت و نخلستان‌هایی احاطه کرده است و در میان آن‌ها مردمانی از طوایف گوناگون شیعه و سنی زندگی می‌کنند.
این سفرنامه، گذری است از میان این سرزمین برای آشنایی اعتقادی با انسان‌های مهربان و زحمت کش آن‌جا…

نیمه پنهان مکران انسان‌هایی هستند که در هیاهوی بازی‌های ی در اعتقادات خود غوطه‌ور می‌شوند و به حقیقت می‌پیوندند.

بریده کتاب:

⏰پانزده دقیقه اول مشخص نبود که آن‌ها می‌خواهند درباره شیعه تحقیق کنند یا آمدند نظر امین را برگردانند. امین ابتدا مقداری درباره دلایل تشیعش گفت ولی آن‌ها با جاهل پنداری امین به او گفتند: «تو که درس حوزوی نخوانده ای و سواد کافی نداشتی. چطور تشخیص دادی که شیعه بر حق است؟»

لحن صحبت امین عوض شد و از سواد مذهبی‌اش دفاع کرد. از فعالیت‌هایش وقتی که سنی بود گفت و مقداری درباره تناقضات و عملکردهای منفی برخی مولوی‌های برجسته اهل سنت صحبت کرد.
آن‌ها گفتند: «این‌که دلیل نمی‌شود فلان مولوی چه کارکرده و فلانی چه کار!»


من و پنج وارونه : آگاهی لازم برای پیشگیری از بیگاری عاطفی(عاشقانه ی عاقلانه)

 

من و پنج وارونه

نویسنده: محمد داستانپور، انتشارات : حدیث راه عشق

بریده هایی از کتاب:

*کاش انسان‌ ها به اندازه کالایی که می‌ خرند،
در دل بستن ها و محبت کردن ها هم حوصله و وسواس به خرج دهند.


*حیف است که دل‌ها بی در و دروازه باشد
و عشق ها بی‌ هویت و بی‌ شناسنامه؛ چرا بعضی به (گدایی عشق) می‌ پردازند و بعضی به (حراج عشق) باید از چه گذشت، تا به چه رسید.

*آیا آنچه از دست می‌ دهیم و آنچه به دست می‌ آوریم می‌ ارزد؟
برنده‌ ایم یا بازنده؟!

* دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است


خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود.دریابش
خون دلی که لعل شد خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب انتشارات انقلاب اسلامی

انقلابیتاریخ معاصرجوان

خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش

 

 

خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی

بریده کتاب(۱):

خانه ما طبق معمول اغلب خانه‌های ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالی‌ها هم جزو زوائد است و لذا آن‌ها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمان‌های همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالی‌ها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و می‌دانستم که آن‌ها نمی‌گذارند من اینکار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آن‌ها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزان‌قیمت و کم‌حجم است. او گفت:
به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آن‌ها هم اضافی ماند.
به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه‌های ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.

همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
_گفتم این دو قالی به جای آن قالی‌هایی است که جزو جهیزیه خود آورده‌اید.
گفت: نه آن‌ها را هم بفروش
به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمان‌هایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و به‌جز یک استثنا….
ص۱۶۳

بریده کتاب(۲):

آشیخ! ریش را تراشیدند؟

در آن‌جا بیش از یک هفته ماندم در این مدت صورتم را تراشیدند و این نخستین باری بود که صورتم تراشیده می‌شد. درمورد تراشیدن صورت شنیده بودم که در اردوگاه ها صورت را خشک خشک و بدون آب و صابون می‌تراشند که کاری زشت و دردآور است. لذا در راه بیرجند به مشهد خود را برای استقبال از این لحظه وحشتناک و آزردن پوست صورت آماده می‌ساختم.
زمان تراشیدن صورت فرارسید سلمانی آمد و من با نگرانی و تشویش به او نگاه می‌کردم؛ کیفش را باز کرد و یک ماشین اصلاح از آن بیرون آورد با دیدن ماشین اصلاح، نفس راحتی کشیدم و معلوم شد جریان متفاوت از آن چیزی است که تصور می‌کردم.
بعد از آن اجازه خواستم که به دست‌شویی بروم و سپس وضو بگیرم اجازه دادند با دو نظامی بروم. در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت رو تراشیدند؟
و من فوراً پاسخ دادم:
_ بله سال‌ها بود که چانه خودم را ندیده بودم و حالا الحمدلله می‌بینم و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.
ص۹۴

بریده کتاب(۳):

به او گفتم قبلاً مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند حرفی را که آن جا زدم برای شما هم تکرار می‌کنم؛ به او گفتم: شما مأموری و من هم مامور. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم می‌توانید وظیفه‌ای را که بر عهده دارید انجام دهید، شما کاری بیشتر از کشتن من از دستتان برنمی‌آید و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام، پس مرا از چه می‌ترسانی؟
تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه صاعقه است؛ آن‌ها از کلمه «مرگ» وحشت دارند. این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود از مرگ می‌ترسید و اینک می‌دیدید جوانی در سر آغاز راه زندگی به او می‌گوید من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمی‌ترسم، سرش را برگرداند، حیرت‌زده شد و فروریخت بعد خونسردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت ان‌شاءالله مسئله‌ای برایش پیش نمی‌آید فقط باید تعهد بدهی دیگر به چنین کارهایی دست نزنی…
ص ۱۰۹

بریده کتاب(۴):

پایم را به تخت بستند، شلاق هایی با ضخامت‌های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آن‌ها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آن‌ها شلاق برداشت شروع کرد به زدن به پاهایم. آن‌قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدند و به همین ترتیب…
هرکدام از آن‌ها فرصتی برای استراحت داشتند بجز من که نگذاشتند؛ حتی اندکی استراحت کنم! در آن حال که قابل توصیف نیست من از خبائث برخی از آن‌ها به شگفت می آمدم وظیفه آن‌ها بود که شلاق را بالا ببرم و به من بزنند، این امری طبیعی است همچنین وظیفه داشتند مرا آن‌قدر بزنند تا در برابر آن‌ها از پا درآیند بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم شلاق بزنند اما یکی از آن‌ها خباثت خاصی از خودش نشان می‌داد؛ شلاق را به دست می‌گرفت، تسمه آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می‌کشید و بعد ضربه می‌زد تا بیشتر دلش خنک شود.
در حین شلاق زدن یکی از آن‌ها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس از نهضت اسلامی بیزاری بجویم. من اظهار مخالفت می‌کردم و آن‌ها به زدن ادامه می‌دادند تا این‌که از هوش رفتم.
ص ۲۱۱

بریده کتاب(۵):

سلول محبوب!
من همچنان که هر چیز دیگری- چه شکنجه، چه گرفتاری، چه لذت پایانی دارد و تمام می‌شود، این نوبت شکنجه هم به پایان رسید.
پایم را باز کردم، برخاستم تلوتلو می‌خوردم و قادر به راه رفتن نبودم هر دو پایم ورم کرده بود و درد سراسر وجودم را فراگرفته بود. یکی از آن‌ها گفت: به سلولت برو ولی تو را به اینجا برمی‌گردانن تا آنکه اعتراف کنی.
وقتی به سلول برگشتم و وارد آن شدم احساس راحتی عجیبی کردم احساسی نوعی امنیت و اطمینان به من دست داد! پس از آن خشونت ددمنشانه و شکنجه نفرت‌انگیز که در اتاق شکنجه با آن مواجه شدم و اکنون چاردیواری که مرا احاطه می‌کرد و دری که پس از ورودم بسته شد،در من نوعی آرامش روحی می آفرید!
خدا رو شکر کردم که این سلول ها را که معمولاً جای احساس تنهایی و غربت است مایه آرامش و اطمینان ساخته است…
ص۲۱۲

بریده کتاب(۶):

شاگردانم را شکنجه کردند!
تنها تسلای خاطر در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه برمی‌گشت صدای مرا می‌شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردم. مقامات زندان تصمیم گرفتند را از آن شیخ دور کنند لذا او را به مجموعه سلول‌های مقابل بردند. او در آن‌جا غریب افتاده و کسی را نمی‌یافت که دلداری‌اش بدهد از همین رو به انواع ترفندها متوسل می‌شد تا به من نزدیک شود و صدایم را بشنود.
پایش در اثر شکنجه زخم شده بود نمی‌توانست راه برود لذا برای رفتن به دست‌شویی روی باسن خود می‌خزید یکی از ترفندهایش برای نزدیک شدن به من این بود که به نگهبان می‌گفت می‌بینی که من پایم زخمی است و نمی‌توانیم از دست‌شویی استفاده کنم و باید به آن یکی بروم… نگهبان معمولاً از سربازهای ساده لوح بود و قبلاً هم به زندانیان به ویژه به زندانیان مجروح گرایش داشت؛ حتی دیدم یکی از آن‌ها را بر پشت خود حمل می‌کند تا به دست‌شویی برساند نگهبان به او اجازه داد به دست‌شویی نزدیک سلول من بیاید.
وقتی از دست‌شویی بیرون آمد به نگهبان گفت: می‌خواهم تیمم کنم، بعد گفت خاکی که نزدیک دست‌شویی است، نجس است و لذا می‌خواهم آن‌جا تیمم کنم.( به زمین مقابل سلول من اشاره کرد)…
او نزدیک شد و شروع کرد به تیمم کردن و هم‌زمان صحبت کردن به زبان عربی با آهنگی شبیه دعا خواندند که هر کس بشنود و عربی نداند خیال کند که او مشغول دعا خواندن است از جمله حرف‌هایش که به یاد دارم این بود که به عربی می‌گفت: آقا السلام علیک و رحمه الله و برکاته…شما نمی‌دانید من چه عذابی می‌کشم آیا اگر در این وزن بین بمیرم شهید به حساب می‌آیم؟…
پس از آنکه سخنانش به پایان رسید من شروع کردم به جواب دادن به زبان عربی و با همان آهنگ دعایی و گفتم: صبر کن ای سید بزرگوار… صبر کن، تا اینجا جنایت‌کاران از تو ناامید شوند‌ چیزی نبود که حتماً خدا تو را نجات می‌دهد.
ص ۲۲۳، ۲۲۴

بریده کتاب(۷):

خمینی مشهد!
وارد اتاق شد بعد چنان‌که گویی با دیدن من غافل‌گیر شده گفت: این چیست؟ این هم در زندان رژیم یک سوال معروف بود چون من هرگز نشنیدم که بازجویی در مورد یک زندانی بگوید این چیست؟
بازجو پاسخ داد: این ‌ای است و از مشهد است.
مرد تازه‌وارد مثل این‌که با شنیدن نام من شگفت زده شده باشد؛ گفت: عجب این همان است، این همان کسی است که می‌خواهد «خمینی مشهد» بشود.
این هم عبارتی بود بود که در پرونده من بارها تکرار شده بود؛ می‌خواهد خمینی مشهد باشد. بعد افزود: دکتر او آدم خطرناکی است.


خدایا خوبی ها را به دست ما به مردم برسان

خدایا خوبی ها را به دست ما به مردم برسان

 

مادربزرگ ها هم عالمی دارند برای خودشان.

دستت را می گیرند و می گذارند وسط قصه هایشان.

عینک مادر بزرگ را برمی دارم!ها می کنم! با گوشه لباسم شفاف شفاف می شود.

گونه ی آویزان و سرخش را می بوسم و عینک را قاب چشمانش می کنم.

ـ مادر جون.

ـ جان دلم.

ـ این همه سال شما قصه ها رو به ما رسوندی حالا من می خوام قصه برسونم به شما.

می خندد از همان خنده های دوست داشتنی که صدایش را فقط خودش می شنود.

ـ راستش خیلی فکر کردم، دیدم شما چشماتون ضعیفه باید کتابی بخونین که خطش درشت باشه، پر رنگ هم باشه.

تمام تشکرش را در نگاهش می ریزد و نگاهم می کند.

پیشانی ام  را می بوسد. کتاب را می گیرد. با جدیت مشغول می شود.

جدیت مادر بزرگ یعنی؛ تمرکز، کمی اخم و لبخندی که صورتش را نقاشی می کند.

به بقیه فامیل هم کتاب می دهم. یکی عاشقانه، یکی تخیلی، یکی کم حجم، آن یکی…

برای هر کس کتاب باب میلش سرو می شود.

همه می گیرند بجز دختر عمو نازنین که می گوید فرصت نمی کند، سه تا بچه دارد ومشغول کار است.این بار نمی دانم چرا؛ ولی اصرار نمی کنم.

همه از روزیشان خوشحال اند و راضی.

جمع خداحافظی می کند تا دورهمی یک ماه دیگر.

یک هفته نگذشته که مجلس برپا می شود.

این بار آن ها پیش قدم می شوند کتابها را تحویل می دهند و می گویند تمام شد.

مسلح رفته ام! مثل همیشه!

دوره ی بعد…

پلاستیک کتابها را روی زمین می گذارم درجا چند کتاب سمتم می آید.

ـ این هارا خواندیم. بفرمایید.

زن عمو می نشیند و مشغول خواندن «قدیس» می شود.

بقیه، حرف از کار عید و دغدغه هایشان می زنند.

برایم جالب است؛ دختر عمویم با سه بچه مشغول خواندن کتاب«سرود سرخ انار» مادرش می شود. به این می گویند تبلیغ غیر مستقیم. اشتیاق دیگران او را زرنگ کرد.

قلبم از ته ته دلش لبخند می زند دور همی تمام می شود.

شب با فکر چه کتابی را به چه کسی بدهم خوابم می برد.

خاطره ای از ن.ص از قم


 

آواز بچه آتش : رمانی ناب درباره حوادثی مهم در اطراف شیراز، بعیده مثلش را خوانده باشی

 

بریده کتاب(۱):

_اون پسرک موتورسوار کی بوده منتظرت؟
_ نمی شناسم آقا چرا واسه اون خودت رو به آّب و آتیش زدی و فراریش دادی؟
آقا گفتم دست خودم نیست، دیدم چار، پنج تا آدم ریختند روی یه نوجوون و کتکش می زنن، منم رفتم جلو و از چنگشون درآوردم . بدکاری کردم؟
_نه! اتفاقا کار عاقلانه ای کردی!
_البته همینطوری رو بی عقلی رفتم جلو آقا!… ص۱۸۵

بریده کتاب(۲):

تلفن پشت تلفن و باز همان مرد چند دقیقه قبل زنگ زد و گفت: مواظب آقا باشین… بگین ایشون امروز نرن راهپیمایی… ایشون رو میخوان شهید کنن منافقا!
-نادر خودش هم دلشوره گرفته بود
-میبخشین شما برادر؟
-چیکار به اسمم داری؟ امروز مراقب آقا باشین…

بریده کتاب(۳):

دستغیب چیزی روی کاغذ نوشت. امضا کرد و گفت: بدین رادیو بخونه. جریان رو هم به مردم نمازگزار بگو.
بعد گفته های رحیم را بازگو کرد. اکبر رفت و پشت بلندگو ایستاد: ” آقا فرمودند گروهک ها دانشگاه رو تصرف کردن… دانشجوهای مسلمون کمک می خوان… بعد نماز آقا میرن طرف دانشگاه برای کمک.”
صدای تکبیر مردم پیچید توی صحن شاهچراغ…   ص۵۶


 

نقد رمان فرمان یازدهم : یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شود.

 

 

نقد رمان فرمان یازدهم نوشته ی زهره عارفی

هرچقدر تلاش کردم تا این رمان را با علاقه بخوانم نشد!

نه به خاطر اینکه محتوا نداشت!

و نه چون اینکه قلم و سبک نداشت!

و نه بخاطر نویسنده و یا حتی انتشاراتش!

و نه به دلیل گرمای هوا و سردی مزاج…!

بلکه کتابی که با سبک واگویه ی فکری و ذهنی نویسنده با خودش نوشته شده است و هدف مشخصی هم دارد، آن قدر حاشیه دارد و شخصیت هایش گنگ هستند، آن قدر زمان و مکان را گم می کنی…که تمام ذوق خواندنت کور می شود. شخصا برای آن خواندم که بتوانم با انصاف نظرم را بدهم.

جای جای رمان تکه های زیبایی از ذهن نویسنده تراوش کرده بود، اما یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شد. البته نویسنده سعی کرده بود با قرار دادن یک زن یهودی زیبا در داستان و دختری به نام  سوفی کمی فضا بدهد اما باز هم خستگی خواننده را پاسخ نمی داد.

حالا اصل داستان چه بود؟!

در سرزمین فلسطین لوحی در دست مسلمان ها بود که در آن یازده فرمان «یهوه» نوشته شده بود و اثبات حقانیت دین اسلام را می کرد. این نوشته را خود یهودیان دیدند و بر اصل بودن آن صحه گذاشتند و حالا در خانه ی مسلمانی که در آن یهودی هجرت کرده ای زندگی می کرد پنهان شده بود و دو مسلمان با روندی توانستند آن را در بیاورند و بخوانند.

به هرحال رمان شاید می توانست خیلی بهتر از این نوشته شود.


 

کتاب من زندگی موسیقی : پشت پرده های جادوی موسیقی…

 

بریده کتاب(۱):

ولف آدلر، پروفسور دانشگاه کلمبیا می گوید:
” بهترین و دلکش ترین نواهای موسیقی، شوم ترین آثار را روی دستگاه عصبی انسان می گذارد، به خصوص اگر هوا گرم باشد، این تخریب بیشتر می شود.” (زیرا یکی دیگر از عوامل بهم زدن سیستم عصبی گرماست.)

بریده کتاب(۲):

نوای موسیقی از احساسات و انفعالات درونی انسان ناشی می شود و معرف، غم و شادی، هیجان و آرامش روحی انسان است.”
به عبارت دیگر وقتی که یک موسیقی حماسی نواخته می شود، من می جوشم نه اینکه محتوای موسیقی این حالت را در من بوجود می آورد. پس موسیقی محتوایش حماسه و محبت و عشق و اندوه نیست، بلکه این عناصر، رسوب یافته و بایگانی شده در درون من است که با ورود امواج موسیقی به درونم تحریک می شود، این است اینکه می گویند موسیقی شکل دارد، ولی محتوا ندارد.

 

ادامه مطلب

آرزوهای دست ساز : ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در قالب رمانی جذاب 

 

آرزوهای دست ساز

نویسنده: میلاد حبیبی

انتشارات راه یار

بریده کتاب(۱):

یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره‌ ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،

فایمن، یکی از برندگان جایزه نوبل است.

او مهارت زیادی در تدریس دارد.

فیزیک را چرخ می‌ کند و با ادبیات ساده سرخ می‌ کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست‌ وپا کرده است.

فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می‌ شود.

⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می‌ پرسد:

«شما چرا همان کاری را می‌ کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کان مشکلات متعددی دارد، بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این‌ که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »

بریده کتاب(۲):

برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد، اما خانواده‌ اش نمی‌ توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است از این‌ که نمی‌ شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️

یک بار هم یکی از همکلاسی‌ هایم با عصبانیت به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.

اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…


 

ادواردو مسافری از رم : این پسر ثروتمند ایتالیایی با یک انتخاب زندگی اش را متحول کرد…

 

ادواردو مسافری از رم
نویسنده: فهمیه نیکومنظر
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب:

خبر تولد وارث آن همه ثروت و جشن باشکوه جیووانی برای او، آن روزها تیتر مهم رومه های ایتالیا بود و مردم درباره ادواردوی کوچک صحبت می کردند.
از دید آن ها همین که وارث جیووانی بود برای خوشبختی کافی بود.
چه بسا کسانی که آرزو می کردند فقط یک ماه در چنین تجملی زندگی کنند یا حتی یک هفته یا یک روز به خوبی آن را بنوشند و هضم کنند. و بعد باقی عمر را با طعم آن، سر کنند و آن را آنقدر برای فززندان و نوه هایشان تکرار کنند تا چند نسل به آن افتخار کنند… صفحه۱۲

بریده کتاب(۲):

متعجب از واکنش پدر، خواست توضیح بیشتری بدهد، اما پدر حرفش را قطع کرد. دستان پسرش را کنار زد و باناراحتی، ته گیلاس را سر کشید و آنرا روی میز گذاشت. نگاه حسرت باری به جوان بیست ساله اش انداخت. چقدر با او متفاوت بود. به جای اینکه فکر خوشی های جوانی اش باشد، چسبیده بود به این کتابها که بالاخره کار دستش داده بودند. انگار آرزوهایش یک جا به باد رفته بود…
صفحه۳۵

بریده کتاب(۳):

چند پتو با پارچه ای سفید پوشیده شده و درکنار دیوار روی زمین پهن بود. حتما برای این بود که کمی از خشکی زمین بکاهد و میهمان بتواند راحت تر روی آن بنشینند و بالش هایی که برای تکیه از آنها استفاده می شد.
ادورادو به اطراف چشم گرداند. خبری از هیچ شی تزیینی نبود؛ حتی یک گلدان گران قیمت.
اینجا محل ست مردی بود که دنیایی را به جنبش درآورده بود. توی مسیر دائم به این فکر کرده بود که خانه یک رهبر بزرگ چگونه می تواند باشد و حالا سادگی آنجا عجیب به دلش نشسته بود… صفحه۵۲

بریده کتاب(۴):

ادواردو با هیجان بلند شد. چهره ای را که در مقابلش می دید،آرامشی درونی همراه با نیروی پر اراده مردی دنیا دیده را باهم داشت. در خطوط چهره اش، نهایت قدرت و بی باکی و بر لبانش لبخندی مسیح وار دیده می شد. در همان بدو ورود متوجه ادواردو شده بود و نگاهی پر مهر و گیرا به او افکنده بود و ادواردو را در جذبه سادگی و آرامش چشمان نافذ خود قرار داده بود. ادواردو مردی را دید که انگار با نگاهش تمام حرفهای درون او و تمام رنج های نگفته اش را یکجا فهمیده بود و با لبخندش، به او آرامش و امید میداد…
صفحه۵۴


 

کتاب سه دقیقه در قیامت : گشت و گذاری در عالم معنی… کتاب را برداری زمین نمی گذاری

 

کتاب سه دقیقه در قیامت
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

✔️در زندگی برخی انسان‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد که اصطلاحاً به آن اتفاق تجربه‌ای نزدیک به مرگ می گویند: NDE یا خروج روح از کالبد مادی و گشت‌وگذار در عالم معنی…

در این تجربه معمولاً کل زندگی فرد در پیش چشم او حاضر است و درواقع مروری بر زندگی گذشته صورت می‌گیرد؛در این حالت فرد نه فقط هر عمل خویش بلکه اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند نیز درک می کند.

 

بریده کتاب:

همین‌طور که اعمال روزانه بررسی می‌شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد.
یک‌بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می‌ماند.
نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم!
اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می‌کردید…
پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند….


 

وقتی مژی گم شد : داستان دخترهایی آرزو به دل مانده، آرزوی سرزمینی مطابق میل شان

 

وقتی مژی گم شد
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دخترها در همه جای دنیا مظلوم واقع شده اند. به همین خاطر همیشه دوست دارند کاری کنند متفاوت از شرایطی که در آن زندگی می کنند. هرکس از هرچه دارد راضی نیست.
این رمان داستان دخترهایی است که آرزوی سرزمین دیگری دارند مطابق میلشان، چقدر خواندنی و جالب است… وقتی مژی گم شد را از دست ندهی!

بریده کتاب:

فرانکشتاین هم اسم یک آدم است و هم اسم یک جا. فرانکشتاین جایی است شبیه یک شهر که به دست دخترها اداره می شود. دخترهایی که از سراسر دنیا می آیند. اسم رئیس آنجا هم فرانکشتاین است که هیچ کس تا به حال قیافه اش را ندیده. ظاهراً یک آدم خیلی پولدار است که با پولش آنجا را راه انداخته.
مژی گفت: زهره ازخیلی وقت قبل حرف آنجا را می زده و تشویقشان می کرده که با هم بروند آنجا. ص ۷۹

 

بریده کتاب(۲):

زهره می گفت: زندگی در فرانکشتاین پر است از شادی و خوشبختی و پر است از چیزهای قشنگ و دوست داشتنی. زهره می گفت دخترها در فرانکشتاین نصف روز کار می کنند و نصف دیگرش را درس می خوانند. این جوری به همه جا می رسند. عکس های فرانکشتاین را زهره بارها به ما نشان داده بود. آنجا پر بود از فضاهای سرسبز، رنگ های شاد و دختران سرحالی که با خنده کنار دستگاه های نساجی یا آزمایشگاه های شیمی و … ایستاده بودند و برای دوربین دست تکان می دادند.
هر کس عکس ها را می دید هوس می کرد آنجا باشد. ص ۸۴


 

نقد رمان شوهر عزیز من : داستان زنی پشیمان از انقلابی بودن، دیندار و ایرانی بودن!

 

نقد کتاب شوهر عزیز من

نوشته‌ ی فریبا کلهر
داستان زنی که پشیمان است از انقلابی بودن، از دیندار بودن و از ایرانی بودن!

خلاصه داستان:

فریبا کلهر نویسنده کتب نوجوان، در این رمان (که برای اولین بار در حیطه‌ی جوان قلم زده است) زنی را به تصویر می‌ کشد که همراه دو دوستش در جریانات انقلاب فعالیت می‌ کنند.

این زن‌ های مسئول، مردی دارند که زن قهرمان داستان عاشق او می‌ شود. مرد داستان اول عاشق او نیست. اول به خواستگاری آن دو نفر دیگر می‌ رود و با جواب منفی آن‌ ها، به خواستگاری زن افسرده داستان می‌ آید.

مرد حالا یک رزمنده است و بعد هم جانباز. زن قهرمان داستان عاشق شوهرخواهرش می‌ شود که او هم می‌ میرد. قهرمان داستان افسرده می شود و کم‌ کم عاشق شوهر خودش می‌ شود و داستان می‌ شود: شوهر عزیز من!

از نگاه زن افسرده داستان همه‌ چیز شکل تاریک و زشتی دارد. تصویرسازی زن افسرده داستان از انقلاب، از پوشش‌ ها، از چادر، از صورت دوست چادری اش، از ریش، از هرچه که متعلق به وادی دین و انقلاب است طوری است که

خواننده بی‌ طرف و رمان دوست هم متوجه می‌ شود زن افسرده دارد یک‌ جوری عقده‌ گشایی می‌ کند.

 

انسان وطن‌ پرست اولین کسی را که تقدیس می‌ کند سربازان حافظ وطنش هستند.
رمان آمریکایی خواندم در وصف سرباز آمریکایی که در افغانستان و عراق مردم بی‌ گناه را کشته بود. اما نویسنده او را به عنوان سرباز جان فدای میهنش تقدیس کرد.

کاش نویسنده آمریکایی، رمان سربازان و پاسداران میهن ما را هم می‌ نوشت. باید به فریبا کلهر گفت: اگر هم بناست وقایع دهه شصت به تصویر کشیده شود باید گفت:

در آخر:

ما دهه شصتی‌ ها می‌ دانیم سخت‌ ترین سال ها را مردم ایران پشت‌ سر گذاشتند اما با امید و تلاش و چشم به آینده توانستند ایرانی را به دنیا نشان دهند که اگر رتبه‌ های بالای جهانی دارد از مقاومت همان مردم دهه شصت است.

ما که تاریخ آن موقع را می خوانیم از حالات و رفتارهای پر از قدرت مردم لذت می‌ بریم و برای سربلندی ایران تلاش می‌ کنیم.
چطور خانم کلهر، قلم را طوری روی کاغذ آوردند که حس ناامیدی و بدبختی را نشان دهند!


 

نقد رمان قلعه دیجیتالی : آمریکایی­ ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول !!!

 

نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون 
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می­ رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می­ شود.

در قلعه دیجیتالی آمریکا، تمام مکالمات، تمام ایمیل­ها و نامه­ ها و… خوانده می ­شود و هیچ کس هیچ حریم شخصی ندارد.

دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می­ شود، اعتراض می­ کند و اخراج می­ شود.

در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و ی اطلاعاتش می ­شود؛ چون به خواننده القا می­ شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه­ ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه­ ی نخبه و نابغه­ ی آمریکا!

پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه­ گر نشان داده شدنش در رسانه­ ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرف­های حقش را باور نمی­ کند، سعی می­ کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاش­ها و برنامه­ های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی­ تواند قلعه را نابود کند.

چند نکته:

-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می­ گذرد، خودش می­ شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!


یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!

-آمریکایی­ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول! در ادبیات دیپلماسی این شخصیت سازی پر از پیام است!

-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی­ مردم مقبول می­ افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می­ نویسند.


به شدت رسانه­ ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می­ کند که نرم­ افزار سروش را وسیله­ ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می­ کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می­ دهد!

-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده ­اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.

 -این قلعه شکست­ ناپذیر است. آمریکا پیروز است.

-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن ­کشته و قلعه نجات پیدا می­ کند!

-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می­ شوند اما شما احساس ناراحتی نمی­ کنید و فکر می ­کنید که باید می­ مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!


هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!

در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه­ ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می­ گیرند…
نابغه­ های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می­ کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته­ ای در انتظارتان است.

نتیجه:
شکست­ ناپذیر بود آمریکا:

۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمی‌شوی!

۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.

۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمی‌شود.

۴- یک سیستم رمزشکن خاص این‌ها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمی‌توانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.

نکته مهم:

فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!

و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!

در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه­ های دیگه هم…

وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.


نقد رمان من پیش از تو : دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا

 

نقد رمان من پیش از تو نوشته ی جوجو مویز و ترجمه مریم مفتاحی
زندگی در غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)

انسان های غربی پر شده اند از«خودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که «من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.

داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.

آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.

پدر و مادر غربی اش هم که دنبال «من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.

دخترک قهرمان داستان هم خانه ی دوست پسرش است و گرمی بخش رختخوابش تا شاید وقتی ازدواج کنند. درحالیکه دوست پسرش سرش با دختران ورزشکار گرم است برای پیشرفت ورزشش؛
دختر برای کسب درامد سراغ کار می رود و می شود همدل و همراه پسری فلج.

دختر مهربان و صبور است، و پول نیاز دارد.
نتیجه ی این پرستاری می شود:
عشق به مفلوجی که می خواهد خودکشی کند و دلبستن به این فرد
و ترک دوست پسر!

پسر فلج داستان مغرور است.
او خوشگذران، پردرآمد و پر آرزو بوده که باتصادفی تمام آرزوهایش بر باد می رود.
حالا به موسسه ای پول داده و روز مرگش را هم تعیین کرده تا در موسسه بستری شود و آنها آنرا به دیار باقی بفرستند.
این موسسه هرکس که از زندگی سیر شده باشد را با آرامش می کشنش!!!


به اصرار پدر و مادرش (که هر دو پی عشقشان هستند سوا سوا !) قبول می کند زمان خودکشی اش را عقب بیندازد .
عشق دختر به خودش را می فهمد اما چون اینطور زندگی کردن را بی فایده می بیند باز هم سر موعدش در موسسه بستری می شود و با کمک آنها می میرد.

محبت در غرب انگار که مرده است.
من به غرب و آمریکا سفر نداشته ام اما کتاب های داستانی ای که نوشته خودشان هست زیاد می خوانم.
مبنای زندگی شان انگار فقط لذت است لذت.
حالا در این میان اگر کسی از بین برود یا آسیب ببیند و یا هرچیز دیگر،چندان تو را نباید اذیت کند.
خودت را دریاب بقیه چیزها به جهنم.

رمان جذابی که تو را با خودش امیدوارانه می کشد و همین هم باعث می شود که تو زندگی دختر ورزشکار را ندیده بگیری که بخاطر نان و جا و شهوت با هم همخوانه می شوند.
همچنین پدرو مادرهای خودخواه دختر و پسر فلج را ندیده بگیری، به امید پایان خوش داستان.
ولی مواجه می شوی با یک ناکامی بزرگ و اندوه آور برای دختر و یک خودکشی وحشتناک قانون مند و با کلاس برای پسر فلج .

خلاصه اگر رمان را با چشم باز بخوانی،یه دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا را درخواهید یافت.

خیلی از رمان های اینترنتی همین مدل دستمایه را دارند.


 

کتاب یک دقیقه سکوت : شرحی از زندگی شهید ادواردو آنیلی. نمیشناسی؟! تعلل نکن.

 

کتاب یک دقیقه سکوت
نویسنده: نفیسه نظری
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب(۱):

کم‌کم ورزش‌کاران تیم وارد زمین شدند… همه خبرنگاران مانند آبراهام درحال آماده کردن دوربین‌هایشان بودند و منتظر شنیدن سوت داور برای آغاز بازی …
ناگهان از بلندگوی ورزشگاه همگی دعوت به یک دقیقه سکوت شدند.
سخن‌گوی ورزشگاه از مرگ مردی به نام «ادواردو آنیلی» گفت.
ورزشگاه یک دقیقه در سکوت فرو رفت.
آبراهام پس از پایان نیمه ی نخست بازی به سوی یکی از خبرنگارهای ایتالیایی رفت. پس از کمی گفتگو، از درباره ادواردو آنیلی پرسید. خبرنگار ایتالیایی پاسخ داد:
_ چگونه آن‌ها را نمی‌شناسی آنیلی ها خاندان سلطنتی ایتالیا محسوب می شوند آبراهام با کنجکاوی پرسید: خاندان سلطنتی؟! چرا به آنها این لقب را داده‌اند؟
خبرنگار ایتالیایی پاسخ داد: چون خانواده آنیلی یکی از ثروت‌مند ترین و معروف‌ ترین خانواده‌ها در ایتالیا هستند و می‌‌توان به جرئت گفت اقتصاد ایتالیا در دست آن‌ها جابه‌جا می شود. ادواردو آنیلی هم قبلاً وارث این ثروت عظیم بود. باشگاه یوونتوس هم جزئی از این ثروت عظیم است. آبراهام پرسید اتفاق؟ چه اتفاقی برای آقای ثروتمند افتاده؟
خبرنگار ایتالیایی درحالی‌که لنز دوربینش و بررسی می‌کرد گفت : خودکشی بوده.
ص ۶ و ۷

ادامه مطلب


 

ماهی که مهر را برد : آمدنش عواطفت، همسرت، فرزندانت، رشد و تعالی ات را می برد!

 

ماهی که مهر را برد
نویسنده: اصغر آیتی، حسن محمودی
انتشارات: همای غدیر

معرفی:

داشتن خانواده ای مستحکم آرزوی همه ی ماست. ( از جمله موانع آن ماهواره است) آیا می دانید چه چیزهایی آن را متزل می کند؟ این کتاب بخشی از این عوامل را به خوبی توضیح می دهد.

خلاصه:

کتاب شامل ۵ فصل است بدین شرح:
فصل اول: خاطراتی از کسانی که ماهواره زندگی آن هارا خراب کرده است. فصل دوم: هزینه های راه اندازی شبکه های ماهواره ای فارسی زبان با عدد و سند + قوانین ماهواره در غرب بر خلاف ایران است + ظلم های استکبار در طول تاریخ نسبت به مسلمانان.
فصل سوم: آسیب های شبکه های ماهواره ای.
فصل چهارم: علل گرایش به ماهواره.
فصل پنجم: راهکارهایی برای دور شدن از ماهواره و خطرات آن.

بریده کتاب:

در یک تحقیق میدانی در ساری از ۲۰ نصاب حرفه ای آنتن ماهواره، ۱۸ نفرشان گفته اند که ماهواره ندارند. از آن ها سوال شد چرا ماهواره ندارید؟ گفتند:( ما که برای نصب ماهواره برای بار اول به خانه ها می رفتیم ظاهر خوبی از خانواده ها می دیدیم. اما پس از چند ماه که برای تغییر یا نتظیم آنتن می رفتیم، می دیدیم وضعیت خانواده کاملا با چند ماه پیش از نظر رفتار، اخلاق، وضعیت پوشش و …. عوض شده! ما برای حفظ خانواده و بچه هایمان ماهواره نداریم!) (ص ۴۹)

بریده کتاب(۲):

هیچ کدام از شما برای به دست آوردن طلایی که در باتلاق افتاده به داخل باتلاق نمی روید. هرچند که می دانید طلا بسیار ارزش دارد. در شبکه های ماهواره ای، مطالب مفیدی هم وجود دارد اما استفاده ی از ماهواره برای یافتن این مطالب به منزله در باتلاق رفتن است. (ص۹۶)

بریده کتاب(۳):

در اقدامی خود خواهانه از سوی آمریکا و اتحادیه اروپا، تحریم های شدیدی علیه ایران وضع شد. تحریم هایی مانند تحریم های دارویی، بانک های ایرانی، صنعت هوایی و … اما چرا آن ها هزینه های شبکه ماهواره را با جان و دل پذیرا هستند؟؟؟ (ص ۳۴)

بریده کتاب(۴):

ما در دنیا سه کشور فارسی زبان داریم و در مجموع حدود ۱۱۲ میلیون نفر جمعیت دارند. به نظر شما چرا غربی ها برای این ۱۱۲ میلیون نفر، ۱۳۶ شبکه فارسی زبان ساخته اند؟ (ص۲۱)

بریده کتاب(۵):

وقتی غرب، ایران اسلامی را مهم ترین دشمن و خطرناک ترین تهدید برای خود می داند چگونه می توانیم به خوراکی هایی که آن ها برای ما می فرستند اعتماد کنیم؟


کتاب دوست خوب خدا : دوست خوب که باشد هم خیال راحت است هم مسیر گلباران

کتاب دوست خوب خدا
نویسنده: مسلم ناصری
انتشارات: جمال

بریده کتاب:

در خانه کوچک یک زن بود به نام تونا که همسری مهربان داشت.
شوهرش تارخ، صبح زود به بازار می‌ رفت و شب خسته برمی‌ گشت. غروب که می‌ آمد سرباز را می‌ دید سلام می‌ کرد، ولی سرباز جواب نمی‌ داد، فقط مثل سنگ نگاهش می‌ کرد. شوهر تونا آهسته به خانه‌ اش می‌ رفت او هم می‌ ترسید. تونا هم نگران بود…
ص۸

بریده کتاب(۲):

تونا نگران بود. پسرش تنها در غار بود. غاری که درش را با سنگ بسته بود. نمی‌دانست زنده بود یا نبود، اما تونا او را به خدا سپرده بود.
نیمه شب که می‌ شد تونا پارچه‌ ای روی سرش می‌ انداخت بیرون می آمد وقتی سربازها نبودند، آهسته دور می‌ شد، به طرف کوه می‌ رفت. از کوه بالا می رفت…
ص۱۱

بریده کتاب(۳):

چند روز بود که سربازها در کوه و دشت می‌ چرخیدند، چون شک کرده بودند. تونا از صبح تا شب کنار پنجره می‌ ایستاد و به کوه نگاه می‌ کرد آن بالا بالاها جایی‌که غار بود. نه می‌توانست به کوه برود، نه می توانست کاری بکند. با شوهرش پنجره را باز می‌ کردند و از خدا می‌ خواستند که مراقب دوست خودش باشد…
ص۱۱

 

ادامه مطلب


اعترافات غلامان : داستان دوران ولایتعدی شاه خراسانخوشا به حال غلاماتان آقا

 

اعترافات غلامان
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: به نشر(آستان قدس رضوی)

خلاصه:

داستان از زبان تعدادی از غلامان دارالحکومه مرو می باشد. کسانی که کاروان امام رضا علیه السلام را همراهی کردند، سپس برای کنترل امام مامور نگهبانی از او در منزلش شدند. بعد قصد جان او را در منزلش کردند و وقتی ناکام شدند به دستور مامون خلیفه عباسی به امام علیه السلام زهر خوراندند.  

بریده کتاب:

گفتم: مولای من این نامه از چه کسی بود که چنین شما را خوشحال کرد و تحت تاثیر قرار داد؟
گفت: خواهرم فاطمه معصومه(س)
صدایش هنگام ادای نام خواهر از شوق لرزید.
گفتم: معلوم است دلبسته ی خواهرتان هستید
گفت: آری من و او علاقه ی بسیاری به هم داریم
گفتم: اما انگار در نامه چیزی بود که شادی تان را خراب کرد
چشمانش پر از اندوه بود. گفت نوشته است قصد دارد برای دیدارم راهی مرو شود. نوشته طاقت اینهمه دوری را ندارد. نوشته دور نیست که از دلتنگی بیمار شود…
گفتم: این که چیزی نیست. خواهر و برادر بعد از مدتی به یکدیگر می رسند. دیدارها تازه می شوند و دل ها شاد. چه چیز باعث شده شما ناراحت شوید؟
گفت: گویی خواست خدا این است که هر دوی ما در غربت بمیریم…

بریده کتاب(۲):

ما فرزندان آن غلام سیاهیم که زیر آفتاب سوزان شهر مکه عمار را به ستون چوبی بسته بود و ضربه های سنگین شلاغش را بر تن او می کوفت به جرم آنکه از قول رسول خدا گفته بود: «سیاه وسفید برده و آزاد، باهم برابرند و به یک اندازه نزد خدا احترام دارند.» ما هم، پا در راه پدرانمان گذاشتیم و شمشیرهایمان را بر تن فرزند رسول خدا که نجات ستم دیدگان و رهایی بردگان را می خواست فرود آوردیم.
آیا برای غلامان روز جزایی هست؟

بریده کتاب(۳):

از سرکرده پیرمان پرسیدم فتنه ها چطور آغاز می شود؟ و او جواب داد فتنه ها از پچ پچ آغاز می شود، برای دوری از فتنه باید پچ پچ را خاموش کرد.

 

ادامه مطلب

 

کتاب خاطرات ایران : خاطرات ایران ترابی از سال های پرهیاهو و بی سابقه در ایران عزیز

 

کتاب خاطرات ایران
نویسنده: شیوا سجادی
مصاحبه گر: اکرم السادات حسینی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب خاطرات ایران:

دو هفته ای می شد که تبلیغاتی برای تشویق مردم به داشتن بچه کمتر شروع شده بود و به کسانی که قرص جلوگیری را مرتب استفاده می کردند جایزه هایی مثل سماور و پتو می دادند. ولی اکثر زن های روستایی کم خونی و فشار پایینی داشتند و قرص وضع آنها را بدتر می کرد و من حتی اگر خودشان هم قرص می خواستند به آنها نمی دادم. خیلی از زن ها هم دوست داشتند بچه های زیادی داشته باشند و قرص نمی خواستند… ص ۶۰

بریده کتاب(۲):

به همین دلیل به من مشکوک شده بودند. در پایگاه خانم ملکان بعد از بررسی آمارها به من گفت چرا آمار زایمان تو از آمار تنظیم خانواده ات بالاتر است؟ گفتم: نمی توانم جلوی زایمان ها را بگیرم…
با لحن توهین آمیزی به من گفت: مگر از شما نخواسته بودیم آمار تنظیم خانواده را بالا ببرید؟ همه آمار تنظیم خانواده شان بالاست و تو آمار زایمان هایت… به نظرشان مشکوک هستی و از من خواسته اند تو را زیر نظر داشته باشم… ساواک خیلی ها را گفته، مواظب خودت باش! ص۷۰

بریده کتاب(۳):

وقتی منافقان به طرف ایلام حرکت می کردند، مردها از شهر بیرون رفتند و جلوی آن ها را گرفتند و ما زن ها پشت تیربارها نشستیم و با اسحه ژ۳ و کلتی که داشتیم از شهر دفاع کردیم تا فکر نکنند شهر خالی  است و اینطور نگذاشتیم وارد شهر شوند.   ص۳۸


کتاب یک شب هزارشب میشه
نویسنده: پژوهشگران مرکز حیات طیبه
انتشارات: حدیث راه عشق

معرفی:

بین آن چه خدا می خواهد و آن چه ما انجام می دهیم چقدر فاصله است؟

بریده کتاب:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ولیمه برای ۵ مورد قرار داده شده است:
۱- جشن عروسی ۲- جشن ولادت ۳- ختنه کردن ۴- خرید خانه ۵- بازگشت از مکه
خویشاوندان، شاخ و برگ های یک درختند، پس ارتباطشان لازم است و این کار نیک و ساده آن قدر مفید است که گاهی تقدیر الهی به خاطر آن عوض می شود.
پس چرا با این انگیزه در مراسم عروسی شرکت نکنیم و شاد نباشیم.
صفحه ۳۱



کتاب زندگی به سبک جهادی : زندگی جهادی که باشد هم متفاوت است هم لذت بخش…

 

کتاب زندگی به سبک جهادی
گردآورنده: محمد تاجیک رستمی
سخنران: سید علی ای
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب(۱):

مادر از هر سازنده ای سازنده تر و با ارزش تر است.
بزرگترین دانشمندان، ممکن است مثلا یک ابزار بسیار پیچیده الکترنیکی را به وجود بیاورند، موشک های قاره پیما بسازند، وسایل تسخیر فضا را اختراع کنند، اما هیچ یک از آنها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا به وجود بیاورد.
او مادر است.

بریده کتاب(۲):

در میدان جنگ قبل از آن که پاهای ما، که سست عنصرهستیم، به طرف عقب جبهه مشغول دویدن و فرار شود، دل ما فرار کرده. این دل ماست که جسم ما را به فرار وادار می کند. و الا اگر دل ایستاده باشد، جسم می ایستد.(ص۸۷)

بریده کتاب(۳):

اگر روحیه جهاد و مقاومت در مقابل دشمنی‌های دشمن باشد،
این جوان هر جا هست در پادگان، در دانشگاه، در حوزه علمیه، در بازار، در کارخانه، در محیط‌های گوناگون… مجاهد فی‌ سبیل‌الله است پاسدار ارزش‌ها و پاسدار دین است و این امر به حمدالله وجود دارد.
این را قدر بدانید. ص ۴۷

بریده کتاب(۴):

اگر از عوامل معنوی و آنچه خدای متعال وعده آن را به مؤمنان و مجاهدان راه حق داده است هم صرف‌ نظر کنیم، بر حسب قوانین عادی زندگی جوامع بشری، هر جامعه‌ای عزتش، قدرتش، آبرو و حیثیتش، هویتش بستگی دارد به مجاهدت و تلاش، با تنبلی و تن‌ آسایی هیچ ملتی نمی‌ تواند مقام شایسته‌ ای را در میان ملت‌ های عالم یا در تاریخ پیدا کند.ص۷۲

بریده کتاب(۵):

وقتی مرحوم آقا شیخ عبد الکریم حائری از دنیا رفت، همان چند صد طلبه ای هم که در قم بودند، متفرق شدند. گرسنه و بی پول بی منشا درآمد و ترسان، روز ها بیرون شهر قم می رفتند و در باغ های اطراف قم مباحثه می کردند، شب به مدرسه فیضیه یا به خانه هایشان بر می گشتند. اما درمیان همان طلاب آواره پراکنده ی ترسان مرعوب از اقتدار دستگاه وزیر فشار شدید اقتصادی وحیثیتی وی، کسی مثل امام خمینی بیرون آمد. ص۱۵۷و۱۵۸

بریده کتاب(۶):

وقتی که راحع به سلول های بنیادی شبیه سازی و این طور کارها آقایان حرف زدید و بنده یا دیگری هم تجلیلی از این کار کردند، مقامات امریکایی اعلام کردند که برای علوم ژنتیک هم باید شورای حکامی به وجود بیاید!
این معنایش چیست؟ دشمن از این که شما در این رشته دارید حرکت می کنید، دردش آمده است. ص۱۳۴

بریده کتاب(۷):

دو خطر عمده اسلام را تهدید می‌ کند (دشمن خارجی) کسی که بیرون از مرزهاست و… (اضمحلال درونی)، درون نظام است و مال خودی هاست، خودی هایی که ممکن است در یک نظام بر اثر خستگی براثر اشتباه در فهم راست و درست، براثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوه‌های مادی و بزرگ انگاشتن آن‌ها ناگهان در درون، دچار آفت‌ زدگی شوند؛ جهاد، راه مبارزه با این خطرات است.ص۴۹

بریده کتاب(۸):

هر انسان به تنهایی خودش محور همه حوادث عالم است.
سود را برای خود می‌خواهد و ضرر را از خود دفع می کند.
اصل برای او این است. لذا تعارض‌ها و بی‌اخلاقی‌ها و بی صداقتی ها و دشمنی‌ها پیش می آید.
آن جایی که حرکت و روح جهادی وجود دارد انسان در ایمان و آرمان و خدمت به دیگران حل می‌شود و خود را فراموش می کند. ص ۷۲

بریده کتاب(۹):

دشمنان جهانی ما هیچ منتی بر ملت ایران ندارند که بگویند ما می‌توانستیم فلان ضربه را به شما بزنیم و نزدیم.
نه، هر که به ما ضربه ای نزده نمی‌توانسته.
اقتدارات علم مساوی است با قدرت.
هر ملتی که عالم باشد می‌تواند فرمان‌روایی کند؛ هر ملتی که دستش از علم تهی باشد باید خود را آماده کند که دیگران بر او فرمان‌روایی کنند. ص ۱۱۴

بریده کتاب(۱۰):

زن در تعریف غالباً شرقی؛ همچون عنصری در حاشیه و بی‌ نقش در تاریخ‌ سازی و در تعریف کاملاً غربی به مثابه موجودی که جنسیت او بر انسانیتش می‌چربد و ابزاری برای بهره جویی برای مردان و در خدمت سرمایه داری جدید است معرفی می‌شد. شیرن انقلاب و دفاع مقدس نشان دادند که الگوی سوم «زن نه شرقی نه غربی است» زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش چشم ن جهان گشود و ثابت کرد می‌توان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین‌ حال در متن و در مرکز بود‌.ص ۲۰۹


کتاب یک سبد گل محمدی
گردآورنده: محسن حدادی
سخنران: سیدعلی ای
انتشارات: بامداد کتاب

معرفی:

از آن خرابکارهای حرفه ای بود. به زندان که آمد ریشش را تراشیدیم. قیافه اش دیدنی بود، صورتش را که شست خیلی عادی انگار که اتفاقی نیافتاده به سمت سلولش رفت. سرفه ای کردم و گفتم: ریشات کو آ شیخ؟ سرش را به طرف من چرخاند و گفت: بد هم نشد، خیلی وقت بود چانه ام را ندیده بودم! خنده روی صورتم یخ زد…

بریده کتاب:

شنیده بودم آقا آمده از قم برای عیادت آیت الله بهاء الدینی. وقتی به منزل آقای بهاء الدینی رسیدم از ایشان پرسیدم، آقا دیروز اینجا بودند؟ نگاهی به من کرد و بعد گفت: بله! دیروز خورشید چند دقیقه ای اینجا تابید و رفت…


 

نقد کتاب سمفونی مردگان: مرگ ایران اسلامی با تمام افکار و اندیشه هایش

 

سمفونی مردگان ، اثر عباس معروفی

بهترین برداشت از کتاب:

مرگ تمدنِ یک جامعه، مرگ ایران اسلامی با تمام افکار و اندیشه­ هایش بهترین برداشت از کتاب سمفونی مردگان است.

جمله­ ی کلیدی رمان این است:

به نفع شماست که زیر نظر ما باشید.

نبض شما در دست ماست

بالاخره باد این پنکه های لردیک روز همه ما را خواهد برد؛

و این­ها جملات تأکیدی است که به ظاهر در هذیان ­های فصل آخر کتاب سمفونی مردگان گفته می ­شود؛

اما در حقیقت فصل آخر ترسیم پیچیده ­ای از جهان در هم تنیده امروزی است که

حق و باطل، کفر و واقعیت، چنان با هم قاطی شده­ اند که نه می ­توانی حق را تشخیص بدهی و نه می ­توانی از باطل گریزان باشی.

چون به نفع توست زیر نظر باطل باشی و …

عباس معروفی در رمان سمفونی مردگان دقیقا می­ دانسته که می­ خواهد چه بگوید و تیرش را با مهارت به سمتِ نشانه فرستاده است.

خلاصه کتاب:

او یک خانواده به ظاهر مذهبی مسلمان ترک را تصویرسازی می­ کند.

پدر خانواده اندیشه­ های متحجرانه اسلامی دارد و قطعا این تحجر و تعصب راهی جز به گور ندارد.

البته او تمام اسلام را اینگونه می­ بیند و لرد تاجر انگلیسی که کارخانه پنکه­ سازی دارد؛

سمفونی مردگان مرگ اسلام را در پوشش این خانواده می­ نوازد:

خانواده­ ای که از کودک و بزرگش نابود می­ شوند و

در حقیقت نسل مرده می شوند و تنها نوه ­ای از آن­ها می­ ماند که ارمنی است.

خانه و شهری که در زیر برف مدفون می­ شود؛

و انگلیس است که در هر شرایط و در هر اوضاعی چرخش می­ چرخد ؛

و کارگران ایرانی مسلمان تنها در زیر پرچم اوست که امنیت دارند و چرخ زندگی­شان می­ چرخد.

او در قحطی نان را به مسلمان­ ها می­ رساند.

و اوست که وقتی می­ میرد کارگران مسلمانش یادداشت می ­گذراند که آقای لرد مرد، به او احترام بگذارید.

چرخ کارخانه­ ی انگلیسی می ­چرخد و به قول نویسنده بالاخره باد پنکه­ های لرد یک روز همه ­ی ما را خواهد برد.

عباس معروفی نویسنده­ ای که با قلمی توانمند، با ذهنی هدف مند

و با ایده­ ای بیمارگونه دست به نوشتن این رمان زده است.

او زمان حمله روس­ ها به آذربایجان و اوضاع ی آن را به تصویر می­ کشد

و پر رنگ­ تر از آن خانواده ­ای با سه پسر و یک دختر را به صحنه­ ی داستان می­ آورد.

پدر مسلمانی خشک مغز و متعصب،

مغازه ­ی تخمه ­فروشی دارد و مادرزنی تو سری خور و سر در آخور زندگی.

آیدین پسری که دل به افکار و عقاید توده ای ­ها می ­دهد و می­ خواهد که مقابل پدر بایستد

و پدر او را آن­قدر خُرد می ­کند که فراری می­ شود و عاطل و باطل و دیوانه.

زندگی این خانوده بدبختی محض است،

پسر اول در خود تنیده و فلج،

دومی گریزان،

سومی عقده­ ای و دخترشان که دنبال راه فرار است و سر آخر خودش را آتش می ­زند.

پدر به بدبختی می­ میرد، مادر هم پسر سوم برادر فلجش را می ­کشد، آیدین را آن­قدر آزار می ­دهد که گمش می­ کند و خودش هم به جفت می ­رود.

معروفی نماز و چادر و عبا و تربت و قبله و … را در ردای این خانواده و پدر آن به تصویر می­ کشد پدری که بی رحم است،

کم فهم و کم شعور است،

پدری که یک ظالم است و ….

و انصاف و تدبیر و امنیت و …

را در سایه لرد انگلیسی.

حرف آخر:

به هر حال گاهی قلمی، قد علم می­ کند و فرهنگ و آدابی را به سر بلندی می­ رساند

و گاهی قلمی می ­نویسد که ویران کند و …

آقای عباس معروفی خود می ­داند که چه نوشته است

و کاش خوانندگان هم می ­دانستند.


 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ : عاشقانه ای کم نظیر از دل واقعیت

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷
کاظمی به روایت همسر شهید
نویسنده: نفیسه ثبات
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

دو نفری که با هم زندگی کردند. همدیگر را دوست داشتند و عزیز یکدیگر بودند.
یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه می کند.
این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه است.

بریده کتاب(۱):

ناصر آمد دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه. چند ساعتی که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد. کمی با هم حرف زدیم. هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم. رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم. موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین. هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد جلو ولی زود دستش را کشید عقب.

بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی بود. ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست، بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه. توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم. ص ۴۱

بریده کتاب(۲):

ناصر نشست جلوی پای منیژه. آرام کفش هایش را بیرون آورد. کفش نو را پایش کرد. منیژه سرش را انداخته بود پایین و فقط نگاهش می کرد. نمی دانست چکار کند. ناصر بند کفش ها را محکم کرد. هنوز بلند نشده بود که مشتری ها می خندیدند و پچ پچ می کردند، منیژه گفت: ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می کنن. ناصر گفت: خب نگاه کنن گناه که نکردیم، پای خانوممون کفش کردیم . ص ۵۸و ۵۹



 

 

 


کتاب هاجر در انتظار
این بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

تا حالا شده؟
بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…
یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!
دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!
اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی آدم” اگه چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!

بریده کتاب:

قرار شد جلسه بعدی خواستگاری توی مغازه پدرم باشد. با عباس قرار گذاشت. من پشت کیف و چمدان ها قایم شده بودم. آنها طوری چیده شده بود که به راحتی می تواسنتم او را ببینم. عباس بعداً به من گفت تا اومدم مغازه فهمیدم این نقشه توئه و تو قایم شدی و داری منو نگاه می کنی…


نقد رمان عقاید یک دلقک
 

 

نقد رمان عقاید یک دلقک : دلقکی که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!

نقد رمان عقاید یک دلقک نوشته ی هاینریش بل

مالیخولیا را شنیده بودم،
اما کتابی که مالیخولیایی باشد نخوانده بودم.
دلقکی که خالی است از هر هدف و برنامه.
تنها یک دلقک که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!

کتاب عقاید یک دلقک برای خواننده، همان قدر سردرگمی و پوچی می آورد که در زندگی دلقک بیچاره جریان داشته است…

جوانی از خانواده ای پولدار امّا خسیس،
بی احساس،
بی هدف،
بی برنامه
و همیشه معترض به والدینش بر سر هر عقیده و ماجرایی که برایشان پیش می آید.
با دختری که عاشقش می شود زندگی جداگانه ای را آغاز می‌کند.

زندگی به سبک و فرهنگ غربی، یعنی جدا از خانواده (تا جایی که ۵ سال به والدینش سر نمی زند)
البته زندگی و همبستری بدون ازدواج رسمی و ثبتی، فقط بر مبنای لذت شخصی !!!

او می شود دلقکی که مالیخولیا دارد.
دختر پس از ۶ سال و بعد از ۲سقط او را رها می کند و با دوست پسر قبلی اش ازدواج می کند.
حالا دلقک قصه ما تنهاتر از قبل شده…
(((این تمام ماجرای یک داستان آلمانی است.)))

برای من عجیب است این استقبال پرشور و هیجانی جوانان ایرانی از خواندن و تعریف و به به و چه چه کردن از این کتاب!!!
درحالی که در سر تا سر کتاب سبک زندگی غربی توسط خودشان، رد و مورد نقد واقع می شود.
واقعا چقدر زندگی ها در اروپا سرد و تلخ پیش می رود.
مردمش چقدر بیچاره اند و جوانان ما با چه سرعتی به سمت این بیچارگی می تازند!!!
و زندگی پر از لذت و آرامش ایرانی اسلامی را رها می کنند

کاش و تنها کاش کسانی بودند تا از بین ادبیات خود چشم آبی ها، چشمان جوانان ایرانی را به روی حقایق باز می کردند…

***
من که این متن را می‌نویسم بیش از صدها جلد رمان خارجی خوانده‌ام و دوستانم رمان‌های برتر و به روز را اول برای من می‌آورند…
راستش دوستان زیادی عکس کتاب را دیده بودند و تبلیغ وسیع آن را.
خریدند و همه نصفه و نیمه رها کردند.
من اما تا ته کتاب را رفتم.
مدام دنده عوض کردم تا طاقت بیاورم و حداقل بتوانم تمامش کنم.
راست می‌گویند دوستان: که همه نباید فرهنگشان با ما هم‌سان باشد.
ایرانی تمدنش بی‌نظیر بوده و هست.
این اعتراف را در کتاب تاریخ ویل دورانت هم میتوانید بخوانید.
حیف است که من با این فرهنگ بالا و اصیل، بنشینم پای اعترافات یک نویسنده از فرهنگ بر باد رفته‌شان.
حتی در کتاب ، کشیش ها را خائن و هوسباز نشان می‌دهد. یعنی خودشان هم میدانند مسیر را اشتباه رفته‌اند و منتقدند و عجیب اینجاست که عده‌ای از مردم ما در مقابل نقد آنها، طرفداری از فرهنگ غرب می‌کنند. خودشان دارند می‌گویند به پوچی رسیدیم و معضل، عده‌ای ایرانی میگویند شما زیباترین زندگی را دارید
نظرم تغییر کرد:
عقاید یک دلقک کتاب خوبیست چون نشان می دهد فرهنگ و زندگی ها به باد فنا رفته‌اند و آزموده را آزمودن خطاست!
مبادا خودمان را شبیه کسانی کنیم که خودشان هم دچار مالیخولیا شده‌اند در آن مدل زندگی!
میزان مصرف قرص های آرام‌بخش، تشکیل وزارتخانه تنهایی در انگلستان برای ۹میلیون تنهای نا امید وافسرده، میزان خودکشی، میزان خشونت علیه ن… در زندگی آنها باعث شد که نظر مثبت من به اندیشه آنها، بشود نظر محتاط و منتقد آزاد…
چون دلم می‌خواهد زندگیم را در آرامش پیش ببرم…
من فکر می‌کنم دوستی که نقد کرده است این کتاب را اصلا نخوانده.
و سوال من:
دلتان میخواهد جای شخصیت اول و دوم این کتاب باشید؟
جواب سوال من از طرف شاگردان مدرسه تیزهوشان:
مگر دیوانه‌ایم… اصلا

 


نقد رمان وینسنس و گرگ خندان : رمان واقعیتی که چند سال رسانه ­های جهان مخفی کرده ­اند را لو می­ دهد!!!

 

نقد رمان وینسنس و گرگ خندان نوشته ی بیژن کیا

این رمان، واقعیتی که چند سال رسانه ­های جهان مخفی کرده ­اند را لو می­ دهد …
جیمز برای آن­ که برای مردم دنیا این معما را حل کند، جان خودش، ماریا، و … را به خطر می­ اندازد …
معمایی پر کشش و کُشنده…

آدم کشتن، یکی از کارهای راحتی است که مخصوص یانکی­ ها است.
پوشاندن تاریخ هم کار دیگرشان است.
کشتی کاشفی که از اروپا راه افتاد و به قول خودشان به قاره­ ی آمریکا رسید و در کتاب­ های تاریخی ما هم به طرز مسخره ­ای آمده است، که چه کسی قاره ­ی آمریکا را کشف کرد؟
و ما هم جواب می ­دهیم: کریستف کلمپ !!!
در حالی که درست این است که بپرسند که افرادی که پا به قاره ی آمریکا گذاشتند چه کسانی بودند؟
و ما هم جواب بدهیم یک سری قاتل و جانی اروپایی که ساکنان قاره­ ی آمریکا را کشتند،
نشان را عقیم کردند
و سرزمینشان را تصرف کردند
وخلق و خوی وحشی آمریکایی را پایه­ گذاری کردند.

خلاصه داستان:
داستان این کتاب، راجع به زن و شوهری است که حق دوستند.
پسری که دنبال این است بداند چه شد که ناو آمریکایی، هواپیمایی مسافربری ایرانی را هدف قرار داد و ۲۸۰ زن و مرد و کودک را کشت؟


او طی تحقیقاتش به حقیقتی می­ رسد که آمریکایی ­ها با دروغ پوشانده بودنش.
بعد از تذکرهایی که می ­گیرد و گوش نمی­ دهد می­کشنش.
بعد همسرش را که پیگیر می­ شود می­کشند.
بعد خبرنگاری که پیگیر شده بود را می­ کشند،
بعد پدرش که یکی از بازمانده ­های سرخ­پوست­ ها بوده و پیگیری می­ کند را هم…

منتهی پدرش زرنگی می­ کند، نتیجه تمام تحقیقات را در یک وبلاگ می­ گذارد.
برای چند نفر از جمله یک ایرانی به صورت رمانی به نام آدم­خوار می­ فرستد.

نویسنده تلاش کرده بود تا بتواند سبک و سیاق زندگی و کلام امریکایی را رعایت کند و به صورت ماجرایی معماگونه کار را جلو ببرد.
یعنی هم معمای هواپیمایی ایرباس را حل کرده است، هم فکر و روش استکباری و جلادی آمریکایی­ ها را گفته است، هم به جریان سرخ­پوست­ ها پرداخته است.

بهر حال کتاب جذابی است و اگر چه کمی طولانی، اما خواننده دوست دارد پایانش را بداند…

یکی از ویژگی­ های بارز شخصیت­ های اول رمان:
حق­ طلب بودن و نترسیدن از ظالم است که نتیجه ­ی کارشان رساندن حقیقتی که پوشانده شده بود به جهان است.
یکی از ویژگی­ های کلی داستان، نشان دادن خلق و خوی استکباری آمریکایی­ هاست و فضای کنترل شدید رسانه و فضای مجازی در آن­جاست.
در بوق و کرنا کردن آزادی، فقط همان آواز دهل است که به قول معروف از دور شنیدن خوش است. اما در بطن آن چیزی جز ترس و کنترل شدید و پوشاندن حقیقت نیست.

نسل امروز ما باید این کتاب را بخواند.


 

همنام گلهای بهاری: نگاهی نو به زندگی یک آقای بهاری…عطرش همه را مدهوش می کند

همنام گلهای بهاری
نویسنده: حسین سیدی ساروی
انتشارات: نشر معارف

معرفی:

گل اگر تازه باشد روح را نوازش می کند و لطیف؛
این کتاب به تازگی یک گل روحتان را نوازش می دهد و لطفش زندگی را شیرین

بریده کتاب:

داستان من و شما، همانند مردی است که آتشی (برای گرما بخشی و روشنایی) افروخته است… پروانه ها در آن می افتند و او سعی می کند آنها را حفظ کند، من کمربندتان را می گیرم تا در آتش (دوزخ) نیفتید و شما از دستم می گریزید. حضرت محمد (ص)

 

 

ادامه مطلب

 

نقد رمان سیگار شکلاتی : رمانی پر از صحنه­ های خیالی و هوس­ آلود !!!

 

نقد رمان سیگار شکلاتی نوشته ی هما پوراصفهانی 
سیگار، همه جوره ­اش مضر است.
چه شکلاتی­ اش،
چه ماتیکی­ اش،
چه بهمن چه تیر؛
مخصوصا خارجی­ هایش.

هما پوراصفهانی، دلیل محبوبیتش بین جوان­ ها و این که ظرف یک­سال کتاب­ هایش تعدد چاپ پیدا می­ کند را تنها و تنها خلق صحنه ­های عاشقانه و پر احساس بین دست ­نوشته­ هایش می داند.
این کتاب هم مثل بقیه­ ی رمان­ هایش همین­ طور است.

سیگار شکلاتی داستان جوانی است که مشهور و نیروی ویژ­ه­ ی نظامی است و برای نفوذ در بین گروه­ های انحرافی هم جنس باز شده است.
در این میان عاشق دختری می­ شود و الی آخر…
که همه­ ی هفت­صد صفحه پر است از:
رابطه­ ها،
حس ­ها،
برخوردهای عاشقانه و…
یعنی بازگویی آن چه که نوجوان در این سن بسیار درگیرش است و حریص تجربه­ اش!!!

البته ایشان درفضای مجازی به گونه ­ای دیگر رمان را قلم می­ زد که با سانسور زیاد و تغییر رابطه ­ها مجوز چاپ گرفته است.

راستش در کل این هفتصد صفحه هر چقدر هم بگردید نمی­ توانید چیزی که نیاز روح و فکرتان باشد پیدا کنید و جملاتی بیابید که ذهن شما را به سمت و سوی بالا دستی ببرد.
اما تا دلتان بخواهد، فراوان، صحنه­ های خیالی و هوس­ آلود و گاهی گفتگوهای سطح پایین دارد.

 

می­ دانید فرق رمان­های خارجی با رمان­ های فارسی ما چیست؟

حداقل آن­ ها تفکر و فلسفه­ شان را هم تبیین می­ کنند :
یعنی خواننده در آخر کار با اندیشه­­ های هر چند نادرست آن ­ها آشنا می­ شود.
اما رمان­ های اینترنتی داخلی که به چاپ هم می­ رسند:
تنها انسان را جسم می­ دانند و پرهستند از خیال و رویا و درگیری­ های هوس و شهوت.
حس بدی به انسان می­ دهد وقتی می­ بیند که متوقف شده است در جسم و دو چشم و مو و نگاه­ های هوس آلود!!! یعنی جز این نمی­ شود که بشود.

پیام اصلی:

نیروهای ویژه بچه­­ های خوبی ­اند و برای نفوذ به گروه­ های نفوذی شبیه آن­ها می­ شوند .
اما باز هم وسط مأموریت دلشان می­ لغزد و همه چیز را به هم می­ ریزند تا به معشوقه­ شان برسند.
و اینکه بچه­ های نیروی ویژه نظامی قبلا خودشان مورد قرار گرفته­ اند و همه­ اش درگیر مشکلات جسمی­ اند و به ناچاری در این وادی افتاده ­اند و خانواده­ های نابسامانی دارند .
و باز هم بی­ هوا عاشق می­ شوند و کنترل ندارند و پای عشق­شان که برسد… .

این رمان فضای خانواده­ های ایرانی را که اهل تدینند بسیار نابسامان نشان می ­دهد که انگار همه درگیر رابطه­ های مشروع هم جنس یا جنس مخالف هستند.
این قضاوت­ ها بسیار توی ذوق انسان می زند.

نمی­ دانم ایشان با بیان مفاسد در این رمان دنبال چه می­ گشت.

بهر حال جای تأمل داشت…


ادامه مطلب

یک فتوا یک اراده : روایتی داستانی و کوتاه درباره ی یک واقعه ی مهم تاریخی و نام آشنا

 

یک فتوا یک اراده
نویسنده: مجید ملکان
انتشارات: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بریده کتاب:

ناصر الدین شاه وقتی وارد حرمسرا شد قلیان ها را شکسته دید.
با تعجب پرسید:
این قلیان ها برای چه شکسته شده اند و ن در پاسخ اظهار کردند:
که براساس فتوای میرزا چنین کاری کرده اند. شاه از خشم به خود پیچید و با عصبانیت حرمسرا را ترک کرد. با تیره و تار شدن اوضاع ناصرالدین شاه که دیگر مستاصل شده بود و وضعیت روحی اش به هم ریخته بود برای استراحت عازم شکارگاهی در جاجرود شد!
یکی از روزها قاصدی خبر آورد که حکم میرزا در سراسر کشور منتشر شده، اکنون همه ی شهرها حکم تحریم تنباکو را رعایت می کنند.

حتی داش مشتی ها و اوباش که در منظر خاص وعام مرتکب هر نوع گناه و کار زشتی می شوند، همگی چپق های خود را شکسته اند و در جلوی عمارت کمپانی رژی انباشته اند و یکی از آنان فریاد می کشید: من شراب را علنی و بر ملا می خورم واز هیچ گناهی باکی ندارم ولی چپق را تا میرزا حلال نکند دم نخواهم زد. من عرق را به امید شفاعت صاحب امان می خورم، چپق را به چه امید بکشم؟
ناصر الدین شاه با خود گفت: آخر این چه بلایی بود سر ما آمد؟

بریده کتاب(۲):

امین السلطان با اجازه ی شاه وارد اتاق شد و پس از ذکر مقدماتی اصل قرارداد امتیاز را به شاه ارائه کرد. در زمانی که ناصرالدین شاه مشغول مطالعه ی امتیاز نامه بود، امین السلطان به شاه گوشزد کرد که بابت امضای قرارداد، ۲۵ هزار لیره پاداش خواهد گرفت. ولی همچنین ابراز داشت که هر سال ۱۵ هزار لیره هم عاید شاه خواهد شد. سرانجام ناصر الدین شاه به امضای قرارداد راضی شد و مبلغی را هم به امین السلطان انعام داد. البته امین السلطان و اعتماد السلطنه قبلا بابت راضی کردن شاه برای امضای قرارداد رشوه های کلانی دریافت کرده بودند. ص ۲۰


نقد رمان عشق در برابر عشق
 

 

نقد رمان عشق در برابر عشق : القاء فرهنگ سخیف عرب جاهلی به عرب مسلمان

 

نقد رمان عشق در برابر عشق نوشته ی امید کوره ­چی
 عشق در برابر عشق کتابی است از نشر کتابستان.
شاید اولین انتشاراتی که اولین رمان را راجع به امام حسن (علیه السلام) به رشته تحریر در می­ آورد و این مورد تقدیر است. اما خیلی بعید است که چندین اشتباه تاریخی داستانی شخصیتی در آن دیده شود.

شروع کتاب جذابیت خوبی دارد اما متحیرم که چرا نویسنده بسیار سعی داشته تا القاء کند عرب ۵۰ سال مسلمان شده و آداب یاد گرفته از اهل بیت در زمان حکومت امیر المؤمنین علی علیه السلام هنوز سوسمار خور، خونخوار و بی­ فرهنگ است و ایران با فرهنگ!!!! چرا می­ خواهد امام حسن علیه السلام را چون شاهزادگان با لباس فاخر، صاحب پول زیاد و سفره­ های ملون معرفی کند.

تا صفحه­ ی ۱۸۰ رمان چندین اشتباه تاریخی و زمانی و القاء فرهنگ سخیف عرب جاهلی به عرب مسلمان ادامه دارد اما بعد از آن را چون دیگر نخواندم قضاوتی نمی­ کنم.

فقط چند نکته:
نویسنده تلاش کرده تا داستانی تولید کند که حول آن امام حسن (علیه السلام) را معرفی کند اما تا همان صفحه­ ی ۱۸۰ ، بیشتر احادیث را از زبان امام می­ آورد؛ تقریبا نصیحت­ گونه.
طوری که انسان تصور می­ کند امام دائما در حال موعظه هستند.
فضای کوفه درماه رمضان فضای پخت غذا و سفر ه­ست.
یا نویسنده نتوانسته خوب زمان را بیان کند و یا اینجا غفلتی رخ داده است.
مردم مسلمان عربستان را به گونه­ ای ترسیم می­ کند که انگار دارد جاهلیت و توحش آن زمان را نشان می­ دهد، در حالیکه قطعا نباید این­گونه باشد.
یعنی بیست و سه سال زحمت پیامبر، حضور امیر المؤمنین و حسنین، تأثیر در شناخت نوع خوراکشان هم نداشته است؟!!!
این روندی عبث آلود است. بهر حال کاش تجدید نظر جدی در متن رمان اتفاق می­ افتاد.


مارادونا در سنگر دشمن : تعریفی جذاب و شیرین از روزهایی نه چندان جذاب و البته تلخ

مارادونا در سنگر دشمن
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: نشر شاهد

معرفی:

در این زمان که شور ونشاط بازی های کودکانه جایش را به نشستن و خیره شدن به صفحات موبایل و تبلت و کامپیوتر و فوقش حرکات انگشت داده، خواندن داستان ها و خاطرات طنز و زیبا می تواند کمی بچه ها را شاد کند و علاقه مند به مطالعه و شاید هم تفکر.
به هر حال برای شروع یک گام بلند در راستای کتاب خوانی، مراجعه به کتب داود امیریان کمک بزرگی است.

بریده کتاب:

زن تخت کناری، جیغ ن برگشت طرفم.
با دیدن من، جیغش ناتمام ماند. چند لحظه برو بر نگام کرد بعد چنان جیغ بنفشی کشید که ن دیگر دست از جیغ کشیدن برداشتند.  
– یک مرد اینجاست!
زن گفت و ملحفه را کشید روی صورتش. نگام افتاد به شکم برآمده اش. همه چیز را فهمیدم. من در زایشگاه بودم!

بریده کتاب(۲):

یک عده اسیر به خط شده، درحالی که دستشان روی سر بود و یک نفس”الموت للصدام” می گفتند. ناصر به آن ها رسید بعد رو به اسرا گفت: ایها العراقی! الفینال الجام جهانی ماذا برنده؟ خنده ام گرفت، خیر سرش مثلا عربی حرف زد… اسیر عراقی با ذوق و شوق گفت: آرجانین، دیقو مارادونا، آرجانین ثالث، جرمنی اثنی.                                           
ناصر با خوشحالی فریاد زد: جانمی جان! پس بالاخره آرژانتین قهرمان شد، هورا!، بلافاصله عراقی ها که موقعیتشان را فراموش کرده بودند همرا با ناصر شروع کردند به هورا کشیدن و پای کوبی.

بریده کتاب(۳):

فرشاد کل گوسفندهای پدرش را نذر روز عاشورا کرد. امیر بیست و پنج سال نذر کرد و من وامانده نذر کردم که تا آخر عمر روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگیرم. حالا فکر می کنید ما چند سالمان بود چهارده سال!

 

مرتبط با مارادونا در سنگر دشمن

بیشتر بخوانیم…
مترسک مزرعه آتشین : عاقبت این پسر تخس و پرادعا عجیب جذاب و خواندنی ست…

بیشتر ببینیم…
موشن طنز کتاب پایگاه سری

 


کتاب همسران سازگار : مواد لازم و طرز تهیه یک زندگی عاشقانه و عارفانه

 

کتاب همسران سازگار
نویسنده: حجه الاسلام و المسلمین علی حسین زاده
انتشارات: قم – انتشارات موسسه آموزش پژوهشی امام خمینی (ره )

معرفی:

از دیدگاه اسلام برای رسیدن به کمال انسانی، ازدواج و تشکیل خانواده جایگاه ویژه ­ای دارد.
در محیط خانواده هایی که براساس معیارهای اسلامی و انسانی تشکیل شده است آسایش تن و آرامش جان و روان انسان تأمین می­شود و با تحقق صفا، صمیمیت و همدلی خستگی روحی و جسمی زدوده می­ شود، و همسران می ­توانند با سازگاری در محیطی نورانی و معنوی مراتب سعادت را یکی پس از دیگری بپیمایند.

بریده کتاب:

اخلاق نیکو گاهی به صورت طبیعی و فطری و گاه با عادت دادن خود به انجام دادن کارهای زیبا و در مواردی با مشاهده، مصاحبت و هم نشینی با نیکان به دست می آید.

 

بریده کتاب(۲):

تشکر از الطاف و محبت های فرد به همسر باعث می شود که رفتارهای محبت آمیز او تداوم یابد.
امام سجّاد علیه السلام در توصیه ای به یکی از فرزندان خویش فرمودند:
پسرم! از کسی که به تو نعمتی بخشیده، سپاس گزاری کن… زیرا نعمتی که از آن سپاس گزاری شود، زوال پذیر نیست و نعمتی که از آن سپاسگزاری نشود، پایدار نیست.


نقد رمان وقتی دلی: چشاندن شیرینی اسلام به خواننده و نمایش زشتی و تاریکی جهالت

 

نقد رمان وقتی دلی نوشته ی محمد حسن شهسواری
سیرداستان سرگذشت پسری است تافته ی جدا بافته؛
چه از جایگاه  شخصیت خانوادگی،
چه از نظر زیبایی،
چه از منظر توانمندی و استعداد ،
که روبرو می شود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش.
اسلام،که حرف متفاوتی می زند و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل می شوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کند.
او مسلمان می شود کتک می خورد،تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و…
تا شهادت.

شخصیت اول داستان مصعب است که بسیار نازدانه و مورد احترام است و به خاطر زیبایی فوق العاده اش دخترکش است.
اهل سخاوت است و بسیار دنبال این است که حرف درست را متوجه شود.(حق جو)

شخصیت دوم داستان جعفر برادر علی، پسران ابی طالب هستند که می شود دم خور لحظات تنهایی و تفکر مصعب.
جعفر جوان خاصی است که همه خواهانش هستند خواهان هم صحبتی با او.

پیام اصلی داستان:

از فضای نادانی و خراب، اگر کسی دنبال خوبی باشد نتیجه می بیند،اگر کسی دنبال شر و بدی باشد باز هم بار خودش را می بندد.
اسلام دینی است که دل های به خواب رفته را بیدار می کند، عقل های تعطیل شده را راه اندازی می کند، وحق طلب ها را  به نور و روشنایی می رساند.

 

شخصیت های منفی داستان:
مادر مصعب:
زنی اهل حرص و هوس و شهوت و ثروت.
همه ی دنیا را می خواهد برای خودش.
حتی پسرش مصعب که نازدانه اش است برای خودش می خواهد.
ولی وقتی که باب میلش نباشد او را شکنجه و طرد می کند.
نماد یک زن که اگر محبتش جریان نداشته باشد و چشمه نباشد مرداب لجن می شود و دنیا به گونه ایست که تو هر چه بیشتر تلاش کنی مثل مرداب تو را در خود می کشد و روح حق طلبی ات را خفه می کند و سر آخر انسانیت می میرد.

برادر مصعب:
که نماد حسادت است.
در اسلام می گویند حسد ایمان را می سوزاند و در غیر مسلمان، انسانیت را می سوزاند و  فرد را کور می کند تا غیر از خود را نبیند.

تبصره:
رمان هم قوت خوبی دارد که توانمندی نویسنده را می رساند، هم به خوبی تاریخ را به تصویر می کشد تا جایی که نویسنده شیرینی اسلام را به خواننده می چشاند،و زشتی و تاریکی جهالت را نشان می دهد.


مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته

بیشتر بخوانیم…
کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.


نقد رمان برادر انگلستان: واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

 

نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه

داستان، داستان ایران است و مردمش.

قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…

و هنوز مردم ما کشور انگلیس را بعنوان پیشرفته ترین کشور اروپایی می شناسند و نه به عنوان جنایت کارترین در حق مردم ایران زمین . رمان برادر انگلیس واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش که مثل کنه چسبیده و خون ما را می مکد.

علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.

آفتاب پر از توصیف مکانی و زمانی و شخصیت هاست که خواننده را در عمق کتاب غرق می کند و دل نگران شخصیت ها می شود. اتصال گذشته و حال کار دشواری است که به قلم توانای قزوه رخ داده است و خواننده را سردرگم نمی کند.

بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.


نقد رمان دختری در قطار : ن نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند.

قد رمان دختری در قطار نوشته ی پائولا هاوکینز
ازدواج یعنی همین: امنیت، گرما، راحتی… .
این جمله ی شخصیت اول داستان است که آخر رمان می گوید: زنی که بار روایت زندگی تمام ن اروپایی و آمریکایی را بر دوش کشیده است.

شاید شهرت این کتاب به خاطر واقعی بودن ان و جریان زندگی عادی ن در غرب است. نی که به این کتاب عکس‌العمل مثبت نشان میدهند انگار که دارند داستان زندگی خودشان را میخوانند و یا اینکه دارد نقاط جدیدی میخوانند و پنجره‌ای نو برایشان از فضای زندگی در غرب باز میشود!

در کل رمان، ن نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند تا طعم راحتی را بچشند.

ترس و دلهره، بی پناهی و تنهایی، تنها و تنها کادوی زندگی به سبک غرب است که باعث می شود آن ها به دروغ و شراب و خیانت و… پناه ببرند تا شاید برای لحظاتی آرام بگیرند!

کتاب؛ داستان زندگی سه زن است.

-ریچل؛ که بخاطر بچه دارنشدن به شراب پناه می برد و همسرش تام که یک دروغگوی متهجر است با ن دیگر روزگارِ خودش را می گذراند.

-آنا؛ که همان معشوقه و هم خوابه تام است، در آخر بجای ریچل، زن تام می شود.

-مگان؛ زنی که از شوهرش اسکات خسته است.
پرستاری بچه ی تام و آنا را قبول می کند و در آخر به دست تام کشته می شود.
در پایان داستان تام نیز بخاطر خیانت های مکررش به دست آنا و ریچل به چنگال مرگ می افتد و نفله می شود.

فراتر از قلم نویسنده، 
داستان در فضایی دلگیر،
سیاه،
مستی و تنهایی،
بوی خیانت و کثافت جلو می رود.

دختری در قطار، داستان تمام ن مورد خشم فرهنگ مدرن است.
فرهنگی که در آخر زن را چون سگی می بینند که دم تکان می دهد.
زنی که دلش می خواهد زن باشد و مادر، اما واقعا نمی داند چرا به او فقط به چشم یک جنس نگاه می شود که فقط و فقط جسمش ارزش دارد نه چیز دیگر.

تنهایی جوانان آمریکایی و اروپایی از همان اوایل جوانی شروع می شود.
از همان سن ۱۶ _ ۱۷ سالگی که از خانواده ها جدا می شوند و بهتر است بگوییم طرد یا رانده می شوند.

در تمام داستان حرفی از خانواده نیست و همه درخانه های مجردی زندگی می گذرانند.
دنبال کار می گردند تا بتوانند از مرگ نجات پیدا کنند، می خورند تا بتوانند کار کنند.

کار می کنند و می خورند تا بتوانند با شراب مست شوند و کنار زنی، غریزه ی شان را کنند.
پس شراب و زن از تفریحات معقولشان است.

کاش آخر کتاب نقدی درست برای خوانندگان نوشته می شد.
آنان که شیفته ی زندگی به سبک غربند. درحالی که خودشان به کرات در کتاب ها و به خصوص این رمان می گویند: این زندگی بوی تعفن می دهد.

بریده ای از کتاب:

تو مثل یکی از اون سگایی. سگای ناخواسته ای که همه ی عمر باهاشون بدرفتاری شده.
آدم میتونه مدام بهشون لگد بزنه و لگد بزنه.
اما اونا بازم برمیگردن، گریه و زاری می کنن و دم ت میدن.
شروع کن! امیدوارم کارت اینبار متفاوت باشه.
« تو یه سگی ».
وضعیت تو عین (…) بود….
بوی بد شراب…

 


نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی

 

نقد رمان جای خالی سلوچ نوشته ی محمود دولت آبادی

کتاب­های دولت ­آبادی را هر وقت دست می­ گیرم می­ دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می­ گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگراف­ها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته­ ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.

کنار تمام جملات توصیفی زیبا و گاه حکمت­ آمیز و کلماتی که دولت­ آبادی مثل نانوایی با مهارت؛ که خمیر در دستش، آسوده چپ و راست و گلوله و پهن می­ شود؛ دولت آبادی هم چیدن و گزیدن تکرارهای بدون حس تکرار و چسباندن و قید زدن و مضاف کردن و وصف کردن و استعاره و تشبیه و ایهام مثل خمیر است برایش، می­ چیند و جلو می­ برد داستان را.

هر چند که ترجیح می­ دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غم­ها و مشکلات وحشتناک و بی­ پایان انسان­های سردرگم و آواره­ ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.

جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می­ کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده­ اش سرباز می­ کند و بار مشکلات را می ­آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می­ دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام  وامانده را رها می­ کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می­ شود و تو می­ مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.

شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه­ ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می­ خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …
نه خسته و ناامید و ….


مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: «دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:«آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: «نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: «چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد

بیشتر بخوانیم…
ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 


 

کتاب نفوذ در ایران: روباه پیر را اگر می خواهی بشناسی دقایقی با کتاب همراهی کن.

 

بریده کتاب:

باید بگویم که اسناد طبقه بندی شده وزارت خارجه انگلیس معمولا هر ۳۰ سال یک بار از رده محرمانه خارج و منتشر می شود اما عجیب است که اسناد این کشتار وسیع ایرانیان بعد از یک قرن هنوز از رده محرمانه خارج نشده است. (صفحه ۴۶)

بریده کتاب(۲):

نکته جالب اینکه جیکاک در کسوت و با لباس با استفاده نابجا از اعتقادات مردم دست به انحراف افکار عمومی و عوام فریبی زد و به این اشخاص ساده و بی خبر از همه جا تلقین کرد که وطن مشتی خاک بی ارزش است، باید به فکر بهشت بود. کسی که روش و مرامش دوستی و محبت اهل بیت به ویژه عاشق حضرت علی است نباید خود را درگیر امور بی ارزشی مانند نفت نماید. (صفحه )۶۷

بریده کتاب(۳):

چند هفته بعد از آنکه رضا رسماً شاه ایران شد با رضا صحبت می کردیم و رضا به شوخی گفت حاجی جان اگر می دانستم شاه شدن در این مملکت این همه آسان است خیلی زود تر شاه می شدم. (صفحه ۴۹)

بریده کتاب(۴):

ما در سازمان جاسوسی انگلیس کنفرانس های بسیار زیادی تشکیل می دادیم تا راه حل هایی برای غلبه بر مشکلات در کشورهای اسلامی پیدا کنیم. در پایان هر جلسه با بن بست روبرو می شدیم. گزارش هایی که از جاسوسان ما می رسید مرتب مأیوس کننده بود. ولی ما هیچ گاه نمی گذاشتیم که روح یأس بر ما چیره شود. یک بار در وزارت مستعمرات کنفرانسی تشکیل شد. مشکلاتی که با مسلمانان داشتیم به طور مفصل تشریح شد و در این جلسه راه هایی که می شد به وسیله آن مسلمانان را متفرق و درگیر نمود را مورد بررسی قرار دادیم. (صفحه ۱۷)

بریده کتاب(۵):

آنگاه دبیر کل کتابی ۱۰۰۰ صفحه ای دست من داد. در این کتاب نتایج تلاش این بدل ثبت شده بود.
کتاب را همراه خود به خانه بردم. سه هفته مرخصی گرفتم. کتاب را از اول تا آخر خواندم. گفتگوها دراین کتاب بسیار دقیق بود. هرچند دبیر کل گفته بود ۷۰ درصد پاسخ ها درست است ولی به نظر می رسید بیش از ۷۰درصد باشد. در این گفت و گوها من به نقاط ضعف مسلمانان پی می بردم و نیز متوجه به نقاط قوت آنان می شدم. و این را هم متوجه شدم که چگونه باید عمل کنم تا نقاط قوت آنان را تبدیل به ضعف کنم… (صفحه ۲۴)

بریده کتاب(۶):

تماس و ملاقات با مرتبطین ایرانی عموما در رستوران ها و کافی شاپ ها و مکان های عمومی انجام می شد. اصولاً سعی می شد که این تماس ها در محلی غیر از سفارت صورت بگیرد. سفارت هزینه این ملاقات ها را پرداخت می کرد و مرتبطین سفارت یا کسانی که ما ملاقات می کردیم هم آگاه بودند. که هزینه های ملاقات ها را در واقع دولت انگلستان پرداخت می کند. (صفحه ۹۲)

مرتبط با کتاب نفوذ در ایران

بیشتر بخوانیم…
نفوذ در موساد : یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

بیشتر ببینیم…
مستند جنجالی پرسه در مه (روح الله زم)


نقد رمان این مرد امشب می میرد: درد و بدبختی نتیجه بیان فضای آزاد و راحت بین جوانان

 

نقد رمان این مرد امشب می میرد نوشته زینب ایلخانی

مردن به خیال بعضی­ ها پایان تمام لذت هاست.
پس مرگ بد است. چون تو را از هرچه که دوستش­ داری جدا می­ کند.
اما…
وقتی انگشتم را روی موبایل می­ گذاشتم و لمس می­ کردم و صفحه ها را ورق می­ زدم تازه می­ فهمیدم که مرگ خیلی هم پایان لذت نیست.
این آخرین برگ است از آخرین لحظه های زندگی.

اما می­ شود زنده بود و در این دنیا هم بود و هزار بار بدتر از مرگ تمام خوشی ها را نابود شده دید.

این رمان دیوانه کننده بود.
هرشخصیتی را که می­ خواندی، آن قدر خیانت دیده بود و یا آن قدر از خوبی آدمیت دور بود که دچار شوک می­ شدی…

زن و مرد رمان، پولدار بدبخت بودند.
متمدن خیانت دیده،
غرب گرای دروغگو،
زن هایشان خیانت کار،
مردها خیانت دیده،
پول دوست،
بیچاره.
هیچ دو نفری با عشقشان ازدواج نکرده بودند،
عاشق کس دیگر بودند و همسر این یکی.
برای پول، برای عشق شکست خورده، برای تفریح چه کار که نمی­ کردند.
چون همه اش آرامش می­ خواستند و این آرامش گم شده بود.

تابه حال این طور ناآرام نشده بودم .
شراب و سیگار و روابط و پول و سفر هم آرامشان نمی­ کرد که من خواننده آرام شوم.

همه درس خوانده، خوش تیپ، پولدار، مشهور و نامدار بودند و برای یک لحظه آرامش مسلمان بال بال می زدند. 

باور کنید که غرب خودش هم به بن بست این لذت های کوتاه مدت رسیده است.
می خواهد که حرفی جدید بشنود و به آرامش برسد.
آن وقت جوانان با فرهنگ ایرانی در به در رسیدن به مدل غربی است.

این رمان، فضای آزاد و راحت بین جوانان را ترسیم می­ کند که از آن تنها بدبختی می­ جوشد و درد.

نمی­ دانم بشریت چرا خالق را رها کرده است؟
اگر خوش بختی می­ خواهد که باید دست به دامان همان کسی شود که او را در این دنیا قرار داده است. و اگر بدبختی، باید به خودش پناهنده شود.

نتیجه دور شدن از خدا و دل بستن به هوی و هوس می شود این رمان ، آن را جوان ها بخوانند شاید شاید شاید خودشان را از خواب بیدار کنند…

 

کتاب مسیح کردستان : پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته)

کتاب مسیح کردستان
نویسنده: نصرت الله محمودزاده
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

ما از زندگی شهدا بیشتر دوران جبهه شان را می دانیم.
و از شر و شور کودکی و نوجوانی و جوانی شان اطلاعی نداریم.
زیبایی این کتاب پرداختن به دوران ناشناخته زندگی محمد بروجردی است.
کتاب شیرین نوجوانی ما

بریده کتاب:

در سمت راست، انبار بزرگ لاستیک(کیان تایر)بود. نگهبان در حیاط قدم می زد. میرزا باید پنجره ی انبار را که به سمت خیابان بود، می شکست و نارنجک را پرتاب می کرد. احد طبق برنامه موتور را به پیاده رو برد و درست زیر همان پنجره ایستاد. میرزا روی زین ایستاد. یک دستش روی سر احد بود که نیفتد و در دست دیگرش نارنجک بود. احد کاملا توقف کرد. میرزا ضامن نارنجک اول را کشید و با قدرت به سوی پنجره پرت کرد.

بریده کتاب(۲):

آیت الله بهشتی لبخندی زد و به میرزا گفت: شما دو ماموریت دارید. یکی تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام ایشان و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام درصورت ورود ایشان به ایران. میرزا به سوی آیت الله مطهری رفت که او را ببوسد. آیت الله او را لحظه ای بر سینه ی خود فشرد و این از نگاه آیت الله بهشتی دور نبود. نگرانی آنها، در آن شرایط از اوضاع انقلاب بسیار بود…

بریده کتاب(۳):

میرزا گفت: ما باید طرح بزرگی را اجرا کنیم. هدف از این طرح صرفاً بالا بردن روحیه مردم است. من از آخرین پیام آقا این طور دستگیرم شد که تا مردم وارد صحنه نشوند، کاری از گروه های ی و نظامی برنمی آید.
” ما نباید توی لاک خودمان فرو برویم و از مردم فاصله بگیریم”.
ص ۱۰۸

بریده کتاب(۴):

مینی بوس مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال پرسی گرمی با مصطفی کرد. اول پیشانی او را بوسید و لبخند ن دو دکمه بالایی پیراهن مصطفی را بست وگفت: من آقا مصطفی را این طوری بیشتر دوست دارم.
با اینکه میرزا دست کم ۱۵ سال از مصطفی کوچکتر بود اما با رفتارش مصطفی را تحت تاثیر خود قرار می داد. ص ۱۵۸

مرتبط با کتاب مسیح کردستان

بیشتر بخوانیم…
یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از شهید بروجردی

 


 

طرح تخفیف تعطیلات اجباری و عیدانه

تخفیف کتب نمکتاب و تحویل درب منزل:

مومن همیشه تهدیدها را تبدیل به فرصت ها میکنه
الان که تهدید ویروس مارو خونه نشین کرده و خرید عید و آجیل نداریم به جاش میتونید کتابهای خوب بخرید تا آرامش را به قول مولا امیرالمومنین به زندگی تون بیارید.


کتاب تک با بیست و پنج درصد تخفیف.  

بسته های کتاب ۵۰ هزار تومانی با تخفیف ۳۰ درصدی  

و بسته‌ی کتاب ۱۰۰ هزار تومانی با ۳۵ درصد تخفیف!

این روزا که استرس و نگرانی داره همه رو به هم می ریزه، به قول امیرالمومنین کتاب آرامش☺️ بخشه!

☎️تلفنی سفارش میگیریم، درب منزل تحویل میدیم. کارتخوانم میاریم.

ساعت تماس: صبح ها ۸ تا ۱۲ و بعدازظهر ۴ تا۶

☎️شماره تماس: ۰۲۵۳۲۹۳۴۶۳۵ _ ۰۲۵۳۲۹۳۵۹۳۵

✔️ برای ارسال پستی به شهرستان، کتاب ها بدون تخفیف و هزینه پست رایگان می باشد.

╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
  @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾


کتاب فرمانده شهر : ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را

 

کتاب فرمانده شهر
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یکی از سرودهای معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته….
جوان های چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر…
بقیه اش را درکتاب بخوانید…

بریده کتاب:

باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲

مرتبط با کتاب فرمانده شهر

بیشتر بخوانیم…
پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق


 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است: هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.

 

 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است نوشته ی نسیم مرعشی
پاییز فصلی است مثل همه ی فصل ها.
بهار خوش رنگ و عطر است.
تابستان پر ثمر و گرم است.
پاییز پر باران و دو رنگ است.
زمستان فصل برف است با طعم نوشیدنی های گرم، فصل سپیدی های آسمان و زمین!
هر کدام لذتی دارد رفت و آمدن هایشان خوب است.

اما واقعا کتاب پاییز فصل آخر سال است را فقط باید یک بار خواند و فراموشش کرد.
فضای تاریک و دل گیر افرادش، (هرچند که قلم توانمند نویسنده اش را نمی شود انکار کرد) آنقدر خسته ات می کند که چند بار زمین می گذاری.
دلت می خواهد از این همه
افسردگی ها،
دلمردگی ها،
خستگی ها،
نا امیدی ها،
سردرگمی ها،
ندانستن ها و خیانت ها فرار کنی.

همیشه فکر می کنم که زندگی بد نیست آدم ها خرابش می کنند.
آدم هایی که فکر می کنند خودشان همه چیز فهمند و خدا نمی خواهند، بلایی سر زندگی شان می آورند که هیچ بشری، رغبت نمی کند آن زندگی را نگاه کند حتی صاحب خود زندگی.

نویسنده یا می خواسته بدی زندگی های بی خدا را ترسیم کند یا می خواسته قوت قلمش را نشان دهد و یا کلا این مدل زندگی را قبول دارد و سیر بودن های خودش و اطرافیانش است.
خلاصه هرچه هست پراز تلخی ست.

دوستان هم که این کتاب را خواندند گفتند، فضا دلگیرشان می کرده، شاید قبول نداشته باشید، اما گره های زیاد زندگی هایی که مرعشی به تصویر کشیده والحق والانصاف خوب هم نوشته است، طوری که انسان خودش را جای قهرمان های داستان می گذارد و رسما افسرده می شود.

هرچند خدا خودش گفته است که هر کس از یاد من غافل شود و از من دوری کند و مرا ندید بگیرد زندگی اش سخت می شود.شاید تا حالا متوجه نشده بودم اما این رمان برایم به تصویر کشید سختی زندگی مدل ایسم های غربی و نه به سبک زندگی اسلامی.

روجا، شبا، لیلا، میثاق و… ظاهرا راحت و آزادند.
دور از همه ی گیروبست های دنیای دینی زندگی می کنند.
به قول معروف سبک زندگی شان را اصلاح کرده اند.
از هرچه غیر خداست بهره می برند .
هرچه لذت دنیاست در دست و بالشان است.
اما در طول رمان نویسنده اذعان می کند که۲۸ سال زندگی شان به مفت هم نمی ارزد و هرخواننده ای اذعان می کند که فضای زندگی ها، همه اش درگیری با خودشان است.

هر منصفی که این را بخواند فضای پراز خیال و رؤیایی دست نیافتنی و سرد وافسرده را درک می کند.
به قول دوستی که می گفت: صادق هدایت هم وقتی می نوشت خیلی زیبا می نوشت و طوری وصف می کرد که می شدی شخصیت اصلی داستان که آخرش می ماندی که با زندگی ات چه کنی.
تو می مانی و حال خراب و آواره ات که روی دستت می ماند.

به هرحال رمان پاییز فصل آخر سال است، تصویر زندگی پاییزی افرادی است که در جامعه ی امروز ما رو به گسترشند، زندگی هایی که با عقل سالم شکل نمی گیرد و در نتیجه، بی نتیجه است. هر چقدر هم که می دوی به دلخواهت نمی رسی، این حالت را هم در لیلا می بینی، هم در روجا و در زندگی شبا هم واضح است.

هرکس که یک بار این رمان را خوانده، بعد از این نقد دوباره بخواند، می بیند که:
هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند،
امیدی زنده نمی کند،
خیر نمی رساند،
جایزه ی جلال هدیه ایست که به قلم داده اند و به تصویر سازی زیبای زندگی انسان پوچ و پول پرست و مادی گرا.

نوش جان

کاش بعضی از جوانان ما که قید اسلام را زده اند و شیفته ی سبک دیگر شده اند، کتاب را همراه با این نقد می خواندند.
به هر حال همان قدر که کتاب ترویج می شود، کاش دوستان نقدش راهم پخش کن
ند.


نقد رمان بگذار آمین دعایت باشم: بیان زشتی­ ها در قالب رمانی عاشقانه

 

نقد رمان اینترنتی بگذار آمین دعایت باشم نوشته ی شازده کوچولو
دختری بنام آمین که ازجانب پدر، مادر و مرد صیغه­ ای اش مورد ظلم قرار می­ گیرد. در داستان همه ­ی شخصیت ­ها پولدارند و مغرور…
همه دنبال هوس­ و پول هستند ؛
دوست دارند کلاه سر اطرافیان بگذارند؛
و این ها شریکان تجاری اقوام­ند.
یعنی هر کسی دارد زیر پای قوم و خویش خود را خالی می ­کند.

سراسر رمان پر است که هوس­ بازی مردان و زن­بارگی­ هایشان، خیانت مردان به ن­شان، روابط آزاد و البته غم و غصه­ های زیاد.
تنهایی­ ها، قهرها، دوری کردن­ ها، فرارهای زیاد و تلخی­ ها.

عجیب است این همه زشت زندگی کردن!!!
پدری که ظلم می­ کند و تبعیض قائل می ­شود.
تاجر و عاشق و فارغ است و تنها و مغرور.

مادری که فرزندانش را می­ گذارد و می­ رود، چون عاشق مرد دیگری شده است.

دختری که قهر می­ کند از خانه و می­ رود.
دختری که به زور توسط پدرش صیغه­ ی مردی پولدار می­ شود.
دختری که دخترانگی­ اش را در اختیار مردی می­ گذارد…

رمان، پر است از زشتی ها…،

چرا انسان­ ها این­قدر تلاش می­ کنند که زشتی­ ها را در قالب رمانی عاشقانه تحریر کنند و با دادن دو سه تا صحنه­ ی روابط خصوصی، شویِ لباس، آرایش و پول، دیگران را جذب کند؟!
آیا این همه نکبت و رنجی که از این زندگی­ های هوس­ آلود نصیب انسان می­ شود زیباست؟!!!
واقعا متأسفم.


نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود: داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

 

نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگ
شاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطراین است که:
نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده،
با توانمندی های متفاوت و عجیب،
چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.

داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد.
آن ها معتقدند که دانشمندی که در ریاضی به کشف جدیدی رسیده، باید کشته شود تا آسیبی به جهان وارد نکند.
مردی که از جانب آن ها آمده وارد زندگی انسانی می شود و تمام توانمندی ها و ابدیت خود را نادیده می گیرد و به جرگه زمینیان می پیوندد.
هر چند که دو دانشمند را می کشد و…

به نظرم کتاب، داستان سردرگمی انسان غربی است در دنیا.
آدمهایی که هدف دنیا را نمی فهمند و خیلی خوب در طی داستان متوجه می شوی که چقدر سخت زندگی را جلو می برند.
تنها با این انگیزه که بالاخره باید بگذرد چه خوب چه بد،
چه به خیانت،
چه به جنایت
و چه به رذالت…

شخصیت فضایی داستان، در حقیقت ذهن متشنج و در به در خود نویسنده است که قدرتی دارد فراتر از توان انسان و خودش را بر همه چیز مسلط نشان می دهد؛اما در بین انسانها، اسیر جاذبه های ظاهری می شود و دست از همه توانمندی هایش می کشد در روی زمین می ماند تا مثل همه زندگی کند.
در این فاصله، تمام عیب ها و بدی های زندگی غربی را به خواننده نشان می دهد و در آخر هم می گوید که مجبوری با همین بدی ها بسازی؛
چه بخواهی چه نخواهی.

نویسنده با کمک عنصر خیالش توانسته خواننده را با خود همراه کند و جذابیت به نوشتارش بدهد.
هرچند در جای جای داستان از القاء فلسفه غرب وحشی بی ادب غفلت نکرده است.

به هر حال، جوانان ما اگر کمی عمیق این کتاب ها را بخوانند خالی بودن ذهن ها و بی فکر بودن زندگی ها و سردرگمی و افسردگی انسان های غربی را در لابه لای نوشته هایشان به وضوح خواهند دید.
بگذریم ازاینکه نویسنده خودش اعتراف کرده که دوره ای دچار بیماری روانی شده و این کتاب را در همان حال و هوا نوشته تا خود درمانی کند.

چرا جوانان ما باید دنبال این ها باشند؟ نمی دانم.
کاش کسی به من می گفت بعد از خواندن این کتاب چه سودی برده.

نویسنده می خواسته نمایی از آغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد: برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت.
برای همین قهرمان داستان را و عور وارد صحنه دنیایی می کند،
در حالی که گمگشته و در به در است تا اینکه با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم بر همه چیز مسلط می شود.
در حالی که نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد.
دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معادله جنایت ها،
خیانت ها،
شکم بارگی ها
و لذت های انسان های غربی می گذارد و داستان را جلو می برد.

و باز باید بپرسید چرا باید دنبال این کتاب ها بود ؟!


کتاب دنیای دیدنی: دنیا را به زیبایی نگاه امام عزیزمان ببینیم…

 

کتاب دنیای دیدنی
نویسنده: رضا مصطفوی
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب دنیای دیدنی :

جالب است بدانید که چرا نوزادان این قدر گریه می کنند.
در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود.
گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد.
پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.
صفحه ۲۰

بریده کتاب(۲):

فکر کرده ای که چرا خدا انسان را دارای میل و آرزو آفریده؟
چون برای رسیدن به آرزو ها تلاش کند و پویا باشد.
فکر کرده ای که چه کسی به انسان این همه ابزار برای کار و تلاش داده است؟
آن کسی که او را کار کن و کار آفرین خلق کرده.

چه کسی او را کار کن آفریده؟
آن کسی که او را نیازمند کار قرار داده.
چه کسی او را نیازمند قرار داده است؟
آن کسی که اسباب رفع نیازمند او را مهیّا کرده.
چه کسی او را در میان سایر حیوانات، فهیم و با شعور آفریده؟
آن کسی که او را مکلّف کرده و پاداش عمل نیک و بد برای او مقرر کرده.
چه کسی به او چاره بخشیده؟
آن کسی به او توان حل مسائل و چاره اندیشی داده.
چه کسی توان چاره اندیشی به انسان داده؟
آن کسی که حُجّت را برای او تمام کرده و به او عقل داده.
چه کسی عهده دار اموری شده که چارهٔ انسان به آن ها نمی رسد؟
بله.همان خدایی که هیچ گاه نخواهیم توانست شکراین هم نعمت های او را به جا بیاوریم. صفحه ۴۲

بریده کتاب(۳):

خدای دانا حافظه و فراموشی را در انسان قرار داده که هر دو ضد یک دیگرند.
وجود هر دو هم برای زندگی ضروری است.
کمی که به این نیروهای متضاد فکر می کنی، به یقین می رسی که آفریدگار جهان و انسان، تنها یکی است.
اما دوگانه پرستان از این جا به غلط افتاده اند و می گویند دو خدا داریم: خدا شر و خدای نیکی!
همان گونه که در بدن انسان این دو نیروی ضد، هر دو در کارند و وجودشان ضروری است، در جهان بزرگ نیز، چیزها و رویدادهای متضاد خیر و شر وجود دارند.

بریده کتاب(۴):

می دانی که حیا فقط مخصوص انسان است دیگر حیوانات بهره ای از حیا ندارند.
اگر حیا نبود، هیچ کس مهمانداری نمی کرد، کسی به وعده هایش عمل نمی کرد و نیاز مردم را بر نمی آورد. کسی کارهای نیک نمی کرد و از بد ها پرهیز نداشت.
بعضی از مردم هستند که اگر از دیگران شرم و حیا نمی کردند،
حتّی حق پدر و مادر را هم رعایت نمی کردند و صلهٔ رحم نمی کردند و حتی به خویشان خود هم احترام نمی گذاشتند و امانت های مردم را هم پس نمی دادند.
می بینی خدا چگونه به انسان هر چیزی را که صلاحش در آن است، عطا کرده است؟

بیشتر ببینیم
دنیایی پر از کلیپ های مناسب حال و احوال این روزها

بریده کتاب(۵) دنیای دیدنی :

درباره این که بدن انسان مثل یک کارخانهٔ بزرگ و دقیق و منظم است، فکر کن. آیا چنین کارخانهٔ بزرگ و منظمی می تواند خود به خود به وجود آمده باشد؟

دربارهٔ نعمت های بزرگی که خدا به انسان داده است، فکر کن. مثلاً خوردن و آشامیدن و دفع آسان فضولاتش از بدن را ببین.
انسان وقتی خانه ای می سازد، توالتش را در پنهان تمرین جاهای خانه می سازد. آفریدگار مدبّر و دانا، محل خروج فضولات از انسان را در پنهان ترین جای بدن قرار داده است که از پیش و پس نمایان نیست.
پس خدای مهربان، صاحب نعمت و برکات بسیاری است؛ خداوندی که رحمت ها و نعمت های او بی شمار و بی پایان است.

به دندان هایت فکر کن. خدا بعضی را تیز آفریده که ببّرند.
بعضی ها را پهن آفریده که بجوند و خُرد کنند. چون انسان به هر دو نوع آن ها نیاز داشت، خدای مهربان، هر دو را آفریده است.
دندان هایی که کارشان خُرد کردن است، در عقب دهان قرار داده است. صفحه ۴۳

بریده کتاب(۶):

تا حالا دربارهٔ خواب دیدن فکر کرده ای که خدا در خواب چه برنامه ای برای انسان ریخته است؟
خدا خواب های راست و دروغ را با هم مخلوط کرده.
چون اگر هم خواب ها راست در می آمد، همهٔ مردم مثل پیامبر خدا بودند و از حال و آینده خبر داشتند.
اگر همه اش هم ناراست بود نفعی در آن ها نبود و کلاً خواب دیدن بی فایده بود.
خدا جوری مقرّر کرده که خواب های انسان گاهی راست در بیایید که مردم از آن سودی ببرند و هدایتی بگیرند یا از ضرری که به آن ها خواهد رسید دور بمانند.
هر چند که بیشتر خواب های انسان ناراست است تا مردم به خواب دیدن تکیه و اعتماد نکنند. صفحه ۶۷

بریده کتاب(۷):

امام می گفت، من پیوسته می گریستم و اشکم بر دفترم می ریخت.
حضرت نگاه مهربانی به چشم های اشک آلود کرد و فرمود:
« گریه نکن! تو حق را فهمیدی و پذیرفتی. تو پیشوایان و امامان خود را به خوبی شناخته ای و اهل نجات هستی.»
اشک هایم را پاک کردم.
بغضم را فرو خوردم و در سکوت نگاهش کردم.
امام اشاره کرد که بنویسم و بعد شروع کرد به ادامهٔ بحث دیروزمان.

بریده کتاب(۸):

خرطوم فیل هم خیلی خاص است.
دقت کرده ای که خدای مهربان، چگونه آن را دقیق و کاربردی آفریده است؟
خرطوم، مانند دست انسان عمل می‌ کند.
فیل با خرطوم علف برمی‌ دارد و توی دهانش می گذارد؛ با آن آب می خورد و می پاشد و بازی می کند.

می دانی اگر فیلم خرطوم نداشت، نمی‌ توانست هیچ چیزی از زمین بردارد؟
چون مثل سایر حیوانات، گردن ندارد که سرش را پیش ببرد و هر چی می خواهد بردارد. چه کسی به جای گردن، این خرطوم را برای فیل آفریده و او را از حیوانات دیگر متفاوت کرده است؟
شاید با خودت فکر کنی چرا خدا به فیل مانند سایر حیوانات گردن مناسبی نداده است؟
امّا دقت کن که سر فیل و گوش‌های او آن قدر بزرگ و سنگین است که گردن نمی توانست این سنگینی را تحمل کند؛ بنابراین خدای حکیم، سرِ فیل را چسبیده به بدنش آفریده که این سنگینی او را نیندازد
به جای گردن، به او خرطوم داده که بتواند کارهایش را دقیق و آسان انجام دهد و بخورد و بیاشامد و بازی کند. صفحه ۹۲

بیشتر بخوانیم…
مثل حبه های قند: واگویه ها و نکاتی شیرین، کوتاه و درس آموز

بریده کتاب(۹):

می دانی چرا خدا برخی اجرام آسمانی را ستارهٔ ثابت آفریده و برخی را سیارهٔ متحرک؟
این هم خودش حکمت شگفت انگیز دارد.
اگر همهٔ اجرام آسمانی ثابت بودند، دیگر به دانش ستاره شناسی و رصد ستارگان و سیارات هم نیازی نبود.

اگر همه سیاره بودند و مدام تغییر مکان می دادند، باز هم همین طور بود، اصلاً دیگر نمی شد از آسمان چیزی فهمید و چیزی از آن شناخت.
مثل کسی که مدام از این شهر به آن شهر می رود و کسی فرصت نمی کند او را بشناسد.
حرکت های مختلف سیاره ها و ستارگان، خود یکی از نشانه های وجود آفریدگار است.
شناخت همین حرکات اجرام آسمانی کافی است که هیچ کس نتواند جهان را ساختهٔ طبیعت بداند.
چون طبیعت این قدر فهم و شعور ندارد که چنین چیزهای شگفت انگیزی بیافریند. صفحه ۱۴۱

بریده کتاب(۱۰):

آسمان وسیع بالای سرما، نیلگون و آبی است.
خدای مهربان، آن را این رنگی آفریده، چون بهترین رنگ ها برای کار چشم است.
رنگ آسمان، نور چشم را تقویت می کند؛ حتی پزشکان هم به کسی که چشمش خسته یا ضعیف شده، توصیه می کنند که به رنگ کبود آسمان نگاه کند.
می بینی که خدای مهربان چگونه رنگ آسمان را نیلگون آفریده که دیدنش برای چشم نه تنها مضر نیست که حتّی سودمند است!
این خودش یکی از نشانه های شگفت انگیز حکمت خداست که هر انسان دانایی نیز خاصیت آن را می فهمد.

مرتبط با کتاب دنیای دیدنی


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Fox Industries تبليغات اينترنتي تفسیر تصاویر پزشکی MRI برای همه سایت از گذشته تا ادامه دانلود و پخش آنلاین فیلم طراحی سایت شاهراه دنیای گرافیک سناتور ملودی